p35 ق۲
+باشه پدر...با اجازه
تهیونگ:با اجازه
(علامت تهیونگ میشه@)
رفتیم جلوی یه میز دیگه که بغل دستیمون جیمین با دوستاش بودن
احساس کردم داره چپ چپ نگامون میکنه
@خوب من خودمو معرفی کردم حالا شمام معرفی کنین تا به قول پدرتون بیشتر آشنا بشیم
+بله درسته...من شیم جی هستم...۱۹ سالمه
@منم کیم تهیونگ هستم ۲۱ ساله
+خوشبختم
@همچنین...دانشگاه میری؟
+راستش فعلا بخاطر مشکلات خانوادگی نرفتم شاید چند هفته دیگه برم
@تو باز بهتری من ۲۱ سالمه فعلا نمیدونم دانشگاه چجوریه...اگه بشه هفته بعد باهم بریم ثبت نام کنیم
+اوهوم...خوب میشه
یه خانم که دی جی بود اومد جلو و با میکروفون حرف میزد
دی جی:خوب خوب...خانم ها و آقایون امروز دوتا خبر خوب داریم یکیش که مشخص شد خانم شیم جی هی به کشور خودش اومد و این جشن فقط بخاطر خانم جی هی نیس...بلکه برای یک زوج قشنگ بین آقای پارک جیمین و لی مینا هست...بهتون تبریک میگم آقای جیمین
_ممنونم...بله درست شنیدین منو مینا باهم تو قرار میزاریم...عزیزم بیا اینجا
مینا رفت جلوی میکروفون
مینا:بله درسته
و بعد اینکه اینو گفتن همو بوسیدن(بچه ها منحرف نباشینا لپ همو بوسیدن)
ای..اینا باهم قرار میزارن؟چرا قلبم داره آتیش میگیره...چرا جایی رو نمیبینم...چرا احساس خفگی میکنم...چرا احساس تنها بودن میکنم...چرا احساس بدبختی میکنم...چرا..من دیگه تموم شدم؟
چشمام به چشمای جیمین قفل شد اون از دور داشت بهم نگاه میکرد بهم با حالت تاسف و غمگین نگاه میکرد از اونجا دور شدم و به حیاط پشتی رفتم افتادم زمین نمیخواستم گریه کنم ولی بغضم داشت میترکید
تهیونگ از دستشویی اومد بیرون و منو روی زمین دید
@جی هی؟چیشده؟از رو زمین بلند شو چیشده؟
+چیزی نیس
@حالت خوبه؟
+اوهوم...به صورتم آب بزنم میام
@باش...منتظرتم
+نه تو برو من میام
@اوک
بعد رفتنش به صورتم آب زدم و اومدم بیرون
رفتم به سمت میزی که جونگ کوک و نانسی بودن
&شنیدی؟
+چیو؟
&دختر چرا چشات قرمز شدن
+هوم...
