نقطه تاریک من part1
نقطه تاریک من part1
[هفته چهارم از شروع دانشگاه در کره جنوبی]
بازم نامه هایی که از پسرای دانشگاه گرفته بودم رو جمع کردم و همه رو داخل سطل آشغال کردم.
نمیدونم این چندمین باری بود که نامه و شاخه گل هایی از قبیل <دوست دارم و دوست دخترم شو> دریافت میکردم اما من فعلا فقط قصد داشتم توی مسیری که انتخاب کرده بودم قدم بردارم.
رسیدم هتل و سعی کردم دوباره ی نگاهی به چمدونا و وسایلم بکنن تا چیزی رو جا نزاشته باشم بعد نگاهی به ساعت کردم و سعی کردم چیزی رو جا نزارم بعد هم با کمک مردی که پدرم استخدام کرده بود وسایل رو به خونه جدیدم بردم؛ هنوز لباس های بیرون تنم بود و نیاز به دوش آب سردی داشتم تا همه ی خستگی رو از تنم بیرون ببره.
تقریبا کار های خونه و انجام دادن و با هیجانی که از صبح توی وجودم بود شروع کردم به درست کردن اکانت جدیدم به خاطر پولهایی که خودمو با کمک پدرم درآورده بودم تونسته بودم واحد خوبی توی محله خوب اینجا پیدا کنم چند ساعتی مشغول درست کردن اپها و راهاندازی کردنشون بودم که بالاخره تموم شد کمرم را کمی صاف کردم و صدادار خمیازه بلند کشیدم بعد هم بلند شدم و به بقیه کارهای خونه رسیدگی کردم تا بیشتر از این وقت هدر نداده باشم.
*فردا صبح دانشگاه*
داشتم از پلهها بالا میرفتم که متوجه نگاههای سنگین روی خودم شدم به طرفش سرم رو کج کردم چند تا پسر معمولی یکیشون سمت من و با استرس بهم نگاه کرد.
_س.. سلام
_سلام
چند ثانیه توی چشمام نگاه کرد که ارتباط چشمی رو باهاش قطع کردم و به راه خودم ادامه دادم بیخیال از اینکه درخواستی ازم داشت...
همونطور دور میشدم که یک دفعه بازوم رو گرفت و به سمت خودش کشید چی؟؟ عصبی برگشتم سمتش و با حالت تهدید مانندی بهش گفتم
_ یک بار دیگه بهم دست بزنی دستتو داغ میکنم پسرهی...
اجازه نداد بقیه حرفام بزنم و آروم با سری که افتاده بود بهم گفت:
_فقط میخواستم بگم پشت لباستون کثیف شده؛
و دستمالی از جیبش درآورد
_بفرمایید
کمی جا خورده بودم اما خودمو جمع و جور کردم و دستمالو ازش گرفتم بعد هم به حالتی که تازه از مردمشون یاد گرفته بودم تعظیم کردم و با لبخند جوابشو دادم؛
_ ممنون پسر امیدوارم رفتارم رو ببخشی
_ اشکالی نداره
دستشو دراز کرد و به سمتم آورد
_ مین جیهون هستم از برخورد یهویی باهاتون خوشحال شدم.
_من هم همینطور... میتونی ا/ت صدام کنی
نگاهی به ساعت کردم و دوباره با عجله گفتم:
_فعلا مستر مین
با لبخند بزرگی که روی لبم شکل گرفته بود به سمت سرویس بهداشتی رفتم تا شلوارم رو تمیز کنم و سریع به سمته کلاس برم...
شاید این همه خوشحالی بخاطر دوست شدن با کسی بود که هنوز هیچ شناختی روش نداشتم...
[هفته چهارم از شروع دانشگاه در کره جنوبی]
بازم نامه هایی که از پسرای دانشگاه گرفته بودم رو جمع کردم و همه رو داخل سطل آشغال کردم.
نمیدونم این چندمین باری بود که نامه و شاخه گل هایی از قبیل <دوست دارم و دوست دخترم شو> دریافت میکردم اما من فعلا فقط قصد داشتم توی مسیری که انتخاب کرده بودم قدم بردارم.
رسیدم هتل و سعی کردم دوباره ی نگاهی به چمدونا و وسایلم بکنن تا چیزی رو جا نزاشته باشم بعد نگاهی به ساعت کردم و سعی کردم چیزی رو جا نزارم بعد هم با کمک مردی که پدرم استخدام کرده بود وسایل رو به خونه جدیدم بردم؛ هنوز لباس های بیرون تنم بود و نیاز به دوش آب سردی داشتم تا همه ی خستگی رو از تنم بیرون ببره.
تقریبا کار های خونه و انجام دادن و با هیجانی که از صبح توی وجودم بود شروع کردم به درست کردن اکانت جدیدم به خاطر پولهایی که خودمو با کمک پدرم درآورده بودم تونسته بودم واحد خوبی توی محله خوب اینجا پیدا کنم چند ساعتی مشغول درست کردن اپها و راهاندازی کردنشون بودم که بالاخره تموم شد کمرم را کمی صاف کردم و صدادار خمیازه بلند کشیدم بعد هم بلند شدم و به بقیه کارهای خونه رسیدگی کردم تا بیشتر از این وقت هدر نداده باشم.
*فردا صبح دانشگاه*
داشتم از پلهها بالا میرفتم که متوجه نگاههای سنگین روی خودم شدم به طرفش سرم رو کج کردم چند تا پسر معمولی یکیشون سمت من و با استرس بهم نگاه کرد.
_س.. سلام
_سلام
چند ثانیه توی چشمام نگاه کرد که ارتباط چشمی رو باهاش قطع کردم و به راه خودم ادامه دادم بیخیال از اینکه درخواستی ازم داشت...
همونطور دور میشدم که یک دفعه بازوم رو گرفت و به سمت خودش کشید چی؟؟ عصبی برگشتم سمتش و با حالت تهدید مانندی بهش گفتم
_ یک بار دیگه بهم دست بزنی دستتو داغ میکنم پسرهی...
اجازه نداد بقیه حرفام بزنم و آروم با سری که افتاده بود بهم گفت:
_فقط میخواستم بگم پشت لباستون کثیف شده؛
و دستمالی از جیبش درآورد
_بفرمایید
کمی جا خورده بودم اما خودمو جمع و جور کردم و دستمالو ازش گرفتم بعد هم به حالتی که تازه از مردمشون یاد گرفته بودم تعظیم کردم و با لبخند جوابشو دادم؛
_ ممنون پسر امیدوارم رفتارم رو ببخشی
_ اشکالی نداره
دستشو دراز کرد و به سمتم آورد
_ مین جیهون هستم از برخورد یهویی باهاتون خوشحال شدم.
_من هم همینطور... میتونی ا/ت صدام کنی
نگاهی به ساعت کردم و دوباره با عجله گفتم:
_فعلا مستر مین
با لبخند بزرگی که روی لبم شکل گرفته بود به سمت سرویس بهداشتی رفتم تا شلوارم رو تمیز کنم و سریع به سمته کلاس برم...
شاید این همه خوشحالی بخاطر دوست شدن با کسی بود که هنوز هیچ شناختی روش نداشتم...
۱.۴k
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.