فیک عاشقی p10
ا/ت: از نظر من دوستم که خیلی از من خوشگلتره که الانم پشت سرت ایستاده بیشتر بهت میاد .
راوی: تهیونگ برمیگرده پشت سرشو نگاه میکنه که میبینه ... هیچکس نیست . برمیگرده سمت ا/ت که میبینه داره با پوزخند نگاهش میکنه .
ا/ت: اگه عاشق بودی پشت سرتو نگاه نمیکردی .(پوزخندش محو شد و قیافه بی حس گرفت)
راوی: بعد از گفتن این حرف کیفشو از روی صندلی برداشت و از کنار تهیونگ رد شد و بهش شونه زد . همه داشتن با تعجب نگاه میکردن . هیچکس انتظار نداشت یک دختر تهیونگو رد کنه .
تهیونگ ویو: وات؟ اون الان منو رد کرد؟
البته حق داره . اون منو نمیشناسه . پس کاری میکنم عاشقم بشه .
اعصابم تیلی خورد بود . تا حالا کسی منو اینطوری جلوی بقیه ضایع نکرده بود . همه داشتن بهم نگاه میکردن و پچ پچ میکردن . با عصبانیت داد زدم و گفتم .
تهیونگ: چیه . گمشین برین غذاتونو کوفت کنین(داد)
کوک ویو: نمیدونم چرا وقتی ا/ت اون حرفو به تهیونگ گفت . از ته دلم خوشحال شدم . اما مثلا باید ناراحت باشم که تهیونگ شکست عشقی خورده . ولی خب منم ا/ت رو دوست داشتم .
الان دیگه یک فرصت داشتم تا مال خودم کنمش . من واقعا دوسش داشتم .
اما الان باید فاز ناراحتی برای تهیونگو بردارم برم یکم حالشو خوب کنم.
ا/ت ویو: پسره نچسب . چیه فکر کرده میگم .منم ازتو خوشم میاد بیا باهم قرار بزاریم؟
هه کور خونده . من از اوناش نیستم بچه . حالا بشین زانو غم بغل کن . ایش.
داشتم میرفتم سکت کلاس . حوصله کسیو نداشتم بی حال بودم . احساس خستگی شدید میکردم جوری که انگار هر لحظه ممکنه پاهام سست بشه و بیفتم . عادت کرده بودم همیشه همینطوری بودم .
زنگ آخره خداروشکر . بعدش از این جهنم راحت میشم .
زنگ خورد . وسایلمو جمع کردم و بلند شدم داشتم از کلاس خارج میشدم که یک نفر دستمو از پشت گرفت . برگشتم سمتش که دیدم کوک بود . گفت
کوک: میخوای امروز باهم بریم؟
ا/ت: مسیرا فرق داره .
کوک: مشکلی نیست حوصلم سررفته میخوام یکم قدم بزنم و بچرخم . میتونم تا خونه برسونمت . البته اگه مشکلی نداری؟
ا/ت: خب .... نه . بریم .
کوک: بریم .
ته ته(مخفف تهیونگ)ویو: میخواستم نظر ا/ت رو به خودم جلب کنم . امروز میرسونمش خونه . آره .
روبه روی در مدرسه منتظر ا/ت بودم تا بیاد که دیدم ...... اون..... با کوک اومدن بیرون و رفتن .
الان مطمئن شدم کوکم از ا/ت خوشش میاد .
اون هیچوقت با یک دختر اینجوری رفتار نمیکرد .
پس رقابت آقای کوک .
من که میبرم . قطعا ا/ت هم مثل همه ی دخترا با یکم محبت رام میشه .
فقط باید یکم بهش محبت کنم تا جذبم بشه .
ا/ت ویو: تو راه خیلی ساکت بودیم . هیچی نمیگفتیم . خب منم نمیدونستم چی بگم و سکوت کرده بودم .
یهو دیدم ...... رسیدیم . چون خونمون خیلی نزدیک بود . بهش گفتم .
ا/ت: رسیدیم . اینجاست . ممنونم که همراهیم کردی .
کوک:عع چه نزدیکه . خواهش میکنم . فردا تو مدرسه میبینمت . خداحافظ .
ا/ت: خدافظ .
ا/ت ویو: رفتم داخل . دوباره لبخند زوری زدم . مامانم اومد گفت .
مامان ا/ت: خوش اومدی دخترم . مدرسه چطور بود .
ا/ت: خوب بود .
ا/ت ویو:همیشه و هرروز همینو میگفتم . بعدش رفتم تو اتاقم لباسامو در آوردم و خودمو انداختم تو حموم و.....
بعد از حموم هم همون کارای همیشگی و زندگس تکراری .
اما خودم دوستش داشتم . درسته با زندگی دیگران متفاوت بود . ولی من ازش راضی بودم . رفتم خودمو انداختم روی تخت و....
کوک ویو: بعد از یک ساعت گشتن تو خیابونا رفتم خونه .
ما خانواده پولداری بودیم . ولی من میخواستم معمولی زندگیکنم به خاطر همین میرفتم اون مدرسه .
رفتم زنگ در رو فشار دادم که خدمتکار درو باز کرد . رفتم داخل دیدم که......
اینم از این پارت و ببخشید که دیر شد . امتحان داشتم نتونستم بنویسم .
