همه چی از اون شب شروع شد...؟!p33
_پی دی نیم...اروم باش.منو یونجی شی باهم صحبت میکنیم و دنبال یه راهی میگردیم که این گندی که زدیمو جمعش کنیم!
؛هوفف باشه فردا ساعت ۱۰ کمپانی باشین فهمیدین؟
_نِه(بله)
جیمین به یونجی پیام داد که فردا باید برن کمپانی و این قضیه رو حل کنن...
پرش زمانی به فردا...
یونجی ویو.
هوفف از خواب بلند شدم،رفتم حموم، روتین پوستیمو انجام دادم و میکاپ کردم و لباس پوشیدم و رفتم سمت کمپانی...
هوفففف
الان باید با اون گلابی ایکبیری رو به رو شم اههه
باهم صحبت کردیم و قرار بود لایو بزاریم و بگیم که چیزی بین ما نیست و اینا همه فتوشاپ و از این جور حرفاس...
رفتیم نشستیم رو زمین و یه نفرو گفتیم برامون لایو رو وصل کرد و ماهم تشکر کردیم...چشاش پف کردم بود یا گریه کرده یا نخوابیده...اصلا به من چه!
یکم صحبت کردیم و برخلاف انتظار خیلیا از شیپمون خوششون اومده بود و میگفتن بهم خیلی میایم!تازه فهمیدم مردم چه سلیقه گوهی دارن...منو این گلابی ؟ اههه
یکم که گذشت دیگه اخرای لایو بود که شروع کردیم بحث اصلی رو پیش کشیدن...
_خب بچه ها...ما میخوایم بگیم که این عکسا...
+این عکسا واقعین ولی من به یه دلیل خصوصی مست بودم و کنترلی رو خودم نداشتم جیمین شی رو بوسیدم...وگرنه هیچی بین ما نیست امیدوارم این اتفاق خجالت اور رو فراموش کنید!ممنونم!
تمام مدت بغض سنگینی گلوی جیمین رو چنگ میزد...نمیتوانست بیشتر از این تحمل کنه و بعد اینکه لایوو قطع کردن با صدایی لرزون گفت...
_خ.خب یونجی شی من ب.باید برم خ.خداحافظ...
جیمین تا از اتاق اومد بیرون شروع کرد به گریه کردن.خودش خوب میدونست دلیل گریه هاش چیه...اون عاشق شدن بود!ولی برای بار دوم مثل دوران دبیرستانش داره از طرف عشقش طرد میشه...مثل اینکه زندگی با عاشق شدن این پسر مشکل داره...
انگار اگه کسی که این پسر عاشقشه اونو قبول کنه،دنیا نابود میشه...همه چی وایمیسته و همه میمیرن!
انگار عاشق شدن این پسر توی سرنوشتش شومه...انگار همه چیز و همه کس مانع این میشن که اون به عشقش برسه...:(
هعی:/
حمایت؟🦋🌸
؛هوفف باشه فردا ساعت ۱۰ کمپانی باشین فهمیدین؟
_نِه(بله)
جیمین به یونجی پیام داد که فردا باید برن کمپانی و این قضیه رو حل کنن...
پرش زمانی به فردا...
یونجی ویو.
هوفف از خواب بلند شدم،رفتم حموم، روتین پوستیمو انجام دادم و میکاپ کردم و لباس پوشیدم و رفتم سمت کمپانی...
هوفففف
الان باید با اون گلابی ایکبیری رو به رو شم اههه
باهم صحبت کردیم و قرار بود لایو بزاریم و بگیم که چیزی بین ما نیست و اینا همه فتوشاپ و از این جور حرفاس...
رفتیم نشستیم رو زمین و یه نفرو گفتیم برامون لایو رو وصل کرد و ماهم تشکر کردیم...چشاش پف کردم بود یا گریه کرده یا نخوابیده...اصلا به من چه!
یکم صحبت کردیم و برخلاف انتظار خیلیا از شیپمون خوششون اومده بود و میگفتن بهم خیلی میایم!تازه فهمیدم مردم چه سلیقه گوهی دارن...منو این گلابی ؟ اههه
یکم که گذشت دیگه اخرای لایو بود که شروع کردیم بحث اصلی رو پیش کشیدن...
_خب بچه ها...ما میخوایم بگیم که این عکسا...
+این عکسا واقعین ولی من به یه دلیل خصوصی مست بودم و کنترلی رو خودم نداشتم جیمین شی رو بوسیدم...وگرنه هیچی بین ما نیست امیدوارم این اتفاق خجالت اور رو فراموش کنید!ممنونم!
تمام مدت بغض سنگینی گلوی جیمین رو چنگ میزد...نمیتوانست بیشتر از این تحمل کنه و بعد اینکه لایوو قطع کردن با صدایی لرزون گفت...
_خ.خب یونجی شی من ب.باید برم خ.خداحافظ...
جیمین تا از اتاق اومد بیرون شروع کرد به گریه کردن.خودش خوب میدونست دلیل گریه هاش چیه...اون عاشق شدن بود!ولی برای بار دوم مثل دوران دبیرستانش داره از طرف عشقش طرد میشه...مثل اینکه زندگی با عاشق شدن این پسر مشکل داره...
انگار اگه کسی که این پسر عاشقشه اونو قبول کنه،دنیا نابود میشه...همه چی وایمیسته و همه میمیرن!
انگار عاشق شدن این پسر توی سرنوشتش شومه...انگار همه چیز و همه کس مانع این میشن که اون به عشقش برسه...:(
هعی:/
حمایت؟🦋🌸
۹.۰k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.