پارت ششم عروسک زندگی من
ا،ت : کوک تو یی فان رو از کجا میشناسی؟
کوک : راستش یی فان از اول با من دشمنی داشت نمیدونم چطور بگم متوجه میشی که
ا،ت : یعنی وقتی جونگ سان رو هم دزدید با تو دشمن بود ؟ از عمد اینکار رو میکنه ؟
کوک : اره باید مراقب بچه هات باشی خانم کیم
ا،ت : مگه چند تا بچه دارم همین عروسک دیگه
کوک : فکر کنم یه عذر خواهی بهت بدهکارم ا،ت مرگ جونگ سان تقصیر من بود یعنی
ا،ت : یعنی چی جونگ کوک
کوک : خب راستش اصلا خودم با دستای خودم پسرم رو عذاب دادم ولی باید بگم جونگ سان زنده است
فلش بک :
دوسال قبل از زبان کوک :
یه تماس از طرف یی فان داشتم میخواست پسرم رو ببینم بچه شش ماهه رو چرا باید گرو میگرفت
یی فان : اومدی باباش
کوک :عوضی بچه شیش ماه به چه دردت میخوره ها یی فان : نکنه میخواستی زنت رو بگیرم ؟
کوک : چی میخوای ؟( عصبی )
یی فان : یا زنت یا این بچه دیگه هیچی
کوک : الان من روچراآوردی اینجا من یه تار مو همسرم
به تو نمیدم
یی فان :فقط خواستم بر آخرین باراین بچه رو ببینی
این بچه دیگه مال منه
پسرم رو گذاشتن تو بغلم محکم چسبید بهم نگاهی به صورت نازش کردم اون پسرم بود ولی مجبور بودم بزارمش زیر دست اونا عذاب بکشه چون نمیتونستم ا،ت رو از دست بدم صورتش رو بوسیدم و دادمش به خدمتکار اما اون نمیخواست بره محکم کاپشن رو گرفته بود به زور ازم جدا کردنش دیگه نمیتونستم نفس بکشم حس میکردم خودم با دستای خودم بچه ام رو عذاب میدادم ....
پایان فلش بک
ا،ت : کوک چرا اینکار رو کردی وقتی دیدی بچه تقلا میکنه که نره چرا اون کار کردی سنگ دل
کوک نمیتونستم بین تو اون بچه اون رو انتخواب کنم قول میدم اون بچه رو پس بگیرم ....
ا،ت : اون بچه بعد دوسال من رو میشناسه ؟
کوک : بچه بوی وجود مادرش رو فراموش نمیکنه مخصوصا که الان بچه کوچیک داری و وجودت بوی شیر میده پسش میگیرم ا،ت
ادامه دارد ....
کوک : راستش یی فان از اول با من دشمنی داشت نمیدونم چطور بگم متوجه میشی که
ا،ت : یعنی وقتی جونگ سان رو هم دزدید با تو دشمن بود ؟ از عمد اینکار رو میکنه ؟
کوک : اره باید مراقب بچه هات باشی خانم کیم
ا،ت : مگه چند تا بچه دارم همین عروسک دیگه
کوک : فکر کنم یه عذر خواهی بهت بدهکارم ا،ت مرگ جونگ سان تقصیر من بود یعنی
ا،ت : یعنی چی جونگ کوک
کوک : خب راستش اصلا خودم با دستای خودم پسرم رو عذاب دادم ولی باید بگم جونگ سان زنده است
فلش بک :
دوسال قبل از زبان کوک :
یه تماس از طرف یی فان داشتم میخواست پسرم رو ببینم بچه شش ماهه رو چرا باید گرو میگرفت
یی فان : اومدی باباش
کوک :عوضی بچه شیش ماه به چه دردت میخوره ها یی فان : نکنه میخواستی زنت رو بگیرم ؟
کوک : چی میخوای ؟( عصبی )
یی فان : یا زنت یا این بچه دیگه هیچی
کوک : الان من روچراآوردی اینجا من یه تار مو همسرم
به تو نمیدم
یی فان :فقط خواستم بر آخرین باراین بچه رو ببینی
این بچه دیگه مال منه
پسرم رو گذاشتن تو بغلم محکم چسبید بهم نگاهی به صورت نازش کردم اون پسرم بود ولی مجبور بودم بزارمش زیر دست اونا عذاب بکشه چون نمیتونستم ا،ت رو از دست بدم صورتش رو بوسیدم و دادمش به خدمتکار اما اون نمیخواست بره محکم کاپشن رو گرفته بود به زور ازم جدا کردنش دیگه نمیتونستم نفس بکشم حس میکردم خودم با دستای خودم بچه ام رو عذاب میدادم ....
پایان فلش بک
ا،ت : کوک چرا اینکار رو کردی وقتی دیدی بچه تقلا میکنه که نره چرا اون کار کردی سنگ دل
کوک نمیتونستم بین تو اون بچه اون رو انتخواب کنم قول میدم اون بچه رو پس بگیرم ....
ا،ت : اون بچه بعد دوسال من رو میشناسه ؟
کوک : بچه بوی وجود مادرش رو فراموش نمیکنه مخصوصا که الان بچه کوچیک داری و وجودت بوی شیر میده پسش میگیرم ا،ت
ادامه دارد ....
۱۲۵.۸k
۰۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.