عشق یا قتل •پارت 21
ات و تهیونگ نشسته بودن رو مبل و داشتن با هم حرف میزدن.
ات : میگم تهیونگا...
تهیونگ : جانم؟
ات : آمممم فضولی نمیکنما ولی دوست دارم بدونم تو فقط همین شغل رو داری؟
تهیونگ : چه فضولی ای عزیزم. حقیقتش نه... یه چند تا شرکت دیگه هم دارم.
ات: آها... باید یه چیزیو بهت بگم.
تهیونگ : چیشده؟
ات : خیلی وقت پیش قبل از اینکه با هم بریم تو رابطه یه شماره ناشناس بهم پیام داد و راجب تو و جونگکوک اوپا حرف زد.
تهیونگ : شماره ناشناس؟ چی میگفت؟
ات : درست نفهمیدم منظورش چیه ولی میگفت اگه بفهمم شغل واقعی تو و جونگکوک چیه از همکاری کردن باهاتون پشیمون میشم.
تهیونگ : بهشون توجه نکن. ما رقیب زیاد داریم.
ات : هوم درسته. تهیونگ جونم
تهیونگ : چی میخوای که یهو لوس شدی؟ (خنده)
ات : میشه بریم شهربازی؟
تهیونگ : شهربازی؟ خب... میتونیم بریم جاهای دیگه
ات:نه... من شهربازی میخواممممم.(داد)
(شرط میبندم این ورژن ات رو تصور نکرده بودید)
تهیونگ : خیلی خب... چرا داد میزنی بچه. وایسا حاضر بشم میریم.
ات : ایول.
بعد از اینکه تهیونگ حاضر شد رفتن سوار ماشین شدن و به سمت شهربازی به راه افتادن.
در طول مسیر تهیونگ حین رانندگی یکی از دستاش رو روی رون ات آروم به حرکت درمیآورد. این حرکت نقطه ضعف ات بود.
ویو ات : لعنتییییی... این حرکت فاکی کاملا منو سست میکنه. داشتم سعی میکردم خودمو جمع و جور کنم که دیدم تهیونگ داره پوزخند میزنه.
ات: میتونم بپرسم پوزخندتون برای چیه مستر کیم؟
تهیونگ : هیچی کیم ات. فقط تو زیادی کیوتی.
ات : یا... من پارک اتم.
تهیونگ : تا چند وقت دیگه میشی کیم ات.
ات از این حرف تهیونگ خیلی خجالت کشید و در عرض چند ثانیه گونه هاش قرمز شد
تهیونگ : یاااا... بیبی تو چرا انقد کیوتییییی... شبیه بچه ها خجالت میکشی (خنده)
ات :یا بسهههه(جلو چشماش رو گرفته و داره میخنده)
خیلی مونده برسیم؟
تهیونگ : نه بیب چند دقیقه دیگه میرسیم.
بعد از اینکه رسیدن کلی دستگاه سوار شدن و خوش گذروندن دیگه میخواستن برن که ات گفت.
ات: تهیونگی...میشه بریم اتاق فرار؟
تهیونگ : نه ات(جدی) . من مطمئنم میترسی
ات : یااااا قول میدم نترسم بعدشم اگه ترسیدم تو پیشمی دیگه. لطفا بریم
تهیونگ : گفتم نه
ات : لطفااااااا
تهیونگ : هوفففف خیلی خب... ولی اگه بترسی تقصیر من نیستا.
ات:مرسییییی(رفت گونه ی تهیونگ رو بوسید)
خلاصه اینا رفتن تو اتاق و داشتن راه میرفتن تا معما ها رو پیدا کنن که یکی داشت از پشت سرشون میومد. تهیونگ اون فرد رو دید ولی به روی خودش نیاورد تا به ات ثابت کنه که حق با اون بوده و ات می ترسه. اون فرد یهو اومد جلوی ات که ات جیغ بلندی کشید و رفت تو بغل تهیونگ.
تهیونگ : گفتم که میترسی.
در طول اینکه اونا تو اتاق فرار بودن ات بارها و بارها ترسید و جیغ کشید و کلا چسبیده بود به تهیونگ ولی تهیونگ؟! دریغ از یه ترس ساده. اینا برای تهیونگ چیزی نبود. چون تهیونگ همه ی این اتفاق ها رو زندگی کرده بود و هزاران آدم رو کشته بود.
بعد از اینکه اومدن بیرون ات شروع کرد به گریه کردن.
تهیونگ : یاااا چرا گریه میکنی؟ مگه بهت نگفتم میترسی نریم. چرا گوش نمیکنی ؟! (عصبی)
ات: من نمیدونستم انقدر ترسناکه (گریه)
تهیونگ : هوففف... خیلی خب عب نداره بیا اینجا ببینم کوچولوی لوس (بغلش کرد)
ات: یااا من کوچولو نیستم.
تهیونگ : با حقیقت کنار بیا (خنده)
ات :آیششششش... راستی میشه من امشب پیش تو بمونم. حقیقتش میترسم.
تهیونگ : تو هم نمیگفتی خودم میبردمت خونه ام
ات :مرسیییی( فین فین کرد)
تهیونگ : بریم سوار شیم که من حسابی خوابم میاد
ات: تا من نخوابیدم نمیخوابی ها.
تهیونگ : اونوقت چرا؟
ات : چون میترسم.