روی هر میز پر از لیوان شراب بود برداشتم توی لیوانم ریختم و تا ته خوردم به روبروم که جیمین و مینا باهم حرف میزدن و میخندیدن نگاه میکردم چند بارم ریختم توی لیوان و خوردم
#جیمین
وقتی گفتم ما تو رابطه هستیم خواستم واکنش جی هی رو ببینم توی صورتش حالت ناراحتی میدیم بعدش که رفت خواستم برم دنبالش ولی اون که بهم حسی نداره پس چرا ناراحت شد بعد چند دیقه اومد پیش میز جونگ کوک و یه دختره و هی نوشیدنی میخورد و با چشمای خمار و ترسناکش بهم نگاه میکرد چشمای کشیدش بیشتر باعث میشد که ازش چشم برندارم...بعدش به بچه ها یه چیزی گفت و رفت به سمت داخل خونه
_من الان میام مینا
مینا:کجا میری؟
_میام برم دستامو بشورم
مینا:باشه زود برگرد
با حالت سوالی نگاش کردم
مینا:منظورم اینه مادرت نگران میشه
_اوک
رفتم داخل خونه خواستم برم اتاق جی هی که یه خدمتکار صدام کرد و گفت اینجا چیکار میکنی
_عاممم دنبال دستشویی میگردم
خدمتکاره گفت روبرو ته راهرو
الکی به بهونه دستشویی وقتی فهمیدم رفت طبقه پایین زودی در اتاق جی هی رو باز کردم و رفتم داخل روی مبلش نشسته بود و الکل دستش بود
جلوش ایستادم و ظرف الکل رو از دستش گرفتم
+بازم که مزاحمی بدش به من
بلند شد و خواست از دستم بگیرتش که بالاتر گرفتم و اونم جلوتر اومد موهای بلوندش جلوش ریخته بود موهاشو زدم کنار
خودشو روی مبل انداخت و لباشو غنچه کرد
+بده من دیگه...چرا اذیت میکنی
_نمیشه زیاد بخوری واست بده
+من از این زیادترم خوردم بدش دیگه
خواست یه بارم بیاد نزدیکتر که این دفعه ظرف الکلو برعکس کردم و ریختم روی زمین
+یا..یا چیکار میکنی..نریز اونو عوضی
_که عوضی؟
هولش دادم روی تخت و روش خیز برداشتم به چشمایی که انگار توی آتیش داری میسوزی...یه دفعه احساس کردم پشتم داره از درد میترکه فهمیدم که روی زمینم
+هه چی فکر کردی؟یعنی تو میتونی منو روی تخت بندازی....ولی من نمیتونم تورو روی زمین بندازم؟
خواست بره که بلند شدم و بهش گفتم
_تو از من خوشت میاد...درسته؟
برگشت و با خنده و حالت مسخره ای گفت
+اینارو تو الکی به زبون میاری...چرا اینطوری فکر میکنی؟
_من میدونم توهم منو دوست داری...دیگه پنهونش نکن
+من چند بار بهت بگم من عاشق هرکسی میشم جز تو
تهیونگ:با اجازه
(علامت تهیونگ میشه@)
رفتیم جلوی یه میز دیگه که بغل دستیمون جیمین با دوستاش بودن
احساس کردم داره چپ چپ نگامون میکنه
@خوب من خودمو معرفی کردم حالا شمام معرفی کنین تا به قول پدرتون بیشتر آشنا بشیم
+بله درسته...من شیم جی هستم...۱۹ سالمه
@منم کیم تهیونگ هستم ۲۱ ساله
+خوشبختم
@همچنین...دانشگاه میری؟
+راستش فعلا بخاطر مشکلات خانوادگی نرفتم شاید چند هفته دیگه برم
@تو باز بهتری من ۲۱ سالمه فعلا نمیدونم دانشگاه چجوریه...اگه بشه هفته بعد باهم بریم ثبت نام کنیم
+اوهوم...خوب میشه
یه خانم که دی جی بود اومد جلو و با میکروفون حرف میزد
دی جی:خوب خوب...خانم ها و آقایون امروز دوتا خبر خوب داریم یکیش که مشخص شد خانم شیم جی هی به کشور خودش اومد و این جشن فقط بخاطر خانم جی هی نیس...بلکه برای یک زوج قشنگ بین آقای پارک جیمین و لی مینا هست...بهتون تبریک میگم آقای جیمین
_ممنونم...بله درست شنیدین منو مینا باهم تو قرار میزاریم...عزیزم بیا اینجا
مینا رفت جلوی میکروفون
مینا:بله درسته
و بعد اینکه اینو گفتن همو بوسیدن(بچه ها منحرف نباشینا لپ همو بوسیدن)
ای..اینا باهم قرار میزارن؟چرا قلبم داره آتیش میگیره...چرا جایی رو نمیبینم...چرا احساس خفگی میکنم...چرا احساس تنها بودن میکنم...چرا احساس بدبختی میکنم...چرا..من دیگه تموم شدم؟
چشمام به چشمای جیمین قفل شد اون از دور داشت بهم نگاه میکرد بهم با حالت تاسف و غمگین نگاه میکرد از اونجا دور شدم و به حیاط پشتی رفتم افتادم زمین نمیخواستم گریه کنم ولی بغضم داشت میترکید
تهیونگ از دستشویی اومد بیرون و منو روی زمین دید
@جی هی؟چیشده؟از رو زمین بلند شو چیشده؟
+چیزی نیس
@حالت خوبه؟
+اوهوم...به صورتم آب بزنم میام
@باش...منتظرتم
+نه تو برو من میام
@اوک
بعد رفتنش به صورتم آب زدم و اومدم بیرون
رفتم به سمت میزی که جونگ کوک و نانسی بودن
&شنیدی؟
+چیو؟
&دختر چرا چشات قرمز شدن
+هوم...
