پارت4
ساعت8 شب بود<br>
کوک زنگ زد بهم<br>
جانم<br>
_حاضر شو بیام دنبالت قراره بریم جایی<br>
کجا<br>
_پنج دقیقه دیگه اونجام بای<br>
قطع کرد ای کاش حداقل میگفت کجا اروم رفتم سمت لباسام لباس باز که نمیتونستم بپوشم چون کوک منو. میکشت و از همه مهم تر با این کبودیایه رویه بدنم چجوری بپوشم؟ <br>
یه لباس تقریبا پوشیده پوشیدم<br>
صورتم رو با کلی کرم پوشندم تا کبودیام معلوم نشه<br>
یکم ارایش کردم <br>
رفتم پایین<br>
کوک اومد دنبالم<br>
رفتم سوار ماشین شدم<br>
کوک میگی کجا میریم؟ <br>
_یکی از رفیقام دعوتمون کرده به یه بار منم چاره ای جز قبول کردنش نداشتم <br>
الان اخه؟! <br>
_چیکار میکردم ها؟ <br>
ببخشید<br>
رسیدیم به یه بار<br>
واردش شدیم<br>
پرش زمانی<br>
من پیش کوک نشسته بودم کوک خیلی پکر بود<br>
انگار حال نمیکرد با فضایه اونجا<br>
جونگکوک!(اروم) <br>
نگاهم کرد! <br>
_بله؟؟ <br>
میخوای بریم خونه؟ <br>
_نه اوکیم<br>
باشه هرجور راحتی<br>
_همینجا بشین تا من بیام<br>
بلند شد رفت سمت رفیقاش<br>
نیم ساعتی بود کوک پیش رفیقاش بودو حرف میزدن<br>
من تنها نشسته بودم<br>
چندتا دختر اومدن سمتم<br>
دختر1:اوم نمیخوای یکم مست کنی؟ <br>
عام<br>
دختر2:نکنه دوست پسرت نمیزاره؟ <br>
خندیدن<br>
با خجالت نگاهشون کردم<br>
دختر3:اخی کوچولو زبونتو موش خورده؟ <br>
م... <br>
جونگکوک متوجه شد که دارن اذیتت میکنن<br>
_خانوما چیکاره همسر من دارین<br>
دختر2:اوه ایشون همسرتونن؟ <br>
_بله چطور؟ <br>
دختر 2 دره گوش اون دوتا یچی گفتو سه تاشون خندیدن<br>
کوک با حالت پکرو عصبی نگاهشون کرد<br>
دختر1:خب میخواستیم بگیم که میشه یکم بیاد باهامون مست کنه؟ <br>
_نه<br>
دختر3:یه شبه ها! <br>
کوک نگاهی بهم انداخت<br>
_تو میخوای؟ <br>
م.. من<br>
دختر1:معلومههه<br>
دستمو گرفتو بلندم کرد<br>
دختر2:خوش بگذره<br>
کوک نشست و من رو زیر نظر داشت<br>
خیلی بهم دادن خوردم<br>
جوری که حالت تهوع داشتم<br>
خیلی مستم کردن من نمیخواستم انقدر بخورم<br>
وسط پسرا بدنمو میمالیدم<br>
کوک انقدر عصبی بود که صورتش قرمز بود<br>
پرش زمانی<br>
سوار ماشین بودیم<br>
هنوز مست بودم<br>
با خنده بهش گفتم: اوففف عصبی میشه چقدر جذاب میشه<br>
کوک با عصبانیت بیشتری نگاهم کرد<br>
رسیدیم خونه<br>
منو گرفت پرتم کرد تویه اتاق<br>
شروع کرد با مشت و کمر بندش زدنم<br>
انقدر منو زد تا خودشم خسته شد<br>
از درد زیاد بدنم سِر شد<br>
تمام بدنم درد میکرد<br>
لبم خون میومد انقدر مشتش زده بود<br>
اثر مستیم پریده بود<br>
هم بدن درد داشتم<br>
هم حالم از کوک بهم میخورد<br>
با گریه نگاهش میکردمو میزد<br>
یک ساعت بعد.... <br>
کوک پایین بودو من بالا<br>
از بدن درد داشتم تو خودم میپیچیدم<br>
هیق عای هیق<br>
کوک اومد بالا<br>
اروم بلندم کرد..
