"جانشینان لجباز"
جانشینان لجباز
پارت 11
ساعت 23:55:
$دوربینای امنیتی؟
+تمومه...
$تهیونگ تو موقعیتی؟
_بله
$ساعت 00:00 عملیات رو شروع میکنیم
تهیونگ اون دو نفر دم در باتو، یونجون برای اینکه زیاد سر و صدا نکنیم و خیلی آروم و بیصدا بکشیمش بقیهی کارکنارو با گاز خوابآور خفه کن اگه سروصدا کردن تهیونگ دخل بقیه رو میاره...
00:00:
+آماده ای؟
_آره، موقعیت بده...
+ساعت2
بنگ...
+ساعت 6
بنگ...
_کار من تموم شد...نوبت توعه یونجون...
+تهیونگ...تهیونگ ساعت 12....تهیونگ جواب بده..ساعت دوازدس تهیونگ....پشت سرتو بپااااا
تهیونگ ویو:
بعد تموم کرد کارم میخواستم از عمارت خارج شم...ا.ت میخواست یچیزی بگه...ولی صداش قطع و وصل میشد...حتما میخواسته بگه کارم خوب بوده یا موفق باشم یا یه همچین چیزایی... توجه نکردم تا خواستم برگردم چند بارصدای گلوله اومد....ولی کار من که نبود... به خودم اومدم دیدم با خون شدم یکی!
لو رفتیم! از پشت بهم شلیک کردن...
هر جوری بود خودمو دم در پیش یونجون رسوندم...بعدش چشمامو بستم و فقط صدای یونجون که تکونم میداد و صدام میزد میشنیدم....
+تهیونگ تهیونگ! صدامو داری؟؟
یونجون:نونا لو رفتیم! تهیونگ تیر خورده!
+فاککککک
در همون حال داخل عمارت...
یونگی داشت با صدای بلند میخندید و از دوبینا تهیونگ رو نگاه میکرد:
چی فکر کردید احمقا؟ به همین راحتی میتونید وارد عمارت بشید و منو بکشید؟ اینجوری که حال نمیده!
~قربان تهیونگ فرار کرد
×یعنی چی که فرار کرد؟ بگیریدش بی عرضه ها!!!
$اینجا براش امن نیست...هر لحظه ممکنه یونگی برای پیدا کردنش بیاد...
م.ت:پس چیکار کنیم؟ پسرم داره از دست میره!
$باید یه مدت خارج از شهر باشه زخماشو سریع پانسمان کنید هر لحظه یونگی ممکنه برسه
+ولی...کی با تهیونگ میره؟
$منکه نمیتونم بیام یونجون رو هم اینجا نیاز داریم...
+چیه؟ چرا همه به من زل زدید؟....نه! من نه!امکان نداره!..
ا.ت ویو:
+عالی شد! من با این چلغوز توی برهوت اونم ساعت 1نصفه شب! حتی وقت نکرد درست چمدونامو جمع کنم! پرفکت!
پارت 11
ساعت 23:55:
$دوربینای امنیتی؟
+تمومه...
$تهیونگ تو موقعیتی؟
_بله
$ساعت 00:00 عملیات رو شروع میکنیم
تهیونگ اون دو نفر دم در باتو، یونجون برای اینکه زیاد سر و صدا نکنیم و خیلی آروم و بیصدا بکشیمش بقیهی کارکنارو با گاز خوابآور خفه کن اگه سروصدا کردن تهیونگ دخل بقیه رو میاره...
00:00:
+آماده ای؟
_آره، موقعیت بده...
+ساعت2
بنگ...
+ساعت 6
بنگ...
_کار من تموم شد...نوبت توعه یونجون...
+تهیونگ...تهیونگ ساعت 12....تهیونگ جواب بده..ساعت دوازدس تهیونگ....پشت سرتو بپااااا
تهیونگ ویو:
بعد تموم کرد کارم میخواستم از عمارت خارج شم...ا.ت میخواست یچیزی بگه...ولی صداش قطع و وصل میشد...حتما میخواسته بگه کارم خوب بوده یا موفق باشم یا یه همچین چیزایی... توجه نکردم تا خواستم برگردم چند بارصدای گلوله اومد....ولی کار من که نبود... به خودم اومدم دیدم با خون شدم یکی!
لو رفتیم! از پشت بهم شلیک کردن...
هر جوری بود خودمو دم در پیش یونجون رسوندم...بعدش چشمامو بستم و فقط صدای یونجون که تکونم میداد و صدام میزد میشنیدم....
+تهیونگ تهیونگ! صدامو داری؟؟
یونجون:نونا لو رفتیم! تهیونگ تیر خورده!
+فاککککک
در همون حال داخل عمارت...
یونگی داشت با صدای بلند میخندید و از دوبینا تهیونگ رو نگاه میکرد:
چی فکر کردید احمقا؟ به همین راحتی میتونید وارد عمارت بشید و منو بکشید؟ اینجوری که حال نمیده!
~قربان تهیونگ فرار کرد
×یعنی چی که فرار کرد؟ بگیریدش بی عرضه ها!!!
$اینجا براش امن نیست...هر لحظه ممکنه یونگی برای پیدا کردنش بیاد...
م.ت:پس چیکار کنیم؟ پسرم داره از دست میره!
$باید یه مدت خارج از شهر باشه زخماشو سریع پانسمان کنید هر لحظه یونگی ممکنه برسه
+ولی...کی با تهیونگ میره؟
$منکه نمیتونم بیام یونجون رو هم اینجا نیاز داریم...
+چیه؟ چرا همه به من زل زدید؟....نه! من نه!امکان نداره!..
ا.ت ویو:
+عالی شد! من با این چلغوز توی برهوت اونم ساعت 1نصفه شب! حتی وقت نکرد درست چمدونامو جمع کنم! پرفکت!
۴۷.۳k
۰۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.