گربه نما
گربه نما
پارت ¹
ویو ات
فردا تولدمه تولد ۱۸سالگیم از امروز ذوق و استرس دارم دوست دارم مثل بقیه انسانا باشم البته مامانم می گه باید خیلی مواظب باشی و بابام می گه همه چی پول وقتی انسان شدی باید کار کنی تا پول داشته باشی ولی من به اینا اهمیت نمی دم الان دارم شام ماهی می خورم
ات : میییو میو میو میو ( ممنون بابا و مامان )
( بابای رو ب ت و مامان ات رو
م ت می زارم )
ب ت و م ت : مییییییییییو ( خواهش می کنیم )
بعد از خوردن غذا رفتم بخوابم رفتم تو تختم که از کاموا درست شده بود دراز کشیدم داشتم به اینکه فردا قرار چطوری بشه فکر می کردم که نفهمیدم کی خوابم برد
ویو کوک
۱۲شب بود از صبح داشتم کار می کردم خیلی خسته بودم که تصمیم گرفتم به کارکنا بگم برین خونه و منم برم استراحت کنم چند دقیقه گذشت و من پرونده رو تموم کردم
کوک : منشی کیم به کارکنا بگو برن خونه بعد وسایلام رو جمع کن بریم خونه
منشی کیم : چشم ارباب
بعد از اینکه کارکنا رفتن شرکت و بستم و به طرف خونه رفتم وقتی رسیدم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و به طرف کمد رفتم با اینکه زمستون بود و هوا سرد بود یه تیشرت سفید و یه شلوارک مشکی برداشتم پوشیدم بعد رفتم تو تختم که بخوابم راستش یه حس عجیبی به فردا داشتم احساس می کردم فردا قراره فرق کنه یا یه اتفاقی بیوفته
پارت ¹
ویو ات
فردا تولدمه تولد ۱۸سالگیم از امروز ذوق و استرس دارم دوست دارم مثل بقیه انسانا باشم البته مامانم می گه باید خیلی مواظب باشی و بابام می گه همه چی پول وقتی انسان شدی باید کار کنی تا پول داشته باشی ولی من به اینا اهمیت نمی دم الان دارم شام ماهی می خورم
ات : میییو میو میو میو ( ممنون بابا و مامان )
( بابای رو ب ت و مامان ات رو
م ت می زارم )
ب ت و م ت : مییییییییییو ( خواهش می کنیم )
بعد از خوردن غذا رفتم بخوابم رفتم تو تختم که از کاموا درست شده بود دراز کشیدم داشتم به اینکه فردا قرار چطوری بشه فکر می کردم که نفهمیدم کی خوابم برد
ویو کوک
۱۲شب بود از صبح داشتم کار می کردم خیلی خسته بودم که تصمیم گرفتم به کارکنا بگم برین خونه و منم برم استراحت کنم چند دقیقه گذشت و من پرونده رو تموم کردم
کوک : منشی کیم به کارکنا بگو برن خونه بعد وسایلام رو جمع کن بریم خونه
منشی کیم : چشم ارباب
بعد از اینکه کارکنا رفتن شرکت و بستم و به طرف خونه رفتم وقتی رسیدم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و به طرف کمد رفتم با اینکه زمستون بود و هوا سرد بود یه تیشرت سفید و یه شلوارک مشکی برداشتم پوشیدم بعد رفتم تو تختم که بخوابم راستش یه حس عجیبی به فردا داشتم احساس می کردم فردا قراره فرق کنه یا یه اتفاقی بیوفته
۴.۷k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.