تهیونگ : باشه (خنده) بریم
...
ات : میگم تهیونگا...
تهیونگ : جانم؟
ات : آمممم فضولی نمیکنما ولی دوست دارم بدونم تو فقط همین شغل رو داری؟
تهیونگ : چه فضولی ای عزیزم. حقیقتش نه... یه چند تا شرکت دیگه هم دارم.
ات: آها... باید یه چیزیو بهت بگم.
تهیونگ : چیشده؟
ات : خیلی وقت پیش قبل از اینکه با هم بریم تو رابطه یه شماره ناشناس بهم پیام داد و راجب تو و جونگکوک اوپا حرف زد.
تهیونگ : شماره ناشناس؟ چی میگفت؟
ات : درست نفهمیدم منظورش چیه ولی میگفت اگه بفهمم شغل واقعی تو و جونگکوک چیه از همکاری کردن باهاتون پشیمون میشم.
تهیونگ : بهشون توجه نکن. ما رقیب زیاد داریم.
ات : هوم درسته. تهیونگ جونم
تهیونگ : چی میخوای که یهو لوس شدی؟ (خنده)
ات : میشه بریم شهربازی؟
تهیونگ : شهربازی؟ خب... میتونیم بریم جاهای دیگه
ات:نه... من شهربازی میخواممممم.(داد)
(شرط میبندم این ورژن ات رو تصور نکرده بودید)
تهیونگ : خیلی خب... چرا داد میزنی بچه. وایسا حاضر بشم میریم.
ات : ایول.
بعد از اینکه تهیونگ حاضر شد رفتن سوار ماشین شدن و به سمت شهربازی به راه افتادن.
در طول مسیر تهیونگ حین رانندگی یکی از دستاش رو روی رون ات آروم به حرکت درمیآورد. این حرکت نقطه ضعف ات بود.
ویو ات : لعنتییییی... این حرکت فاکی کاملا منو سست میکنه. داشتم سعی میکردم خودمو جمع و جور کنم که دیدم تهیونگ داره پوزخند میزنه.
ات: میتونم بپرسم پوزخندتون برای چیه مستر کیم؟
تهیونگ : هیچی کیم ات. فقط تو زیادی کیوتی.
ات : یا... من پارک اتم.
تهیونگ : تا چند وقت دیگه میشی کیم ات.
ات از این حرف تهیونگ خیلی خجالت کشید و در عرض چند ثانیه گونه هاش قرمز شد
تهیونگ : یاااا... بیبی تو چرا انقد کیوتییییی... شبیه بچه ها خجالت میکشی (خنده)
ات :یا بسهههه(جلو چشماش رو گرفته و داره میخنده)
خیلی مونده برسیم؟
تهیونگ : نه بیب چند دقیقه دیگه میرسیم.
بعد از اینکه رسیدن کلی دستگاه سوار شدن و خوش گذروندن دیگه میخواستن برن که ات گفت.
ات: تهیونگی...میشه بریم اتاق فرار؟
تهیونگ : نه ات(جدی) . من مطمئنم میترسی
ات : یااااا قول میدم نترسم بعدشم اگه ترسیدم تو پیشمی دیگه. لطفا بریم
تهیونگ : گفتم نه
ات : لطفااااااا
تهیونگ : هوفففف خیلی خب... ولی اگه بترسی تقصیر من نیستا.
ات:مرسییییی(رفت گونه ی تهیونگ رو بوسید)
خلاصه اینا رفتن تو اتاق و داشتن راه میرفتن تا معما ها رو پیدا کنن که یکی داشت از پشت سرشون میومد. تهیونگ اون فرد رو دید ولی به روی خودش نیاورد تا به ات ثابت کنه که حق با اون بوده و ات می ترسه. اون فرد یهو اومد جلوی ات که ات جیغ بلندی کشید و رفت تو بغل تهیونگ.
تهیونگ : گفتم که میترسی.
در طول اینکه اونا تو اتاق فرار بودن ات بارها و بارها ترسید و جیغ کشید و کلا چسبیده بود به تهیونگ ولی تهیونگ؟! دریغ از یه ترس ساده. اینا برای تهیونگ چیزی نبود. چون تهیونگ همه ی این اتفاق ها رو زندگی کرده بود و هزاران آدم رو کشته بود.
بعد از اینکه اومدن بیرون ات شروع کرد به گریه کردن.
تهیونگ : یاااا چرا گریه میکنی؟ مگه بهت نگفتم میترسی نریم. چرا گوش نمیکنی ؟! (عصبی)
ات: من نمیدونستم انقدر ترسناکه (گریه)
تهیونگ : هوففف... خیلی خب عب نداره بیا اینجا ببینم کوچولوی لوس (بغلش کرد)
ات: یااا من کوچولو نیستم.
تهیونگ : با حقیقت کنار بیا (خنده)
ات :آیششششش... راستی میشه من امشب پیش تو بمونم. حقیقتش میترسم.
تهیونگ : تو هم نمیگفتی خودم میبردمت خونه ام
ات :مرسیییی( فین فین کرد)
تهیونگ : بریم سوار شیم که من حسابی خوابم میاد
ات: تا من نخوابیدم نمیخوابی ها.
تهیونگ : اونوقت چرا؟
ات : چون میترسم.
تهیونگ : باشه (خنده) بریم
...
۷.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.