گس لایتر/پارت ۱۸۴
اسلاید بعد: نایون و جیوون
جی وون دم در اتاق بود...
صدای بلند زنی رو از اتاق شنید... صداش آشنا بود... از در زدن منصرف شد...
حالا که منشی جونگکوک نبود میتونست چن ثانیه گوش بایسته بلکه صدا رو تشخیص بده...
-جونگکوک!... بد میبینی!... اینطوری نمیتونی راحت به زندگیت ادامه بدی!
جونگکوک: تو اگه جرئت داری دست از پا خطا کن ببین چی سرت میاد!
-عجب!... اگر زن بیچارت میدونست باهام رابطه داشتی که!....
و صدا یکدفه خفه شد!...
اینا چیزایی بود که جی وون شنید!...
با شنیدن جمله جونگکوک فهمید که قضیه از چه قراره... فکرشم نمیکرد خیانتی در کار باشه...
از رفتن به داخل منصرف شد... برگشت که بره...
که صدایی سر جا نگهش داشت...
-تو اینجا چیکار میکنی؟ از کی اینجایی؟...
آهسته به سمت صدا برگشت...
با دیدن نایون ترس به وجودش رخنه کرد...
به لکنت افتاد... از نایون هم ترس داشت...
جی وون: خ...خانوم...م...من اومدم...
نایون: تو حرفای ما رو شنیدی؟
جی وون: چ...چی؟....
نایون برای اینکه کسی اونا رو نبینه جلو رفت و دست جی وون رو گرفت... و به داخل اتاق بردش...
جونگکوک که اونو دید با عصبانیت غرید: این اینجا چیکار میکنه؟
نایون: پشت در بود!....
جونگکوک اینا رو از چشم بورام میدید... توی صورت بورام که کنارش بود خیره شد و دستشو مشت کرد... دندوناشو روی هم فشار میداد....
مشتش روبروی صورت بورام بود... یه نشان تهدیدآمیز برای بورام!...
جونگکوک: همش تقصیر توئه لعنتی!...
نایون که شاهد خشم جونگکوک بود با خونسردی گفت: نگران نباش پسرم... درستش میکنم...
یقه ی جی وون رو گرفته بود و به سینه دیوار چسبونده بودش...
با لحن خونسرد ولی چشمای غضبناکش به جی وون گفت: گوش کن!... امروز... اینجا... نه بورام رو دیدی... نه چیزی شنیدی!!... خب؟
جی وون: ب...ب...باشه خانوم... خیالتون راحت!...
یقشو رها کرد....
******************************
بایول توی خونه بود...
مدام به خوابی که دیشب دیده بود فکر میکرد...
و حتی توی دفتر خاطراتش اونو یادداشت کرد..
این خواب طولانی نبود... بیشتر از یه جمله هم بین خودش و بورام رد و بدل نشد...
اما ذهنشو آشفته کرده بود...
از این بابت که چرا بورام اینجا رو خونه خودش میدونست... و بایول رو اضافی؟...
با جی وو تماس گرفت... باید باهاش صحبت میکرد تا آروم بشه... خوابش رو که تعریف کرد جی وو سکوت کرد...
و بعد از چن لحظه جواب داد...
جی وو: بایول... تو بازم آشفته شدی... فردا میتونی بیای پیش من؟
بایول: باشه... فردا میام
جی وو: خوبه!...
*******************************
بورام به خونش برگشته بود...
گفتگوش با نایون و جونگکوک خوب پیش نرفته بود... و این عصبانیش کرده بود...
چمدوناش کاملا آماده بود... بلیط یک طرفه ای که برای رم پایتخت زیبای ایتالیا گرفته بود هم توی دستاش بود...
باید از سئول میرفت تا شاید توی شهر رویاییش کمی آرامش به دست میاورد...
ایتالیا تنها جایی بود که میتونست هرچی که اتفاق افتاده رو از ذهنش پاک کنه...
حتی جونگکوک رو!
فراموش کردن جونگکوک با زندگی جدیدی که قصد آغازش رو داشت ممکن بود...
فردا عصر پرواز داشت... اما قبل از پرواز باید اون کار مهم رو به سرانجام میرسوند... بدون انجامش نمیشد از کشور خارج بشه...