روی هر میز پر از لیوان شراب بود برداشتم توی لیوانم ریختم و تا ته خوردم به روبروم که جیمین و مینا باهم حرف میزدن و میخندیدن نگاه میکردم چند بارم ریختم توی لیوان و خوردم
#جیمین
وقتی گفتم ما تو رابطه هستیم خواستم واکنش جی هی رو ببینم توی صورتش حالت ناراحتی میدیم بعدش که رفت خواستم برم دنبالش ولی اون که بهم حسی نداره پس چرا ناراحت شد بعد چند دیقه اومد پیش میز جونگ کوک و یه دختره و هی نوشیدنی میخورد و با چشمای خمار و ترسناکش بهم نگاه میکرد چشمای کشیدش بیشتر باعث میشد که ازش چشم برندارم...بعدش به بچه ها یه چیزی گفت و رفت به سمت داخل خونه
_من الان میام مینا
مینا:کجا میری؟
_میام برم دستامو بشورم
مینا:باشه زود برگرد
با حالت سوالی نگاش کردم
مینا:منظورم اینه مادرت نگران میشه
_اوک
رفتم داخل خونه خواستم برم اتاق جی هی که یه خدمتکار صدام کرد و گفت اینجا چیکار میکنی
_عاممم دنبال دستشویی میگردم
خدمتکاره گفت روبرو ته راهرو
الکی به بهونه دستشویی وقتی فهمیدم رفت طبقه پایین زودی در اتاق جی هی رو باز کردم و رفتم داخل روی مبلش نشسته بود و الکل دستش بود
جلوش ایستادم و ظرف الکل رو از دستش گرفتم
+بازم که مزاحمی بدش به من
بلند شد و خواست از دستم بگیرتش که بالاتر گرفتم و اونم جلوتر اومد موهای بلوندش جلوش ریخته بود موهاشو زدم کنار
خودشو روی مبل انداخت و لباشو غنچه کرد
+بده من دیگه...چرا اذیت میکنی
_نمیشه زیاد بخوری واست بده
+من از این زیادترم خوردم بدش دیگه
خواست یه بارم بیاد نزدیکتر که این دفعه ظرف الکلو برعکس کردم و ریختم روی زمین
+یا..یا چیکار میکنی..نریز اونو عوضی
_که عوضی؟
هولش دادم روی تخت و روش خیز برداشتم به چشمایی که انگار توی آتیش داری میسوزی...یه دفعه احساس کردم پشتم داره از درد میترکه فهمیدم که روی زمینم
+هه چی فکر کردی؟یعنی تو میتونی منو روی تخت بندازی....ولی من نمیتونم تورو روی زمین بندازم؟
خواست بره که بلند شدم و بهش گفتم
_تو از من خوشت میاد...درسته؟
برگشت و با خنده و حالت مسخره ای گفت
+اینارو تو الکی به زبون میاری...چرا اینطوری فکر میکنی؟
_من میدونم توهم منو دوست داری...دیگه پنهونش نکن
+من چند بار بهت بگم من عاشق هرکسی میشم جز تو
۴۰.۶k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.