!💜حص بنفش💜! پارت 9
#!💜حص_بنفش💜!#
پارت 9
________________
ارسلان:یاااااااااا خدااا
دیانا:تو اینجاااا چیکار میکنیییی دختررررر
ارسلان:چرا قیافت شبیه جنه
محراب:عه خوش اومدی🙂😅
رضا:بسم الله کِرم داری اینکارو میکنی😐
متین:به به ببین چع عنتلی برگشت😐
نیکا:خوشبختم😅
مهدیس:به به برگشتم به اکییییپمووونننننن
ارسلان:کِی برگشتی مهدیس؟
مهدیس:ظهری
ارسلان:چرا ظهر نیومدی؟
مهدیس:پیشه خالم بودم
اومدم بیام تو اونموقع دیدم اومدین اینجا😐💔🙌
دیانا:پریدم بغلش
دختر خیلی دلم تنگتتتت بوددددد
متین:حیق چرا اینقد عن تر شدی(امینی میزنمتا😐)
(یه توضیح بدم اینجا من
محراب و مهدیس رل بودن و کات کردن چون مهدیس رفته بود ترکیه)
مهدیس:حیح ت خوبی محراب🙂
محراب:خوبم ت خوبی🙂
مهدیس:نتونستم جلو خودمو بگیررم یه اشک از چشمم اومد سریع پاکش کردم خودمو جمو جور کردم
....................
50min
🌸💜🌸💜🌸
محراب:خوب جرعت حقیقت بازی کنیم؟
متین:اوکیه
ارسی:پس من برم بطری بیارم
(مثلا اوردن بطری)
ارسلان:چرخوندم...
افتاد به مهدیس و متین
مهدیس:خب جرعت یا حقیقت
متین:جرعت
مهدیس:یه نگا کردم به دختری که کنارشه
کناریتو ببوس
متین:زر نزن مهدیس
مهدیس:دیانارووو ببوس بدو
(ها چیه فک کردین نیکا کنارشه؟👹)
دیانا:مهدیس چرتو پرت نگو
ارسلان:زر مف نزن متین دیانارو نمیبوسه
متین:از لُپ(اِی متینِ از خدا خاسته😈)
مهدیس:پوففف چق ضد حالین
خب پس رضا رو ببوس
رضا:چرتو پرت نگو😐
ارسلان:خب محرابو ببوس
مهدیس:نه اصن نمیخام ینی چی محراب نه نههههه
محراب:اوه اوه غیرتی شد
مهدیس:کتک میقولی؟
محراب:چقدم گشنمه اتفاقا
مهدیس:دوییدم دنبالششش تا جایی که به نفس نفس افتادیم
مرده بودیم از خنده((;
صدای خنده هاش ارامش واقعی بود(:
(رمان از این به بعد محرادیسیم میشه🙂)
____________________
متین:ساعت 3 شده میخاین بخابیم دیگه😑
نیکا:پوفف منم دارم بیهوش میشم
متین:پس بیا بریم بالا بخابیم
مهدیس:چیشد چیشد؟
بخابییین؟ای شیطوناااا🤪
متین:ارع بخابیم فضولش تویی؟😆
نیکا:یه کی به منم بگه چیشد😐
متین:دست نیکارو گرفتم رفتیم بالا
بخابیم
نیکا:خب من میرم تو این اتاق
متین:اوکی
نیکا:پوفف خداروشکر از دستش خلاص شدم😐💔
متین:درو باز کردم رفتم تو
نیکا:تو کجا
متین:مگه نگفتی اینجا بخابی؟
نیکا:ارع خب
متین:باهم میخابیم☺️
نیکا:ینی چیی
متین:خب بیا رو تخت دیگه من خابم میااادددد
نیکا:نمیشههههه
یهو بلندم کرد گذاشتم رو تخت....
خیمه زد روم.....
(برو پایین بچه پرو😐)
______________
مهدیس:با نور افتاب چشامو باز کردم
که با موهای خرماییه محراب مواجه شدم🙂
دستمو بردم تو موهاشششش ارامششششش بودددد ارامشششششششششششششش
محراب:بیداربودم خودمو زده بودم به خاب
چقد قشنگ بود حس نوازشگر دستاش
مهدیس:هوی چشم خرمایی بیدارشو
محراب:چشم خرمایی..(:
مهدیس;ارع
محراب:ریدی تو احساساتم بیا بریم پایین😂😐💜
......
