♡Crazy of love♡ pt1
♡Crazy of love♡ pt1
دیوانهٔ عشق
(ویو ات)
صبح با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم یه دوش پنج دقیقه ای گرفتم و آماده شدم...با داداشم (جیهوپ) صبحونه خوردیم و رفتیم مدرسه
چون روز اول دبیرستانم بود خیلی هیجان داشتم و کمی هم مضطرب بودم اما خب جیهوپ دو سال بود تو اون مدرسه بود و بهم قول داده بود تا وقتی که دوست پیدا میکنم حواسش بهم هست...اخه دوست صمیمیم رفته به یه شهر دیگه و نمیتونیم تو یه مدرسه باشیم و البته من پارسال کلاس نهم بودم و این مدرسه واسه کلاس نهمم داشت اما من توی یه مدرسه دیگه بودم...پس احتمال داره همکلاسی هام با همدیگه دوست باشن...استرسمم بیشتر بخاطر همینه
$استرس داری؟
+کی من؟معلومه که نه
$خیلی خب خوبه...استرس نداشته باش چیزی نیست...دوست پیدا میکنی...تا وقتیم که پیدا کنی میتونی با ما ناهار بخوری و زنگ تفریحاتو بگذرونی
+با شما؟
$اره...من و پسرا...اونام مثل من داداشتن...پس باهاشون راحت باش
+اوهوم بش
رفتیم سر کلاس رفتم روی یه تک صندلی تنها نشستم...همه با هم دوست بودن و نیمکتا رو گرفته بودن...و البته خیلیم به من نگا میکردن...انگار جیهوپ کراش همه دختراس
کلاس خیلی شلوغ بود تا وقتیکه معلم اومد
زنگ تفریح با داداشم رفتیم تا یه چیزی بخوریم و منو با دوستاش آشنا کنه
انگار حواسم نبود و بند کفشمو باز گذاشته بودم...از پام گیر کرد و افتادم
$خوبی؟
+اوهوم...چیزی نیست
بلند شدم و لباسم رو تمیز کردم و بند کفشمو بستم که دوستای داداشم اومدن
$اینا دوستام هستن
+اوم...سلام
رفتیم کافه بیشتر باهم آشنا شدیم...یکیشون خیلی به من نگا میکرد...البته جوری نگا نمیکرد که معذب بشم و معلوم بود آدم بدی نیست...اما من یکم خجالت میکشیدم
ادامه دارد...
دیوانهٔ عشق
(ویو ات)
صبح با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم یه دوش پنج دقیقه ای گرفتم و آماده شدم...با داداشم (جیهوپ) صبحونه خوردیم و رفتیم مدرسه
چون روز اول دبیرستانم بود خیلی هیجان داشتم و کمی هم مضطرب بودم اما خب جیهوپ دو سال بود تو اون مدرسه بود و بهم قول داده بود تا وقتی که دوست پیدا میکنم حواسش بهم هست...اخه دوست صمیمیم رفته به یه شهر دیگه و نمیتونیم تو یه مدرسه باشیم و البته من پارسال کلاس نهم بودم و این مدرسه واسه کلاس نهمم داشت اما من توی یه مدرسه دیگه بودم...پس احتمال داره همکلاسی هام با همدیگه دوست باشن...استرسمم بیشتر بخاطر همینه
$استرس داری؟
+کی من؟معلومه که نه
$خیلی خب خوبه...استرس نداشته باش چیزی نیست...دوست پیدا میکنی...تا وقتیم که پیدا کنی میتونی با ما ناهار بخوری و زنگ تفریحاتو بگذرونی
+با شما؟
$اره...من و پسرا...اونام مثل من داداشتن...پس باهاشون راحت باش
+اوهوم بش
رفتیم سر کلاس رفتم روی یه تک صندلی تنها نشستم...همه با هم دوست بودن و نیمکتا رو گرفته بودن...و البته خیلیم به من نگا میکردن...انگار جیهوپ کراش همه دختراس
کلاس خیلی شلوغ بود تا وقتیکه معلم اومد
زنگ تفریح با داداشم رفتیم تا یه چیزی بخوریم و منو با دوستاش آشنا کنه
انگار حواسم نبود و بند کفشمو باز گذاشته بودم...از پام گیر کرد و افتادم
$خوبی؟
+اوهوم...چیزی نیست
بلند شدم و لباسم رو تمیز کردم و بند کفشمو بستم که دوستای داداشم اومدن
$اینا دوستام هستن
+اوم...سلام
رفتیم کافه بیشتر باهم آشنا شدیم...یکیشون خیلی به من نگا میکرد...البته جوری نگا نمیکرد که معذب بشم و معلوم بود آدم بدی نیست...اما من یکم خجالت میکشیدم
ادامه دارد...
۱۰.۴k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.