لطفا حمایت کنید و لایک و کامنت فراموش نشه عشقاس من❤️
راوی: تهیونگ برمیگرده پشت سرشو نگاه میکنه که میبینه ... هیچکس نیست . برمیگرده سمت ا/ت که میبینه داره با پوزخند نگاهش میکنه .
ا/ت: اگه عاشق بودی پشت سرتو نگاه نمیکردی .(پوزخندش محو شد و قیافه بی حس گرفت)
راوی: بعد از گفتن این حرف کیفشو از روی صندلی برداشت و از کنار تهیونگ رد شد و بهش شونه زد . همه داشتن با تعجب نگاه میکردن . هیچکس انتظار نداشت یک دختر تهیونگو رد کنه .
تهیونگ ویو: وات؟ اون الان منو رد کرد؟
البته حق داره . اون منو نمیشناسه . پس کاری میکنم عاشقم بشه .
اعصابم تیلی خورد بود . تا حالا کسی منو اینطوری جلوی بقیه ضایع نکرده بود . همه داشتن بهم نگاه میکردن و پچ پچ میکردن . با عصبانیت داد زدم و گفتم .
تهیونگ: چیه . گمشین برین غذاتونو کوفت کنین(داد)
کوک ویو: نمیدونم چرا وقتی ا/ت اون حرفو به تهیونگ گفت . از ته دلم خوشحال شدم . اما مثلا باید ناراحت باشم که تهیونگ شکست عشقی خورده . ولی خب منم ا/ت رو دوست داشتم .
الان دیگه یک فرصت داشتم تا مال خودم کنمش . من واقعا دوسش داشتم .
اما الان باید فاز ناراحتی برای تهیونگو بردارم برم یکم حالشو خوب کنم.
ا/ت ویو: پسره نچسب . چیه فکر کرده میگم .منم ازتو خوشم میاد بیا باهم قرار بزاریم؟
هه کور خونده . من از اوناش نیستم بچه . حالا بشین زانو غم بغل کن . ایش.
داشتم میرفتم سکت کلاس . حوصله کسیو نداشتم بی حال بودم . احساس خستگی شدید میکردم جوری که انگار هر لحظه ممکنه پاهام سست بشه و بیفتم . عادت کرده بودم همیشه همینطوری بودم .
زنگ آخره خداروشکر . بعدش از این جهنم راحت میشم .
زنگ خورد . وسایلمو جمع کردم و بلند شدم داشتم از کلاس خارج میشدم که یک نفر دستمو از پشت گرفت . برگشتم سمتش که دیدم کوک بود . گفت
کوک: میخوای امروز باهم بریم؟
ا/ت: مسیرا فرق داره .
کوک: مشکلی نیست حوصلم سررفته میخوام یکم قدم بزنم و بچرخم . میتونم تا خونه برسونمت . البته اگه مشکلی نداری؟
ا/ت: خب .... نه . بریم .
کوک: بریم .
ته ته(مخفف تهیونگ)ویو: میخواستم نظر ا/ت رو به خودم جلب کنم . امروز میرسونمش خونه . آره .
روبه روی در مدرسه منتظر ا/ت بودم تا بیاد که دیدم ...... اون..... با کوک اومدن بیرون و رفتن .
الان مطمئن شدم کوکم از ا/ت خوشش میاد .
اون هیچوقت با یک دختر اینجوری رفتار نمیکرد .
پس رقابت آقای کوک .
من که میبرم . قطعا ا/ت هم مثل همه ی دخترا با یکم محبت رام میشه .
فقط باید یکم بهش محبت کنم تا جذبم بشه .
ا/ت ویو: تو راه خیلی ساکت بودیم . هیچی نمیگفتیم . خب منم نمیدونستم چی بگم و سکوت کرده بودم .
یهو دیدم ...... رسیدیم . چون خونمون خیلی نزدیک بود . بهش گفتم .
ا/ت: رسیدیم . اینجاست . ممنونم که همراهیم کردی .
کوک:عع چه نزدیکه . خواهش میکنم . فردا تو مدرسه میبینمت . خداحافظ .
ا/ت: خدافظ .
ا/ت ویو: رفتم داخل . دوباره لبخند زوری زدم . مامانم اومد گفت .
مامان ا/ت: خوش اومدی دخترم . مدرسه چطور بود .
ا/ت: خوب بود .
ا/ت ویو:همیشه و هرروز همینو میگفتم . بعدش رفتم تو اتاقم لباسامو در آوردم و خودمو انداختم تو حموم و.....
بعد از حموم هم همون کارای همیشگی و زندگس تکراری .
اما خودم دوستش داشتم . درسته با زندگی دیگران متفاوت بود . ولی من ازش راضی بودم . رفتم خودمو انداختم روی تخت و....
کوک ویو: بعد از یک ساعت گشتن تو خیابونا رفتم خونه .
ما خانواده پولداری بودیم . ولی من میخواستم معمولی زندگیکنم به خاطر همین میرفتم اون مدرسه .
رفتم زنگ در رو فشار دادم که خدمتکار درو باز کرد . رفتم داخل دیدم که......
اینم از این پارت و ببخشید که دیر شد . امتحان داشتم نتونستم بنویسم .
لطفا حمایت کنید و لایک و کامنت فراموش نشه عشقاس من❤️
۱۸.۳k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.