مافیا جذااااب مغرور p:4
ما هم رد نگاهشون رو گرفتیم و رسیدیم به بله جونگ کوک و تهیونگ و یه پسر دیگه هم بود قد کوتاهی داشت و کیوت بود
ا.ت : رزی اون یکی کیه ؟
رزی : اون جیمین هستش ، وای بدبخت شدیم آروم بیایین بریم بیرون
یونا : نه بابا اگه کارمون داشت تا الان گرفته بودمون بعد جایی نشستیم که تو دید نیست
ا.ت : راست میگه
رزی : اوک
جونگکوک ویو :
این سه تا دختر داخل فرودگاه یکیش معلوم بود کره ای ولی اون دوتا نه یکیشون خیلی خوشگل بود یعنی زیر عالی میشد ازشون یکم تحقیق کردم دیدم اسمشون ا.ت و یونا هست از ایران اومدن بدن ا.ت خیلی خوب بود امروز به بچه ها گفتم بریم بار که باز اون سه تا دختر رو دیدیم بعد از همه بهتر سر جای ما نشسته بودن یکمم بد نمیگذره که بترسونیمشون 😂 رفتیم سمت میز گه با دیدن مون تعجب کردن گفتم : به به خانم کوچولو ها
رزی : ب.ب.ببخشید بابت اتفاق فرودگاه اینا تازه به این کشور اومدن
یونا : داشتم به اسلحه پشت کمر تهیونگ نگاه میکردم ذوق کردم که از نزدیک دیدم * ذوق زده جوری که دوتا چشمش دارن درمیان
تهیونگ : متوجه شدم یکی از دخترا داره با ذوق به کمرم نگاه میکنه بعد فهمیدم واسه اسلحه ست گفتم : سیر نشدی از بس دید زدی ؟
که با تعجب نگاه کرد و گفت : ببخشید ولی تو رو دید نمیزدم داشتم به اسلحه نگاه میکردم
تهیونگ : اها پس داشتی فکر میکردی قراره چطوری بمیری ؟ آفرین
یونا : بدون هیچ صبری جوابش دادم که فهمیدم گند زدم گفتم : نه من دوست دارم با اسلحه یبار کار کنم
تهیونگ : خواستم جوابش بدم تا بترسونمش گفتم : خوبه با خودت امت... جیمین پرید وسط حرفم گفت بس کنید بیاید بشینیم
جونگکوک : اینا بلند شن میشینیم
ا.ت ویو :
یه پسر دیگه اومد خودشو انگار خیلی دوست داشت ( فک کنم فهمیدید کیه ) گفت : هی هرزه ها بلند شید
من که صبر کرده بودم سر این حرفش بهم بر خورد گفتم : معلومه هرزه کیه و رو به بچه ها گفتم بیاید بریم یجا دیگه بشینیم اونا هم با سر تایید کردن و رفتیم چندتا میز اون طرف تر نشستیم که گفتم : من برم.....
شرط : ۳ لایک
ا.ت : رزی اون یکی کیه ؟
رزی : اون جیمین هستش ، وای بدبخت شدیم آروم بیایین بریم بیرون
یونا : نه بابا اگه کارمون داشت تا الان گرفته بودمون بعد جایی نشستیم که تو دید نیست
ا.ت : راست میگه
رزی : اوک
جونگکوک ویو :
این سه تا دختر داخل فرودگاه یکیش معلوم بود کره ای ولی اون دوتا نه یکیشون خیلی خوشگل بود یعنی زیر عالی میشد ازشون یکم تحقیق کردم دیدم اسمشون ا.ت و یونا هست از ایران اومدن بدن ا.ت خیلی خوب بود امروز به بچه ها گفتم بریم بار که باز اون سه تا دختر رو دیدیم بعد از همه بهتر سر جای ما نشسته بودن یکمم بد نمیگذره که بترسونیمشون 😂 رفتیم سمت میز گه با دیدن مون تعجب کردن گفتم : به به خانم کوچولو ها
رزی : ب.ب.ببخشید بابت اتفاق فرودگاه اینا تازه به این کشور اومدن
یونا : داشتم به اسلحه پشت کمر تهیونگ نگاه میکردم ذوق کردم که از نزدیک دیدم * ذوق زده جوری که دوتا چشمش دارن درمیان
تهیونگ : متوجه شدم یکی از دخترا داره با ذوق به کمرم نگاه میکنه بعد فهمیدم واسه اسلحه ست گفتم : سیر نشدی از بس دید زدی ؟
که با تعجب نگاه کرد و گفت : ببخشید ولی تو رو دید نمیزدم داشتم به اسلحه نگاه میکردم
تهیونگ : اها پس داشتی فکر میکردی قراره چطوری بمیری ؟ آفرین
یونا : بدون هیچ صبری جوابش دادم که فهمیدم گند زدم گفتم : نه من دوست دارم با اسلحه یبار کار کنم
تهیونگ : خواستم جوابش بدم تا بترسونمش گفتم : خوبه با خودت امت... جیمین پرید وسط حرفم گفت بس کنید بیاید بشینیم
جونگکوک : اینا بلند شن میشینیم
ا.ت ویو :
یه پسر دیگه اومد خودشو انگار خیلی دوست داشت ( فک کنم فهمیدید کیه ) گفت : هی هرزه ها بلند شید
من که صبر کرده بودم سر این حرفش بهم بر خورد گفتم : معلومه هرزه کیه و رو به بچه ها گفتم بیاید بریم یجا دیگه بشینیم اونا هم با سر تایید کردن و رفتیم چندتا میز اون طرف تر نشستیم که گفتم : من برم.....
شرط : ۳ لایک
۸.۴k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.