p29من جزو خاطرات بدت بودم؟
پارت 29
من جزو خاطرات بدت بودم؟
----------------------
(یوری)
+دکتر لی....دکتر لی حواستون کجاست؟
پلک زدم و تازه ب خودم اومدم ...وسط سالکن کنفرانس بودم و این کار عملی ای بود ک باید بیمارستان انجام میدادم....بیام و برای دانشجویان رشته ی تجربی کنفرانس بدم...این کاری بود ک دکتر سوا بهم سپرده بود تا بتونم گندی ک زده بودم رو جبران کنم..
+استاد عاشق شده
کل کلاس خندید و من با تیکه ای ک پروند نگاه نافذی بهش انداختم ... چطوری میتونستم این حرفو بزنه وقتی خودش باعث شد ک از عشق و همه ی این مزخرفات متنفر بشم....وقتی ک صادقانه دوسش داشتم ولی اون چیکار کرد ...
یوری;توی حیطه ی شخصی استادتون دخالت نکنید....اگ یکم این کنجکاویتو نسبت ب درست داشتی تا حالا پاس شده بودی نه اینکه سال سومت باشه ک توی دانشگاه گیر کردی کیم
صدای خنده ها شدت گرفت و کیم یوچانگ سرخ شد و توی صندلیش فرو رفت
یوری; برمیگردیم سر درسمون ...داشتیم راجب اناتومی مغز و چگونگی انتقال پیام صحبت میکردیم ...
+استاد ؟
برگشتم سمت دانشجو ها ....یه دختر ریزه میزه عینکی ک پوست سفید و لبای صورتی و پری داشت دستش رو بالا برده بوداسمش یونا بود ....یکمی شبیه سوا بود و دختر خیلی اروم و خوبی بود ...ولی مثل اینکه بچه ها باهاش رابطه ی خوبی نداشتن و مسخرش میکردن
یوری;بله؟
+توی کتاب توی صفحه ی 87 راجب ی مبحثی صحبت کرده بود ک یکم سرش گیج شدم و خواستم اگ بشه توی وقت اضافه راجبش توضبح بدید ...
لبخند زدم ...خیلی دختر مودبی بود ...تا خواستم لب باز کنم و جوابش رو بدم بازم یوچانگ خودش رو انداخت وسط بحث
+متاسفم عزیزم ولی استاد بعد از کلاس باید بره پیش دوس پسرش با هم لاو بترکونن وقت اضافه ای ندارن ک بخوان برای چهارچشمی ها بزارن
دیدم ک یونا سرخ و سفید شد و دست پاچه عینکش رو صاف کرد ....با غیظ ب یوچانگ خیره شدم....قصدم بود ک چیزی بهش نگم و مثل همیشه خودمو عقب بکشم و فقط بیننده باشم...ولی اگ سوا جای من بود از یونا محافظت میکرد ....همیشه از کسایی ک ب ضعیف تر خودشون زور میگفتن بدش میومد و اینجا طرف یوچانگ فقط سوا بود....پوزخندی زدم...اگ سوا بود الان باید با کاردک یوچانگ رو از رو زمین جمع میکردن ولی اون نبود....شاید باید من یکم جاش شجاع بمونمم تا چیزی از شجاعت توی دنیا کم نشه ...
محکم گفتم :کیم یوچانگ ....فک نکنم دوباره لازم باشه یاداوری کنم ک 3 ساله توی دانشگاه گیر کردی...کاری ندارم پدرت چقد پول و رشوه داده ک وارد داشنگاه بشی چون با ای کیوی تو من بعید میدونم حتی تونسته باشی دبستان رو رد کنی
صدای خنده کلاس رو پر کرد و یوچانگ ب من خیره شد ...ب چشماش زل زدم و ادامه دادم
-در جواب حرفت باید بگم هیچ مردی لیاقت قلب به زن رو نداره حتی اگ بهترین هم باشی هیچوقت برای ی مرد کافی نیستی و من هیچوقت نیاز نداشتم ک خودم رو با استاندارد های ادمایی مثل تو کامل کنم تا از نظر تو خوب ب نظر بیام ...چون فقط چیزی ک خودم راجب خودم فکر میکنم برام مهمه و اهمیتی نداره ک با کی و راجبب چی داری راجبم صحبت میکنی ...اینطوری فقط فک خودت درد میگیره....
ب در کلاس اشاره کردم
- هر موقع حس کردی ک من با استاندارد هات مطابقت ندارم میتونی از کلاس گمشی بیرون تا چشمت بهم نیوفته
کل کلاس ساکت بود و یوچانگ اروم سر جاش نشسته بود و یونا با دهن باز بهم خیره شده بود ....بعد از چند ثانیه زل زدن ب یوچانگ نفس عمیقی کشیدم و خودم رو اروم کردم... با لبخند ب یونا نگاه کردم
یوری:بشین تا برات توضیح بدم عزیزم
یونا با دهن صاف عینکشو صاف کرد و اروم نشست
-بحث صفحه ی 87 راجب بخش امیگدالا ی مغز و نحوه ی ادراک انواع حس هاست
من جزو خاطرات بدت بودم؟
----------------------
(یوری)
+دکتر لی....دکتر لی حواستون کجاست؟
پلک زدم و تازه ب خودم اومدم ...وسط سالکن کنفرانس بودم و این کار عملی ای بود ک باید بیمارستان انجام میدادم....بیام و برای دانشجویان رشته ی تجربی کنفرانس بدم...این کاری بود ک دکتر سوا بهم سپرده بود تا بتونم گندی ک زده بودم رو جبران کنم..