ادامه دارد...
کوک زنگ زد بهم<br>
جانم<br>
_حاضر شو بیام دنبالت قراره بریم جایی<br>
کجا<br>
_پنج دقیقه دیگه اونجام بای<br>
قطع کرد ای کاش حداقل میگفت کجا اروم رفتم سمت لباسام لباس باز که نمیتونستم بپوشم چون کوک منو. میکشت و از همه مهم تر با این کبودیایه رویه بدنم چجوری بپوشم؟ <br>
یه لباس تقریبا پوشیده پوشیدم<br>
صورتم رو با کلی کرم پوشندم تا کبودیام معلوم نشه<br>
یکم ارایش کردم <br>
رفتم پایین<br>
کوک اومد دنبالم<br>
رفتم سوار ماشین شدم<br>
کوک میگی کجا میریم؟ <br>
_یکی از رفیقام دعوتمون کرده به یه بار منم چاره ای جز قبول کردنش نداشتم <br>
الان اخه؟! <br>
_چیکار میکردم ها؟ <br>
ببخشید<br>
رسیدیم به یه بار<br>
واردش شدیم<br>
پرش زمانی<br>
من پیش کوک نشسته بودم کوک خیلی پکر بود<br>
انگار حال نمیکرد با فضایه اونجا<br>
جونگکوک!(اروم) <br>
نگاهم کرد! <br>
_بله؟؟ <br>
میخوای بریم خونه؟ <br>
_نه اوکیم<br>
باشه هرجور راحتی<br>
_همینجا بشین تا من بیام<br>
بلند شد رفت سمت رفیقاش<br>
نیم ساعتی بود کوک پیش رفیقاش بودو حرف میزدن<br>
من تنها نشسته بودم<br>
چندتا دختر اومدن سمتم<br>
دختر1:اوم نمیخوای یکم مست کنی؟ <br>
عام<br>
دختر2:نکنه دوست پسرت نمیزاره؟ <br>
خندیدن<br>
با خجالت نگاهشون کردم<br>
دختر3:اخی کوچولو زبونتو موش خورده؟ <br>
م... <br>
جونگکوک متوجه شد که دارن اذیتت میکنن<br>
_خانوما چیکاره همسر من دارین<br>
دختر2:اوه ایشون همسرتونن؟ <br>
_بله چطور؟ <br>
دختر 2 دره گوش اون دوتا یچی گفتو سه تاشون خندیدن<br>
کوک با حالت پکرو عصبی نگاهشون کرد<br>
دختر1:خب میخواستیم بگیم که میشه یکم بیاد باهامون مست کنه؟ <br>
_نه<br>
دختر3:یه شبه ها! <br>
کوک نگاهی بهم انداخت<br>
_تو میخوای؟ <br>
م.. من<br>
دختر1:معلومههه<br>
دستمو گرفتو بلندم کرد<br>
دختر2:خوش بگذره<br>
کوک نشست و من رو زیر نظر داشت<br>
خیلی بهم دادن خوردم<br>
جوری که حالت تهوع داشتم<br>
خیلی مستم کردن من نمیخواستم انقدر بخورم<br>
وسط پسرا بدنمو میمالیدم<br>
کوک انقدر عصبی بود که صورتش قرمز بود<br>
پرش زمانی<br>
سوار ماشین بودیم<br>
هنوز مست بودم<br>
با خنده بهش گفتم: اوففف عصبی میشه چقدر جذاب میشه<br>
کوک با عصبانیت بیشتری نگاهم کرد<br>
رسیدیم خونه<br>
منو گرفت پرتم کرد تویه اتاق<br>
شروع کرد با مشت و کمر بندش زدنم<br>
انقدر منو زد تا خودشم خسته شد<br>
از درد زیاد بدنم سِر شد<br>
تمام بدنم درد میکرد<br>
لبم خون میومد انقدر مشتش زده بود<br>
اثر مستیم پریده بود<br>
هم بدن درد داشتم<br>
هم حالم از کوک بهم میخورد<br>
با گریه نگاهش میکردمو میزد<br>
یک ساعت بعد.... <br>
کوک پایین بودو من بالا<br>
از بدن درد داشتم تو خودم میپیچیدم<br>
هیق عای هیق<br>
کوک اومد بالا<br>
اروم بلندم کرد..
ادامه دارد...
۴.۰k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.