𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 فصل ۵ پارت ۲۹
_{فکر میکنس خیلی بزام اسونه که این حرفو بزنم؟}
_مجبور نیستم
ته_چرا مجبوری....
_نخیر نیستم و نمیگممم
ته_پس نرو
_ا.اگه واقعا بهت بگم که دوست ندارم میزاری برم؟
ته_ا.ا.اره{هرگز}
سرم پایین بود چشمام پر از اشک شد
_د.د.دوست ندارم
ته_تو چشمام نگاه کن و محکم تر بگو
_نمیتونمممم
ته_ببین ببین نمیتونی بگی نمیتونی بزاری بری
خیلی حالم بد شد دلم میخواست زمان وایسته
تو چشاش نگاه کردم و محکمتر از قبل گفتم_دوست ندارمممم
ته_💔💔م.میتونی حالا بری
خدایا چیکار کردم من
_{من عاشقتم تهیونگ حتی اگه بهم خیانت کردی}
اشکام پی دی پی پشت سر هم ریختن با چمدونام با عجله رفتم بیرون و برگشتم و تهیونگ رو که همونجا خشکش زده بود برای اخرین بار از پشت دیدم
ته_یک لحظه صبر کن
با حرفش ایستادم
_چ.چیشده
ته_برای اخرین بار....
اومد و محکم از پشت بغلم کرد
ته_بزار باری اخرین بار طعم لباتو بچشم
_نکن ته....
ته_لطفا
اشکام جاری میشدن تهیونگ منو به دیوار چسبوند و بوسه ای عمیق رو شروع کرد
انگار که واقعا اخرین باره
ینی ممکنه دیگه این اخرین دیدارمون باشه؟یا که نه؟(بچه ها تو کامنت نظرتون رو بگین که اخرین باره یا نه)
همراهیش نمیکردم اما لذت میبردم از بوسه ی معشوقم.....از اینکه شاید اخرین بار باشه از لبام جدا شد و با چشمای اشکی به چشمای اشکیم نگاه کرد
ته_شاید تو دوستم نداری ولی......هرجا که میری اینو به یادت بسپر من عاشقت بودم هرموقع برگردی پشیمون بشی من در قلبم به روی تو بازه
ته_خدانگهدار عشق من
بعد هم دویید و رفت تو اتاق و درو بست.....داخل اتاق که رفت صدای دادش کل خوابگاه رو لرزوند و باعث تیکه تیکه شدن قلب من شد......
_کاش این کارو باهامون نمیکردی تهیونگ ای کاش....هیج وقت
پرش زمانی
داخل ون نشسته بودم گوشیم دستم بود و به سوکی زنگ زدم تا بیاد بریم خونه ی قبلیم تا یه سری وسایلم رو ببرم
_ای وای جسینا و یونگی موندن پیش یونتان.....ایرادی نداره به پسرا میگم مراقبش باشن شاید اونا به یونتان عادت کردن دلم نمیاد جدا بشن........
ون جلوی خونه ی سوکی ایستاد و سوکی سوار شد
اومد پیشم و به صورت گریونم نگاه کرد
سوکی_چیشده قربونت برم؟
_تموم شد
پریدم بغلش و گریه میکردم ون حرکت کرد و رفت سمت خونه ی قبلیم
سوکی_خب بگو ببینم چرا جدا شدین؟
_با یک دختر دیگه........د.داشت بهم خیانت میکرد
سوکی_چی میگی؟
_همش میگه مست بودم ولی میدونم دروغ میگه.....دو سال منو عاشق خودش نگه داشت و اخرش اینجوری ضربه بهم وارد کرد........سوکی خیلی حالم بده خیلی توروخدا یک راهی جلوم بزار
سوکی_فدای چشمای اشکیت بشم گریه نکن درست میشه فراموشش میکنی تو دیگه حالا خیلی معروفی باورت میشه حالا که معروف شدی همه به حاطر اینکه دوست توعم میان کافه و میگن که طرفدارای توعن
لبخند محوی رو لبم نشست..........
