☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_²⁷ঔৣ͡ ͜
جونگکوک: ببخشید ات دیشب
ات: اشکالی نداره
جونگکوک: 😁
(۱ماه بعد)
ات ویو
این چند وقته حسایی به جونگکوک پیدا کردم و میخوام بهش بگم امروز روز تولدش بود(تواد اصلیش شهریور این تو فیکه) پس امروز بهش میگم
بازم مثل همیشه جونگکوک و رو تخت بود ساعت و نگاه کردم ساعت 1 بود من میخواستم تولدش و ساعت 8بگیرم پس باید میفرستادمش بیرون بیدارش کردم
ات: جونگکوک
جونگکوک: هوم
ات: بلند شو
جونگکوک: چرا
ات: برو پیش دوستات
جونگکوک: چرا
ات: اممم... زنگ زدن بهم گفتن جونگکوک و بگو بیاد پیشمون
جونگکوک: باشه
من سری اومدم از تخت بیرون و رفتم توی حال و زنگ زدم به نامجون
ات: الو
نامجون: سلام بله
ات: نامجون جونگکوک الان میاد اونجا بهش گفتم شما گفتین بیاد امشب تولدشه میخوام سوپرایزش کنم
نامجون: آها.... اوکی حواسم هست
ات: پس ساعت 8 بیاریدش
نامجون: باش
جونگکوک ویو
ات از خواب بیدارم کرد و رفت پایین بلند شدم رفتم دستشویی و کارهای لازم و کردم و اومدم به لباس پوشیدم و رفتم پایین
جونگکوک: من میرم بای
ات: بای
رفتم سوار ماشین شدم واقعا عاشق ات شدم رفتم و رسیدم پیش بچه ها
ات ویو
وقتی جونگکوک رفت زنگ زدم لیندا و سوهو تا بیان سر راهم چیز بگیرن
1ساعت بعد
بچه ها اومده بود
ات: سلام
لیندا: سلاممم
سوهو: سلام
ات: بچه ها..... عوققققق
سری رفتم سمت دستشویی و بالا آوردم خیلی وقته اینجوری میشم رفتم پیش بچه ها
لیندا: یاا دختر خوبی
ات: خوبم چیزی نیست چند وقته اینجور میشم
سوهو: شاید مریضی
ات: نه بابا
لیندا: واییی
ات: چیشد
لیند: نکنه حامله ای
ات: نه بابا
لیندا: بیا بریم بالا بیبی چک داری
ات: آره
لیندا: خب برو بالا ببین چی میشه
ات: اما....
سوهو: راست میگه
ات: باش
رفتم بالا
ویو لیندا اینا
لیندا: سوهو
سوهو: ها
لیندا: اونجا اونجا اون تیکه خالیه
سوهو: چیکار کنم
لیندا: برو یه میز بیار بزار شیرینی و چیز بزار
سوهو: باش
10مین بعد
ات ویو
نگاه بیبی چک کردم و دیدم مثبته یعنی الان یعنی....
☆͜͡part_²⁷ঔৣ͡ ͜
جونگکوک: ببخشید ات دیشب
ات: اشکالی نداره
جونگکوک: 😁
(۱ماه بعد)
ات ویو
این چند وقته حسایی به جونگکوک پیدا کردم و میخوام بهش بگم امروز روز تولدش بود(تواد اصلیش شهریور این تو فیکه) پس امروز بهش میگم
بازم مثل همیشه جونگکوک و رو تخت بود ساعت و نگاه کردم ساعت 1 بود من میخواستم تولدش و ساعت 8بگیرم پس باید میفرستادمش بیرون بیدارش کردم
ات: جونگکوک
جونگکوک: هوم
ات: بلند شو
جونگکوک: چرا
ات: برو پیش دوستات
جونگکوک: چرا
ات: اممم... زنگ زدن بهم گفتن جونگکوک و بگو بیاد پیشمون
جونگکوک: باشه
من سری اومدم از تخت بیرون و رفتم توی حال و زنگ زدم به نامجون
ات: الو
نامجون: سلام بله
ات: نامجون جونگکوک الان میاد اونجا بهش گفتم شما گفتین بیاد امشب تولدشه میخوام سوپرایزش کنم
نامجون: آها.... اوکی حواسم هست
ات: پس ساعت 8 بیاریدش
نامجون: باش
جونگکوک ویو
ات از خواب بیدارم کرد و رفت پایین بلند شدم رفتم دستشویی و کارهای لازم و کردم و اومدم به لباس پوشیدم و رفتم پایین
جونگکوک: من میرم بای
ات: بای
رفتم سوار ماشین شدم واقعا عاشق ات شدم رفتم و رسیدم پیش بچه ها
ات ویو
وقتی جونگکوک رفت زنگ زدم لیندا و سوهو تا بیان سر راهم چیز بگیرن
1ساعت بعد
بچه ها اومده بود
ات: سلام
لیندا: سلاممم
سوهو: سلام
ات: بچه ها..... عوققققق
سری رفتم سمت دستشویی و بالا آوردم خیلی وقته اینجوری میشم رفتم پیش بچه ها
لیندا: یاا دختر خوبی
ات: خوبم چیزی نیست چند وقته اینجور میشم
سوهو: شاید مریضی
ات: نه بابا
لیندا: واییی
ات: چیشد
لیند: نکنه حامله ای
ات: نه بابا
لیندا: بیا بریم بالا بیبی چک داری
ات: آره
لیندا: خب برو بالا ببین چی میشه
ات: اما....
سوهو: راست میگه
ات: باش
رفتم بالا
ویو لیندا اینا
لیندا: سوهو
سوهو: ها
لیندا: اونجا اونجا اون تیکه خالیه
سوهو: چیکار کنم
لیندا: برو یه میز بیار بزار شیرینی و چیز بزار
سوهو: باش
10مین بعد
ات ویو
نگاه بیبی چک کردم و دیدم مثبته یعنی الان یعنی....
۱۴.۷k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.