تیمارستان انسان ها p16
ویو ماریا
از خشم قرمز شده بودم و حسابی عصبی بودم. دستام درد میکرد و چشمام ب زور باز مونده بود. سرم و گذاشتم رو قلب جونگ کوک، میتونستم صدای تاپ و تاپ ریزشو حس کنم.
_شانس آوردی نفس میکشه آقای پلیس،وگرنه ب جرم قتل تا الان باید زندون میبودی.(پوزخند)
_هه. من ک بلخره دستم ب اون مرتیکه میرسه. نمیزارم از دو کیلومتری توعم رد بشه.(خنده)
خواستم برم یقشو بگیرم ک احساس کردم ی چیزی پامو نگه داشته..
جونگ کوک بود.!
رو زمین نشستم کنارش و گفتم: جونگ کوک..
_م..ماریا..ت..تو..نبا..نباید..
_چی؟چی؟
نفس نفس میزد اما ب حرفش ادامه میداد.
_اون..اون..میخواد..انت..قام..
و بعد چشماشو بست.
ب جیمین گفتم زنگ بزنه ب اورژانس.
^پرش زمانی ب بیمارستان^
دکتر رفت تو ک معاینه اش کنه.
٪ ده دقیقه بعد٪
با نگرانی ب در اتاق خیره شده بودم و راه میرفتم.
*دکتر اومد بیرون*
_دکترررر دکترررر
نفس گرفتم و دوباره شروع کردم ب حرف زدن
_دکتر حالش خوبه؟ دکتر نفس میکشه؟ دکتر..
دکتر: بله خانوم حالش خوبه فقط..
_فقط چی؟
دکتر: فقط شاید یکم خونریزی داشته باشه و نفس کشیدن براش سخت باشه ولی عادت میکنه. هرموقع دیدین حالش بد شد بهش این قرصا رو بدین و تو این چند وقت هیچ استرسی بهش وارد نکنین. خوب؟
_الان میتونم برم ملاقاتش؟
دکتر: بفرمایید.
در اتاقو باز کردم.
گایز میدونم افتضاح بود..
از خشم قرمز شده بودم و حسابی عصبی بودم. دستام درد میکرد و چشمام ب زور باز مونده بود. سرم و گذاشتم رو قلب جونگ کوک، میتونستم صدای تاپ و تاپ ریزشو حس کنم.
_شانس آوردی نفس میکشه آقای پلیس،وگرنه ب جرم قتل تا الان باید زندون میبودی.(پوزخند)
_هه. من ک بلخره دستم ب اون مرتیکه میرسه. نمیزارم از دو کیلومتری توعم رد بشه.(خنده)
خواستم برم یقشو بگیرم ک احساس کردم ی چیزی پامو نگه داشته..
جونگ کوک بود.!
رو زمین نشستم کنارش و گفتم: جونگ کوک..
_م..ماریا..ت..تو..نبا..نباید..
_چی؟چی؟
نفس نفس میزد اما ب حرفش ادامه میداد.
_اون..اون..میخواد..انت..قام..
و بعد چشماشو بست.
ب جیمین گفتم زنگ بزنه ب اورژانس.
^پرش زمانی ب بیمارستان^
دکتر رفت تو ک معاینه اش کنه.
٪ ده دقیقه بعد٪
با نگرانی ب در اتاق خیره شده بودم و راه میرفتم.
*دکتر اومد بیرون*
_دکترررر دکترررر
نفس گرفتم و دوباره شروع کردم ب حرف زدن
_دکتر حالش خوبه؟ دکتر نفس میکشه؟ دکتر..
دکتر: بله خانوم حالش خوبه فقط..
_فقط چی؟
دکتر: فقط شاید یکم خونریزی داشته باشه و نفس کشیدن براش سخت باشه ولی عادت میکنه. هرموقع دیدین حالش بد شد بهش این قرصا رو بدین و تو این چند وقت هیچ استرسی بهش وارد نکنین. خوب؟
_الان میتونم برم ملاقاتش؟
دکتر: بفرمایید.
در اتاقو باز کردم.
گایز میدونم افتضاح بود..
۱۰.۹k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.