+استاد عاشق شده
کل کلاس خندید و من با تیکه ای ک پروند نگاه نافذی بهش انداختم ... چطوری میتونستم این حرفو بزنه وقتی خودش باعث شد ک از عشق و همه ی این مزخرفات متنفر بشم....وقتی ک صادقانه دوسش داشتم ولی اون چیکار کرد ...
یوری;توی حیطه ی شخصی استادتون دخالت نکنید....اگ یکم این کنجکاویتو نسبت ب درست داشتی تا حالا پاس شده بودی نه اینکه سال سومت باشه ک توی دانشگاه گیر کردی کیم
صدای خنده ها شدت گرفت و کیم یوچانگ سرخ شد و توی صندلیش فرو رفت
یوری; برمیگردیم سر درسمون ...داشتیم راجب اناتومی مغز و چگونگی انتقال پیام صحبت میکردیم ...
+استاد ؟
برگشتم سمت دانشجو ها ....یه دختر ریزه میزه عینکی ک پوست سفید و لبای صورتی و پری داشت دستش رو بالا برده بوداسمش یونا بود ....یکمی شبیه سوا بود و دختر خیلی اروم و خوبی بود ...ولی مثل اینکه بچه ها باهاش رابطه ی خوبی نداشتن و مسخرش میکردن
یوری;بله؟
+توی کتاب توی صفحه ی 87 راجب ی مبحثی صحبت کرده بود ک یکم سرش گیج شدم و خواستم اگ بشه توی وقت اضافه راجبش توضبح بدید ...
لبخند زدم ...خیلی دختر مودبی بود ...تا خواستم لب باز کنم و جوابش رو بدم بازم یوچانگ خودش رو انداخت وسط بحث
+متاسفم عزیزم ولی استاد بعد از کلاس باید بره پیش دوس پسرش با هم لاو بترکونن وقت اضافه ای ندارن ک بخوان برای چهارچشمی ها بزارن
دیدم ک یونا سرخ و سفید شد و دست پاچه عینکش رو صاف کرد ....با غیظ ب یوچانگ خیره شدم....قصدم بود ک چیزی بهش نگم و مثل همیشه خودمو عقب بکشم و فقط بیننده باشم...ولی اگ سوا جای من بود از یونا محافظت میکرد ....همیشه از کسایی ک ب ضعیف تر خودشون زور میگفتن بدش میومد و اینجا طرف یوچانگ فقط سوا بود....پوزخندی زدم...اگ سوا بود الان باید با کاردک یوچانگ رو از رو زمین جمع میکردن ولی اون نبود....شاید باید من یکم جاش شجاع بمونمم تا چیزی از شجاعت توی دنیا کم نشه ...
محکم گفتم :کیم یوچانگ ....فک نکنم دوباره لازم باشه یاداوری کنم ک 3 ساله توی دانشگاه گیر کردی...کاری ندارم پدرت چقد پول و رشوه داده ک وارد داشنگاه بشی چون با ای کیوی تو من بعید میدونم حتی تونسته باشی دبستان رو رد کنی
صدای خنده کلاس رو پر کرد و یوچانگ ب من خیره شد ...ب چشماش زل زدم و ادامه دادم
-در جواب حرفت باید بگم هیچ مردی لیاقت قلب به زن رو نداره حتی اگ بهترین هم باشی هیچوقت برای ی مرد کافی نیستی و من هیچوقت نیاز نداشتم ک خودم رو با استاندارد های ادمایی مثل تو کامل کنم تا از نظر تو خوب ب نظر بیام ...چون فقط چیزی ک خودم راجب خودم فکر میکنم برام مهمه و اهمیتی نداره ک با کی و راجبب چی داری راجبم صحبت میکنی ...اینطوری فقط فک خودت درد میگیره....
ب در کلاس اشاره کردم
- هر موقع حس کردی ک من با استاندارد هات مطابقت ندارم میتونی از کلاس گمشی بیرون تا چشمت بهم نیوفته
کل کلاس ساکت بود و یوچانگ اروم سر جاش نشسته بود و یونا با دهن باز بهم خیره شده بود ....بعد از چند ثانیه زل زدن ب یوچانگ نفس عمیقی کشیدم و خودم رو اروم کردم... با لبخند ب یونا نگاه کردم
یوری:بشین تا برات توضیح بدم عزیزم
یونا با دهن صاف عینکشو صاف کرد و اروم نشست
-بحث صفحه ی 87 راجب بخش امیگدالا ی مغز و نحوه ی ادراک انواع حس هاست
۱۸.۱k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.