عشقی که بهم دادی
"part 67"
_پاشو گشنمه...صبحانه میخوام
+صبحانه کجا بود؟
_گفت که پنکیک اضافه گذاشته
+مگه نشنیدی گفت واسه جیهونه...کلا دوتاس
_حالا یکیشو من میخورم چی میشه؟
رفت سمت آشپزخونه و منم دنبال سرش رفتم
بشقاب گذاشتم جلوش و دوتا پنکیک توش گذاشتم
+بیا اینا از سهم من بودن که نخوردم...واسه تو نگه داشتم
*از زبان تهیونگ
وقتی اینو گفت خیلی خوشحال شدم
_ممنون که به فکرم بودی
+به فکرت نبودم...نمیخواستم گشنه بری...بعدا میگی فلان جا بودم یه صبحانه هم بهم ندادن
روشو کرد اونور و رفت سمت یخچال و بطری شیر رو در آورد و توی لیوان شیر ریخت
فک کردم واسه خودشه ولی گذاشت کنار بشقابم
+عسل یا نوتلا؟
_نوتلا لطفا
شیشه نوتلا رو گذاشت جلوم
+امر دیگه ای؟
_مسخره میکنی؟
+نه گفتم که حال و هوای ارباب جوان عوض شه
اینو گفت و پوزخندی زدو از آشپزخونه رفت بیرون
زبون بُرَنده ای داشت
هنوز چیزی از خوردنم نگذشته بود که صدای جیهون رو شنیدم
÷مامانی بذار بخوابم...لطفا(همین جمعی که دارن میخونن اول مهر😂💔💔💔)
+جیهون ما قبلا حرف زده بودیم...باید بری مهدکودک اونم این ساعت...مامانی خیلی کار داره
ا.ت داشت جیهون رو از اتاق میکشید بیرون
آوردتش سر میز
_صبحت بخیر خوشگل مننننن
÷صبح بخیر
_هوممممم....ناراحتی؟!
سرشو تکون داد
_مامانی داره واسه ی تو کار میکنه که تو در آرامش زندگی کنی...پس قدرشو بدون
همونجوری که داشتم از لیوان شیر میخوردم گفت
÷مگه تو شوهرش نیستی...پس چرا مامانم باید کار کنه؟
شیر پرید تو گلوم
_(سرفه)
صدامو صاف کردم خواستم حرف بزنم که
+بخاطر اینکه من و بابات دیگه باهم نیستیم...اون الان مهمون ماست
بعدش ا.ت رفت سمت اتاقش
*از زبان ا.ت
اصلا دوست ندارم جیهون وابسته ش بشه
هیچوقت دلم باهاش صاف نمیشه
ساعت کم کم داشت ۷:۳۰ میشد
کت و شلوار آبی آسمونیمو از توی کمد در آوردم و با پیراهن سفید پوشیدم
فقط یه ریمل و یه رژ کم رنگ زدم
عینکمو گذاشتم توی جلد و انداختم توی کیف لپتاپم
شارژر و چندتا چیز دیگه و لپتاپ رو گذاشتم توی کیفم
ساعت و دستبندمو پوشیدم
گوشی و سوییچ موتور رو برداشتم
رفتم دم در اتاق جیهون
_پاشو گشنمه...صبحانه میخوام
+صبحانه کجا بود؟
_گفت که پنکیک اضافه گذاشته
+مگه نشنیدی گفت واسه جیهونه...کلا دوتاس
_حالا یکیشو من میخورم چی میشه؟
رفت سمت آشپزخونه و منم دنبال سرش رفتم
بشقاب گذاشتم جلوش و دوتا پنکیک توش گذاشتم
+بیا اینا از سهم من بودن که نخوردم...واسه تو نگه داشتم
*از زبان تهیونگ
وقتی اینو گفت خیلی خوشحال شدم
_ممنون که به فکرم بودی
+به فکرت نبودم...نمیخواستم گشنه بری...بعدا میگی فلان جا بودم یه صبحانه هم بهم ندادن
روشو کرد اونور و رفت سمت یخچال و بطری شیر رو در آورد و توی لیوان شیر ریخت
فک کردم واسه خودشه ولی گذاشت کنار بشقابم
+عسل یا نوتلا؟
_نوتلا لطفا
شیشه نوتلا رو گذاشت جلوم
+امر دیگه ای؟
_مسخره میکنی؟
+نه گفتم که حال و هوای ارباب جوان عوض شه
اینو گفت و پوزخندی زدو از آشپزخونه رفت بیرون
زبون بُرَنده ای داشت
هنوز چیزی از خوردنم نگذشته بود که صدای جیهون رو شنیدم
÷مامانی بذار بخوابم...لطفا(همین جمعی که دارن میخونن اول مهر😂💔💔💔)
+جیهون ما قبلا حرف زده بودیم...باید بری مهدکودک اونم این ساعت...مامانی خیلی کار داره
ا.ت داشت جیهون رو از اتاق میکشید بیرون
آوردتش سر میز
_صبحت بخیر خوشگل مننننن
÷صبح بخیر
_هوممممم....ناراحتی؟!
سرشو تکون داد
_مامانی داره واسه ی تو کار میکنه که تو در آرامش زندگی کنی...پس قدرشو بدون
همونجوری که داشتم از لیوان شیر میخوردم گفت
÷مگه تو شوهرش نیستی...پس چرا مامانم باید کار کنه؟
شیر پرید تو گلوم
_(سرفه)
صدامو صاف کردم خواستم حرف بزنم که
+بخاطر اینکه من و بابات دیگه باهم نیستیم...اون الان مهمون ماست
بعدش ا.ت رفت سمت اتاقش
*از زبان ا.ت
اصلا دوست ندارم جیهون وابسته ش بشه
هیچوقت دلم باهاش صاف نمیشه
ساعت کم کم داشت ۷:۳۰ میشد
کت و شلوار آبی آسمونیمو از توی کمد در آوردم و با پیراهن سفید پوشیدم
فقط یه ریمل و یه رژ کم رنگ زدم
عینکمو گذاشتم توی جلد و انداختم توی کیف لپتاپم
شارژر و چندتا چیز دیگه و لپتاپ رو گذاشتم توی کیفم
ساعت و دستبندمو پوشیدم
گوشی و سوییچ موتور رو برداشتم
رفتم دم در اتاق جیهون
۴.۰k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.