****************
جی وون دم در اتاق بود...
صدای بلند زنی رو از اتاق شنید... صداش آشنا بود... از در زدن منصرف شد...
حالا که منشی جونگکوک نبود میتونست چن ثانیه گوش بایسته بلکه صدا رو تشخیص بده...
-جونگکوک!... بد میبینی!... اینطوری نمیتونی راحت به زندگیت ادامه بدی!
جونگکوک: تو اگه جرئت داری دست از پا خطا کن ببین چی سرت میاد!
-عجب!... اگر زن بیچارت میدونست باهام رابطه داشتی که!....
و صدا یکدفه خفه شد!...
اینا چیزایی بود که جی وون شنید!...
با شنیدن جمله جونگکوک فهمید که قضیه از چه قراره... فکرشم نمیکرد خیانتی در کار باشه...
از رفتن به داخل منصرف شد... برگشت که بره...
که صدایی سر جا نگهش داشت...
-تو اینجا چیکار میکنی؟ از کی اینجایی؟...
آهسته به سمت صدا برگشت...
با دیدن نایون ترس به وجودش رخنه کرد...
به لکنت افتاد... از نایون هم ترس داشت...
جی وون: خ...خانوم...م...من اومدم...
نایون: تو حرفای ما رو شنیدی؟
جی وون: چ...چی؟....
نایون برای اینکه کسی اونا رو نبینه جلو رفت و دست جی وون رو گرفت... و به داخل اتاق بردش...
جونگکوک که اونو دید با عصبانیت غرید: این اینجا چیکار میکنه؟
نایون: پشت در بود!....
جونگکوک اینا رو از چشم بورام میدید... توی صورت بورام که کنارش بود خیره شد و دستشو مشت کرد... دندوناشو روی هم فشار میداد....
مشتش روبروی صورت بورام بود... یه نشان تهدیدآمیز برای بورام!...
جونگکوک: همش تقصیر توئه لعنتی!...
نایون که شاهد خشم جونگکوک بود با خونسردی گفت: نگران نباش پسرم... درستش میکنم...
یقه ی جی وون رو گرفته بود و به سینه دیوار چسبونده بودش...
با لحن خونسرد ولی چشمای غضبناکش به جی وون گفت: گوش کن!... امروز... اینجا... نه بورام رو دیدی... نه چیزی شنیدی!!... خب؟
جی وون: ب...ب...باشه خانوم... خیالتون راحت!...
یقشو رها کرد....
******************************
بایول توی خونه بود...
مدام به خوابی که دیشب دیده بود فکر میکرد...
و حتی توی دفتر خاطراتش اونو یادداشت کرد..
این خواب طولانی نبود... بیشتر از یه جمله هم بین خودش و بورام رد و بدل نشد...
اما ذهنشو آشفته کرده بود...
از این بابت که چرا بورام اینجا رو خونه خودش میدونست... و بایول رو اضافی؟...
با جی وو تماس گرفت... باید باهاش صحبت میکرد تا آروم بشه... خوابش رو که تعریف کرد جی وو سکوت کرد...
و بعد از چن لحظه جواب داد...
جی وو: بایول... تو بازم آشفته شدی... فردا میتونی بیای پیش من؟
بایول: باشه... فردا میام
جی وو: خوبه!...
*******************************
بورام به خونش برگشته بود...
گفتگوش با نایون و جونگکوک خوب پیش نرفته بود... و این عصبانیش کرده بود...
چمدوناش کاملا آماده بود... بلیط یک طرفه ای که برای رم پایتخت زیبای ایتالیا گرفته بود هم توی دستاش بود...
باید از سئول میرفت تا شاید توی شهر رویاییش کمی آرامش به دست میاورد...
ایتالیا تنها جایی بود که میتونست هرچی که اتفاق افتاده رو از ذهنش پاک کنه...
حتی جونگکوک رو!
فراموش کردن جونگکوک با زندگی جدیدی که قصد آغازش رو داشت ممکن بود...
فردا عصر پرواز داشت... اما قبل از پرواز باید اون کار مهم رو به سرانجام میرسوند... بدون انجامش نمیشد از کشور خارج بشه...
****************
۳۹.۱k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.