«عشق حقیقی»part13
از دید ا/ت
وقتی درو باز کردم یک دختر لخ..ت دیدم پشت اون دختر هم اجوما بود فک کنم میخواست جلوش رو بگیره شوکه شده بودم
که با صدای جونگ کوک به خودم اومدم
کوک:میسا تو اینجا چی کار میکنی با چه رویی هنوز میای اینجا
میسا:چیشد مزاحم کارتون شدم؟اخه تو چطوری با این دختر اش.غال گدای بیچاره رابطه داری؟
ا/ت:چی میگی تو هان حرف درهنتو بدون ما باهم رابطه نداریم
میسا:چیشد عصبی شدی اوخیی کوک دیدی عصبی شده
کوک:میسا
میسا:تو تا دیروز بیچاره بودی چیشد الان شدی ملکه تو فقط پول کوک رو میخوای
با این حرفش خیلی عصبی شدم و گرفتم از موهاش و کشیدم محکم
میسا:هیی ولممم کنن اییییی
کوک:ا/ت ول کن ا/ت آروم باش
میسا:ایییی ولممم کننن میگمممم
ا/ت:ولت مبکنم ولی تو کوچه بیرون از عمارت
کشون کشون بردمش بیرون پرتش کردم بیرون
میسا:توو چی کار کردی اههه
منم حرفاش رو گوش نکردیم و رفتم تو و در رو بستم
اجوما:دخترم چیکار کردی
کوک:اجوما لطفا برو
اجوما رفت و کوک دوباره بازوم رو گرفت که گفتم:هیی ولم کن تا موهای تو هم نکشیدم خودم میام
که نیشخندی زد
نیسخندش خیلی جذاب بود ولی عصبی شدم و گفتم:هی چته دیونه تو هم دلت کتک میخواد؟
که با این حرفم صدای خندش بلند شد
منم از حرصم بدو بدو از پله ها بالا رفتم که دیدم اونم داره میاد
سرعتم رو بیشتر کردم و رفتم اتاقم
و درو قفل کردم
کوک:هی پرنسس درو وا کن کاریت ندام نهایتش یکم شیطونی میکنیم دیگه😈😈
ا/ت:گمشو بیشعور گمشو برو پیش اون میسای لوست
با این حرفم دوباره زد زیره خنده
ا/ت:چته واا اه اصلا من خوابیدم
کوک:باشه برو بخواب پرنسس
و رفت
منم رفتم رو تختم دراز کشیدم
۳ساعت بعد
ساعت ۴شبه ولی من هنوز خوابم نمیبره همش بهش فکر میکنم
وقتی هم بهش فکر میکنم قلبم تند تند میزنه من چم شده واقعا؟نکنه نکنه عاشقش شدم؟
وایی نه اصلاااا نباید بشم
تو فکر بودم که صدای رعد و برق اومد
من از بچگی از رعد برق میترسیدم
الانم خیلی ترسیدم
از تخت بلند شدم در اتاق رو باز کردم رفتم اتاق اجوما نبود آشپز خانه هم نگاه کردم هیچی نبود خدمتکارای دیگه هم نبودن فک کنم شبا میرن خونشون
رفتم طبقه بالا سمت اتاق کوک درش رو زدم صداش زدم ولی چیزی نگفت پس در رو باز کردم کوک هم نبود وایی خدا الان دیونه میشم هاا
منم فضولی گل کرد رفتم تو اتاق داشتم عطرش رو بو میکردم که یهو صداش رو شنیدم یه داد خفه ای کشیدم و برگشتم سمتش
تا خواستم چیزی بگم……..
وقتی درو باز کردم یک دختر لخ..ت دیدم پشت اون دختر هم اجوما بود فک کنم میخواست جلوش رو بگیره شوکه شده بودم
که با صدای جونگ کوک به خودم اومدم
کوک:میسا تو اینجا چی کار میکنی با چه رویی هنوز میای اینجا
میسا:چیشد مزاحم کارتون شدم؟اخه تو چطوری با این دختر اش.غال گدای بیچاره رابطه داری؟
ا/ت:چی میگی تو هان حرف درهنتو بدون ما باهم رابطه نداریم
میسا:چیشد عصبی شدی اوخیی کوک دیدی عصبی شده
کوک:میسا
میسا:تو تا دیروز بیچاره بودی چیشد الان شدی ملکه تو فقط پول کوک رو میخوای
با این حرفش خیلی عصبی شدم و گرفتم از موهاش و کشیدم محکم
میسا:هیی ولممم کنن اییییی
کوک:ا/ت ول کن ا/ت آروم باش
میسا:ایییی ولممم کننن میگمممم
ا/ت:ولت مبکنم ولی تو کوچه بیرون از عمارت
کشون کشون بردمش بیرون پرتش کردم بیرون
میسا:توو چی کار کردی اههه
منم حرفاش رو گوش نکردیم و رفتم تو و در رو بستم
اجوما:دخترم چیکار کردی
کوک:اجوما لطفا برو
اجوما رفت و کوک دوباره بازوم رو گرفت که گفتم:هیی ولم کن تا موهای تو هم نکشیدم خودم میام
که نیشخندی زد
نیسخندش خیلی جذاب بود ولی عصبی شدم و گفتم:هی چته دیونه تو هم دلت کتک میخواد؟
که با این حرفم صدای خندش بلند شد
منم از حرصم بدو بدو از پله ها بالا رفتم که دیدم اونم داره میاد
سرعتم رو بیشتر کردم و رفتم اتاقم
و درو قفل کردم
کوک:هی پرنسس درو وا کن کاریت ندام نهایتش یکم شیطونی میکنیم دیگه😈😈
ا/ت:گمشو بیشعور گمشو برو پیش اون میسای لوست
با این حرفم دوباره زد زیره خنده
ا/ت:چته واا اه اصلا من خوابیدم
کوک:باشه برو بخواب پرنسس
و رفت
منم رفتم رو تختم دراز کشیدم
۳ساعت بعد
ساعت ۴شبه ولی من هنوز خوابم نمیبره همش بهش فکر میکنم
وقتی هم بهش فکر میکنم قلبم تند تند میزنه من چم شده واقعا؟نکنه نکنه عاشقش شدم؟
وایی نه اصلاااا نباید بشم
تو فکر بودم که صدای رعد و برق اومد
من از بچگی از رعد برق میترسیدم
الانم خیلی ترسیدم
از تخت بلند شدم در اتاق رو باز کردم رفتم اتاق اجوما نبود آشپز خانه هم نگاه کردم هیچی نبود خدمتکارای دیگه هم نبودن فک کنم شبا میرن خونشون
رفتم طبقه بالا سمت اتاق کوک درش رو زدم صداش زدم ولی چیزی نگفت پس در رو باز کردم کوک هم نبود وایی خدا الان دیونه میشم هاا
منم فضولی گل کرد رفتم تو اتاق داشتم عطرش رو بو میکردم که یهو صداش رو شنیدم یه داد خفه ای کشیدم و برگشتم سمتش
تا خواستم چیزی بگم……..
۳.۱k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.