عشق دانشگاهی

#عشق_دانشگاهی

#پارت_۴

کوک ویو

تو راه جلو یه فروشگاه نگه داشتم

کوک: برو بلام بخر(کیوت)

ا/ت: میشه باهام بیای؟

کوک: اوکی..

رفتیم و برام خرید و اومدیم و به راه افتادم..تو راه حرف نزد..نگاه کردم دیدم خوابش برده ولی عرق کرده..گفتم شاید‌گرمشا..رسیدیم..دیدم بیشتر عرق کرده و نفس نفس میزنه..

کوک:ا/تتت..

ا/ت: ککووکک..من..من..(گریه

کوک: تموم شد...تموم شد..یه کابوس بود فقط...

ا/ت: کوک من حالم خوب نمیشه..یادم نمیره صداهاشون...خنده هاشون...دست هاش...

کوک: من کمک می‌کنم خوب شی

ا/ت: از خودم بدم میاد..

کوک: تو باید خودتو دوس داشته باشی..به خاطر چند تا آشقال نباید این حرفو بزنی..

ا/ت: ممنونم...ممنونم که پیشم هستی..واقعا به کمکت نیاز دارم

کوک: و منم کمکت می‌کنم..

وااای..دستم شکست..

برا پارت بعد..

لایک ۵ تا

کام ۳ تا

دیدم زیاد می‌گم دیر کامل میشه کم گفتم زود بزارم..

دوستون دارم

ماچ به کلتون