_مجبور نیستم
ته_چرا مجبوری....
_نخیر نیستم و نمیگممم
ته_پس نرو
_ا.اگه واقعا بهت بگم که دوست ندارم میزاری برم؟
ته_ا.ا.اره{هرگز}
سرم پایین بود چشمام پر از اشک شد
_د.د.دوست ندارم
ته_تو چشمام نگاه کن و محکم تر بگو
_نمیتونمممم
ته_ببین ببین نمیتونی بگی نمیتونی بزاری بری
خیلی حالم بد شد دلم میخواست زمان وایسته
تو چشاش نگاه کردم و محکمتر از قبل گفتم_دوست ندارمممم
ته_💔💔م.میتونی حالا بری
خدایا چیکار کردم من
_{من عاشقتم تهیونگ حتی اگه بهم خیانت کردی}
اشکام پی دی پی پشت سر هم ریختن با چمدونام با عجله رفتم بیرون و برگشتم و تهیونگ رو که همونجا خشکش زده بود برای اخرین بار از پشت دیدم
ته_یک لحظه صبر کن
با حرفش ایستادم
_چ.چیشده
ته_برای اخرین بار....
اومد و محکم از پشت بغلم کرد
ته_بزار باری اخرین بار طعم لباتو بچشم
_نکن ته....
ته_لطفا
اشکام جاری میشدن تهیونگ منو به دیوار چسبوند و بوسه ای عمیق رو شروع کرد
انگار که واقعا اخرین باره
ینی ممکنه دیگه این اخرین دیدارمون باشه؟یا که نه؟(بچه ها تو کامنت نظرتون رو بگین که اخرین باره یا نه)
همراهیش نمیکردم اما لذت میبردم از بوسه ی معشوقم.....از اینکه شاید اخرین بار باشه از لبام جدا شد و با چشمای اشکی به چشمای اشکیم نگاه کرد
ته_شاید تو دوستم نداری ولی......هرجا که میری اینو به یادت بسپر من عاشقت بودم هرموقع برگردی پشیمون بشی من در قلبم به روی تو بازه
ته_خدانگهدار عشق من
بعد هم دویید و رفت تو اتاق و درو بست.....داخل اتاق که رفت صدای دادش کل خوابگاه رو لرزوند و باعث تیکه تیکه شدن قلب من شد......
_کاش این کارو باهامون نمیکردی تهیونگ ای کاش....هیج وقت
پرش زمانی
داخل ون نشسته بودم گوشیم دستم بود و به سوکی زنگ زدم تا بیاد بریم خونه ی قبلیم تا یه سری وسایلم رو ببرم
_ای وای جسینا و یونگی موندن پیش یونتان.....ایرادی نداره به پسرا میگم مراقبش باشن شاید اونا به یونتان عادت کردن دلم نمیاد جدا بشن........
ون جلوی خونه ی سوکی ایستاد و سوکی سوار شد
اومد پیشم و به صورت گریونم نگاه کرد
سوکی_چیشده قربونت برم؟
_تموم شد
پریدم بغلش و گریه میکردم ون حرکت کرد و رفت سمت خونه ی قبلیم
سوکی_خب بگو ببینم چرا جدا شدین؟
_با یک دختر دیگه........د.داشت بهم خیانت میکرد
سوکی_چی میگی؟
_همش میگه مست بودم ولی میدونم دروغ میگه.....دو سال منو عاشق خودش نگه داشت و اخرش اینجوری ضربه بهم وارد کرد........سوکی خیلی حالم بده خیلی توروخدا یک راهی جلوم بزار
سوکی_فدای چشمای اشکیت بشم گریه نکن درست میشه فراموشش میکنی تو دیگه حالا خیلی معروفی باورت میشه حالا که معروف شدی همه به حاطر اینکه دوست توعم میان کافه و میگن که طرفدارای توعن
لبخند محوی رو لبم نشست..........
۴۲.۸k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.