☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_³⁹ঔৣ͡ ͜
دیدم مامانم و مامان ات گرفتنش دستم و گذاشتم رو قلبم
جونگکوک: وای ترسیدم گفتم بردنش
م/ک: وا تو کی اومدی
م/ا: عه
جونگکوک: بدینش
م/ک: بیا
ات: جونگکوک
جونگکوک: چرا نگفتی پایینه
ات: اوففف من یادم رفت مگه خواب دارم
جونگکوک: اشکال نداره
سر میز ناهار
ات: چرا بابا ها نیومدن
م/ک: کارداشتن
ات: آها
جونگکوک: من تموم شد غذام یونا رو بده
ات: بیا
جونگکوک: آخی بابایی
یونا:.....
جونگکو: 😐😐
بعد غذا
م/ا: ما دیگه بریم
ات: بودین
م/ک: نه بریم دیگه
ات: باش
تا دم در باهاشون رفتم و دیگه رفتن برگشتم داخل
ات: جونگکوکا خوابید
جونگکوک: اوففف اره
ات: جونگکوکا
جونگکوک: هوم
ات: خیلی وقته تنها نبودیم
جونگکوک: اووو راست میگی چطوره
ات: خیر من میرم حموم
جونگکوک: منم میام
ات: خیر
جونگکوک: ساکت
ات: بیا
خب اینا رفتن حموم اومدن لباس پوشیدن(اسلاید بعد) یونا هم بیدار شده بود لباساشو عوض کردن و رفتن بیرون
ات: آخیی خیلی وقته بیرون نرفتیم ها
جونگکوک: آره بریم کافه
ات: بریم
رفتن کافه
ات: خب من یک دونه قهوه میخوام
جونگکوک: منم همینطور
ات:....
☆͜͡part_³⁹ঔৣ͡ ͜
دیدم مامانم و مامان ات گرفتنش دستم و گذاشتم رو قلبم
جونگکوک: وای ترسیدم گفتم بردنش
م/ک: وا تو کی اومدی
م/ا: عه
جونگکوک: بدینش
م/ک: بیا
ات: جونگکوک
جونگکوک: چرا نگفتی پایینه
ات: اوففف من یادم رفت مگه خواب دارم
جونگکوک: اشکال نداره
سر میز ناهار
ات: چرا بابا ها نیومدن
م/ک: کارداشتن
ات: آها
جونگکوک: من تموم شد غذام یونا رو بده
ات: بیا
جونگکوک: آخی بابایی
یونا:.....
جونگکو: 😐😐
بعد غذا
م/ا: ما دیگه بریم
ات: بودین
م/ک: نه بریم دیگه
ات: باش
تا دم در باهاشون رفتم و دیگه رفتن برگشتم داخل
ات: جونگکوکا خوابید
جونگکوک: اوففف اره
ات: جونگکوکا
جونگکوک: هوم
ات: خیلی وقته تنها نبودیم
جونگکوک: اووو راست میگی چطوره
ات: خیر من میرم حموم
جونگکوک: منم میام
ات: خیر
جونگکوک: ساکت
ات: بیا
خب اینا رفتن حموم اومدن لباس پوشیدن(اسلاید بعد) یونا هم بیدار شده بود لباساشو عوض کردن و رفتن بیرون
ات: آخیی خیلی وقته بیرون نرفتیم ها
جونگکوک: آره بریم کافه
ات: بریم
رفتن کافه
ات: خب من یک دونه قهوه میخوام
جونگکوک: منم همینطور
ات:....
۱۵.۶k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.