رمان عشق سیاه و سفید...! part:8
انقد منو محکم گرفته بود و به خودش چسبونده بود که من اصلا نمتونستم تکون بخورم....
و اروم بوسه میزد...
منم ک قلب ضربانش رفته بالا دستام تز استرس یخ کرده بود، اخه چرا اینجوری شد؟!
چرا یهویی؟!
بعد چند مین بوسه زدن ازم جدا شد..
کیونگ دستشو گذاشت رو قلبم و گفت:
کیونگ:ضربان قلبت خیلی تند تند میزنه بهش بگو اروم باشه(لبخند اروم)
ا/ت:(کلا در تعجبه)
کیونگ:خوبی؟!
ا/ت:م.. من میتونم ب.. برم؟!(لکنت)
کیونگ: هع....(پوزخند) دقیقا کجا میخوای بری فعلا زوده حالا حالا ها مهمون مایی!!
(با این حرفش استرسم زیاد شد ضربان قلبم رفت بالا و دستام عین یخچال شد)
ا/ت: ا.. اخ من د..درس دارم ب... باید برم(لکنت)
کیونگ:خانم کوچولو تو که گفتی قبب از اینکه بیام اینجا درسامو خوندم...(پوزخند)
ا/ت: ن... نه اخه ن.. نصفش مونده(لکنت)
کیونگ: سر کی میخوای شیره بمالی؟!(پوزخند)
(بعد دستمو گرفت برد توی اتاق درو باز کرد و بعد دستمو ول کرد.... شروع کرد پیراهنشو دراورد ولی شلوارو داشت)
ا/ت: ک... کیونگ د.. داری چ.. چیکار میکنی؟!
کیونگ: سیسسس
(بعد دستمو گرفت منو خودشو انداخت رو تخت...جوری ک صورت هامون بهم نزدیک شد...و بعد اومد از پشت بغلم کردو خوابید)
ا/ت: ک.. کیونگ چ.. چیکار میکنی؟!(لکنت)
کیونگ:هیچی... فقط امشب پیش من میخوابی! همین
ا/ت: چیییی!!؟
کیونگ:بگیر بخواب فردا مدرسه داریما!!!
ا/ت: واییی مدرسه چیکارش کنم؟!
کیونگ: تو فقط بگیر بخواب اون با من!!
و اروم بوسه میزد...
منم ک قلب ضربانش رفته بالا دستام تز استرس یخ کرده بود، اخه چرا اینجوری شد؟!
چرا یهویی؟!
بعد چند مین بوسه زدن ازم جدا شد..
کیونگ دستشو گذاشت رو قلبم و گفت:
کیونگ:ضربان قلبت خیلی تند تند میزنه بهش بگو اروم باشه(لبخند اروم)
ا/ت:(کلا در تعجبه)
کیونگ:خوبی؟!
ا/ت:م.. من میتونم ب.. برم؟!(لکنت)
کیونگ: هع....(پوزخند) دقیقا کجا میخوای بری فعلا زوده حالا حالا ها مهمون مایی!!
(با این حرفش استرسم زیاد شد ضربان قلبم رفت بالا و دستام عین یخچال شد)
ا/ت: ا.. اخ من د..درس دارم ب... باید برم(لکنت)
کیونگ:خانم کوچولو تو که گفتی قبب از اینکه بیام اینجا درسامو خوندم...(پوزخند)
ا/ت: ن... نه اخه ن.. نصفش مونده(لکنت)
کیونگ: سر کی میخوای شیره بمالی؟!(پوزخند)
(بعد دستمو گرفت برد توی اتاق درو باز کرد و بعد دستمو ول کرد.... شروع کرد پیراهنشو دراورد ولی شلوارو داشت)
ا/ت: ک... کیونگ د.. داری چ.. چیکار میکنی؟!
کیونگ: سیسسس
(بعد دستمو گرفت منو خودشو انداخت رو تخت...جوری ک صورت هامون بهم نزدیک شد...و بعد اومد از پشت بغلم کردو خوابید)
ا/ت: ک.. کیونگ چ.. چیکار میکنی؟!(لکنت)
کیونگ:هیچی... فقط امشب پیش من میخوابی! همین
ا/ت: چیییی!!؟
کیونگ:بگیر بخواب فردا مدرسه داریما!!!
ا/ت: واییی مدرسه چیکارش کنم؟!
کیونگ: تو فقط بگیر بخواب اون با من!!
۸.۹k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.