حمایت کنید پارت بعدیو امروز میزارم(:💜🌸
پارت 9
________________
ارسلان:یاااااااااا خدااا
دیانا:تو اینجاااا چیکار میکنیییی دختررررر
ارسلان:چرا قیافت شبیه جنه
محراب:عه خوش اومدی🙂😅
رضا:بسم الله کِرم داری اینکارو میکنی😐
متین:به به ببین چع عنتلی برگشت😐
نیکا:خوشبختم😅
مهدیس:به به برگشتم به اکییییپمووونننننن
ارسلان:کِی برگشتی مهدیس؟
مهدیس:ظهری
ارسلان:چرا ظهر نیومدی؟
مهدیس:پیشه خالم بودم
اومدم بیام تو اونموقع دیدم اومدین اینجا😐💔🙌
دیانا:پریدم بغلش
دختر خیلی دلم تنگتتتت بوددددد
متین:حیق چرا اینقد عن تر شدی(امینی میزنمتا😐)
(یه توضیح بدم اینجا من
محراب و مهدیس رل بودن و کات کردن چون مهدیس رفته بود ترکیه)
مهدیس:حیح ت خوبی محراب🙂
محراب:خوبم ت خوبی🙂
مهدیس:نتونستم جلو خودمو بگیررم یه اشک از چشمم اومد سریع پاکش کردم خودمو جمو جور کردم
....................
50min
🌸💜🌸💜🌸
محراب:خوب جرعت حقیقت بازی کنیم؟
متین:اوکیه
ارسی:پس من برم بطری بیارم
(مثلا اوردن بطری)
ارسلان:چرخوندم...
افتاد به مهدیس و متین
مهدیس:خب جرعت یا حقیقت
متین:جرعت
مهدیس:یه نگا کردم به دختری که کنارشه
کناریتو ببوس
متین:زر نزن مهدیس
مهدیس:دیانارووو ببوس بدو
(ها چیه فک کردین نیکا کنارشه؟👹)
دیانا:مهدیس چرتو پرت نگو
ارسلان:زر مف نزن متین دیانارو نمیبوسه
متین:از لُپ(اِی متینِ از خدا خاسته😈)
مهدیس:پوففف چق ضد حالین
خب پس رضا رو ببوس
رضا:چرتو پرت نگو😐
ارسلان:خب محرابو ببوس
مهدیس:نه اصن نمیخام ینی چی محراب نه نههههه
محراب:اوه اوه غیرتی شد
مهدیس:کتک میقولی؟
محراب:چقدم گشنمه اتفاقا
مهدیس:دوییدم دنبالششش تا جایی که به نفس نفس افتادیم
مرده بودیم از خنده((;
صدای خنده هاش ارامش واقعی بود(:
(رمان از این به بعد محرادیسیم میشه🙂)
____________________
متین:ساعت 3 شده میخاین بخابیم دیگه😑
نیکا:پوفف منم دارم بیهوش میشم
متین:پس بیا بریم بالا بخابیم
مهدیس:چیشد چیشد؟
بخابییین؟ای شیطوناااا🤪
متین:ارع بخابیم فضولش تویی؟😆
نیکا:یه کی به منم بگه چیشد😐
متین:دست نیکارو گرفتم رفتیم بالا
بخابیم
نیکا:خب من میرم تو این اتاق
متین:اوکی
نیکا:پوفف خداروشکر از دستش خلاص شدم😐💔
متین:درو باز کردم رفتم تو
نیکا:تو کجا
متین:مگه نگفتی اینجا بخابی؟
نیکا:ارع خب
متین:باهم میخابیم☺️
نیکا:ینی چیی
متین:خب بیا رو تخت دیگه من خابم میااادددد
نیکا:نمیشههههه
یهو بلندم کرد گذاشتم رو تخت....
خیمه زد روم.....
(برو پایین بچه پرو😐)
______________
مهدیس:با نور افتاب چشامو باز کردم
که با موهای خرماییه محراب مواجه شدم🙂
دستمو بردم تو موهاشششش ارامششششش بودددد ارامشششششششششششششش
محراب:بیداربودم خودمو زده بودم به خاب
چقد قشنگ بود حس نوازشگر دستاش
مهدیس:هوی چشم خرمایی بیدارشو
محراب:چشم خرمایی..(:
مهدیس;ارع
محراب:ریدی تو احساساتم بیا بریم پایین😂😐💜
......
حمایت کنید پارت بعدیو امروز میزارم(:💜🌸
۱۱.۲k
۰۷ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.