بچه ها ی فن فیک از مایکی نوشتم امید وارم خوشتون بیاد:)
از خواب بیدار شدم و ب دور و برم نگاه کردم
دیدم ک آنجلیکا پیشم نیست با ترس از جام بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون خیلی آروم از پله ها پایین اومد و وارد پذیرایی شدم دیدم ک آنجلیکا روی کاناپه خوابیده
خیالم راحت شد و ب سمت کاناپه رفتم دستم رو روی آنجلیکا گذاشتم و تکونش دادم تا بیدار بشه
من:آنجلیکااا..... آنجی بیدار شو آبجی کوچولو باید بریم مدرسه پا شو
خیلی آروم گفتم ک باعث شد آنجی چشماش رو کمی باز کنه و بگه
آنجی:صبح بخیر آبجی *با لبخند*
وقتی بهم لبخند زد منم ی لبخند آروم و گرم بهش زدم و گفتم
من:زود باش برو دستشویی دست و صورتت رو بشور تا مامان و بابا بیدار نشدن
آنجی ی باشه آرومی گفت و از روی کاناپه بلند شد و وارد اتاقمون شد
منم پشت سرش به اتاق رفتم
آنجی وارد دستشویی داخل اتاق شد و درحال شستن دست صورتش شد و منم حولش رو آماده کردم تا صورتش رو باهاش خشک کنه بعد از شستن دست و صورت هامون لباس فرم های مدرسمون رو پوشیدیم و آماده ی رفتم به مدرسه شدیم.
(ی توضیح کوتاه: آنجلیکا سوریو فقط ۶ سالشه برای همین ب پیش دبستانی میره اما من ایزابلا سوریو ۱۵ سالم هست و کلاس نهم هستم)
وقتی ک کامل آماده شدیم از پله ها خیلی آروم پایین اومدیم و وارد پذیرایی شدیم
خیلی آروم کفشامون رو از داخل جا کفشی برداشتیم و پوشیدیم.
وقتی در بیرون رو باز کردم ی صدای بلندی اومد، در اتاق مامان و بابا باز شد و بابا با ی چهرهی عصبی ک انگار ب خون ما تشنه هست از اتاق اومدم بیرون و عربده کشید
بابا: ایزا،آنجلیکا دخترای ناقص و به درد نخور برای چی باعث بیدار شدن من از خواب نازنینم شدید
و خیلی سریع ب طرف من و آنجی اومد و منم داد زدم
من:آنجی بدوو ..فرار کنن.
و دست آنجی رو گرفتم و دویدم.
......
ادامه دارد...
خب خب اینم از اول داستان جاهای جالب و خوبش مونده:)
*و راستی عکس دوم ایزابلا سوریو (یعنی من یا شما) هستید *
*عکس سوم آنجلیکا سوریو هست*
#Anime_mikey_6
دیدم ک آنجلیکا پیشم نیست با ترس از جام بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون خیلی آروم از پله ها پایین اومد و وارد پذیرایی شدم دیدم ک آنجلیکا روی کاناپه خوابیده
خیالم راحت شد و ب سمت کاناپه رفتم دستم رو روی آنجلیکا گذاشتم و تکونش دادم تا بیدار بشه
من:آنجلیکااا..... آنجی بیدار شو آبجی کوچولو باید بریم مدرسه پا شو
خیلی آروم گفتم ک باعث شد آنجی چشماش رو کمی باز کنه و بگه
آنجی:صبح بخیر آبجی *با لبخند*
وقتی بهم لبخند زد منم ی لبخند آروم و گرم بهش زدم و گفتم
من:زود باش برو دستشویی دست و صورتت رو بشور تا مامان و بابا بیدار نشدن
آنجی ی باشه آرومی گفت و از روی کاناپه بلند شد و وارد اتاقمون شد
منم پشت سرش به اتاق رفتم
آنجی وارد دستشویی داخل اتاق شد و درحال شستن دست صورتش شد و منم حولش رو آماده کردم تا صورتش رو باهاش خشک کنه بعد از شستن دست و صورت هامون لباس فرم های مدرسمون رو پوشیدیم و آماده ی رفتم به مدرسه شدیم.
(ی توضیح کوتاه: آنجلیکا سوریو فقط ۶ سالشه برای همین ب پیش دبستانی میره اما من ایزابلا سوریو ۱۵ سالم هست و کلاس نهم هستم)
وقتی ک کامل آماده شدیم از پله ها خیلی آروم پایین اومدیم و وارد پذیرایی شدیم
خیلی آروم کفشامون رو از داخل جا کفشی برداشتیم و پوشیدیم.
وقتی در بیرون رو باز کردم ی صدای بلندی اومد، در اتاق مامان و بابا باز شد و بابا با ی چهرهی عصبی ک انگار ب خون ما تشنه هست از اتاق اومدم بیرون و عربده کشید
بابا: ایزا،آنجلیکا دخترای ناقص و به درد نخور برای چی باعث بیدار شدن من از خواب نازنینم شدید
و خیلی سریع ب طرف من و آنجی اومد و منم داد زدم
من:آنجی بدوو ..فرار کنن.
و دست آنجی رو گرفتم و دویدم.
......
ادامه دارد...
خب خب اینم از اول داستان جاهای جالب و خوبش مونده:)
*و راستی عکس دوم ایزابلا سوریو (یعنی من یا شما) هستید *
*عکس سوم آنجلیکا سوریو هست*
#Anime_mikey_6
۳.۶k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.