ندیمه عمارت p:¹⁵
لیا:بستگی داره چی بخوای؟!
اینبار نفسشو کمی نگه داشت و با بیرون دادنش گفت:چ..چهرش....چی شکلیه..
اینبار استرس و که توی چشماش دیدم دست روی قلبش گذاشتم و اروم گفتم:درست عین خودت...عین سیبی که از وسط نصف شده باشه
هامین:تو..عکسی ازش داری ...یا دیدی؟
لیا:خب مامان همیشه میگه شبیشی....بخوام راستشو بگم اره عکسشو دیدم...یعنی با اسرار زیاد مامان نشونم داد.. دسترسی به اون عکس ندارم .....
چشماش رنگ نامیدی گرفت که ادامه دادم:ولی میتونه با یه نقشه زیرکانه کشش برم!...
اینبار رد کمرنگ لبخند روی لباش مشخص شد که هیجان زد هینی بلدی کشیدم و دستامو روی دهنم گرفتم:اووو...خدای من..ببین کی داره لبخند میزنه!!...
لبش به این بی مزگیم بیشتر کش اومد و خندش عمیق تر شد که اینبار منم زیر خندیدم...
هامین:میگم...
سوالی هومی گفتم که با تردید گفت:میشه ...یکم ازش برام.. بگی
لیا:از کی؟
اینبار با محکم اسممو صدا زد که سعی کردم خندمو بزور بگیرم و تا ردی ازش روی صورتم ظاهر نشه...
لیا:چیه بابا...عصاب نداری... لطافت برخورد با یه دختر و خانم محترم و بهت یاد ندادن؟
این بار حرصی چشم چرخوند و گفت:خانم ؟؟ یکم زیادیت نیست...
مشتی حواله بازوش کردم و گفتم:به این خانمی از کجا میخوای پیدا کنی هاا؟
خنده ای که میرفت روی لباش بشینه رو کنترل کرد و فقط اسممو صدا زد ..که یعنی چرت و پرت نگو ...جواب سوالمو بده...این بشر توی فکرامم ادب نداره...قطعا ازش تاثیر بد میگیرم...
لیا:خب ...چی بگم ازش...
هامین:هر چیزی که میدونی...
لیا:خب من فقط میدونم خیلی زیاد مهربون و خوش رفتار بوده...موهای مشکی و چشم های رنگیت از مادرت بهت ارث رسیده...که من شندیم دلیل انتخاب تو شباهت بی اندازت به خاله ا/ت بود...یه دختر اروم و برخلاف مامان من که شیطون بود...و خیلی خیلی خیلی خوشگل بود...من که حسودی کردم چطور میتونه انقد خوشگل باشه...اینا تنها چیزیه که از شخصیتش میدونم ...اما میتونم از زیر زبون مامانم حرف بکشم ...حتما کمک بزرگی میکنه...هامین زیر لب تکرار میکرد:چشم طوسی..موی مشکی..
لیا:با این نشونه ها پیدا کردنش راحت تره ...ولی نمی تونی خیابون های رو بگردی تا یکی مثلش پیدا کنی ...و معلوم نیست که حتما توی سئول باشن...نمی خوام ته دلت و خالی کنم....ولی...ممکنه اصلا کره نباش!...
چشم بهم دوخت و با اطمینان لب زد:پیداشون میکنم...
وقتی تصمیم محکمشو دیدم تنها به این فکر کردم چطور میتونم کمکش کنم ...باید همه تلاشمو میکردم...دلم نمیخواست غصه پسر مقابلمو ببینم که کمتر از شکنجه برام نبود!....
:لیااااا
با شنیدن اسمم با صدای مامان نگاه من و هامین به هم کشیده شد...از جام بلند شدم و گفتم:من و اون عکس یجوری کش میرم...هر حرفی که مامان در مورد خاله ا/ت گفت باهات در میون میزارم...الانم من میرم پایین حواسشو پرت میکنم تو از در پشتی بیا داخل خونه ....
اشاره ای به سر رسید دستش کردمو گفتم:حواست بهش باشه...فقط من و تو...عمو تهیونگ و مامانم از وجود این سر رسید باخبره...
اروم سر تکون داد...به سمت در رفتم و انگار که چیزی یادم اومده باشه برگشتم سمتشو گفتم:توی یه وقت عالی بخونش شاید چیز بدرد بخوری توش باشه..
هامین:چیزی از قلم نیوفتاده؟
خنده ریزی کردم و گفتم :الان این تیکه بود...ن چیزی دیگه ای نمونده....
از جاش بلند شد و اومد سمت و اروم پیشونیم و بوسید...
هامین:اکه نداشتمت چیکار میکردم؟...
شونه ای بالا انداختم و گفتم:زندگی...فقط بدون من...میدونم یکم کسل کننده میشد..اخه میدونی من خیلی کول ام....(!cool یعنی باحال)
شونه هامو گرفت و در باز کرد هول یواشی داد که از اتاق افتادم بیرون...
هامین:خب دیگه خوش گذشت ...بچه پرو
اینبار نفسشو کمی نگه داشت و با بیرون دادنش گفت:چ..چهرش....چی شکلیه..
اینبار استرس و که توی چشماش دیدم دست روی قلبش گذاشتم و اروم گفتم:درست عین خودت...عین سیبی که از وسط نصف شده باشه
هامین:تو..عکسی ازش داری ...یا دیدی؟
لیا:خب مامان همیشه میگه شبیشی....بخوام راستشو بگم اره عکسشو دیدم...یعنی با اسرار زیاد مامان نشونم داد.. دسترسی به اون عکس ندارم .....
چشماش رنگ نامیدی گرفت که ادامه دادم:ولی میتونه با یه نقشه زیرکانه کشش برم!...
اینبار رد کمرنگ لبخند روی لباش مشخص شد که هیجان زد هینی بلدی کشیدم و دستامو روی دهنم گرفتم:اووو...خدای من..ببین کی داره لبخند میزنه!!...
لبش به این بی مزگیم بیشتر کش اومد و خندش عمیق تر شد که اینبار منم زیر خندیدم...
هامین:میگم...
سوالی هومی گفتم که با تردید گفت:میشه ...یکم ازش برام.. بگی
لیا:از کی؟
اینبار با محکم اسممو صدا زد که سعی کردم خندمو بزور بگیرم و تا ردی ازش روی صورتم ظاهر نشه...
لیا:چیه بابا...عصاب نداری... لطافت برخورد با یه دختر و خانم محترم و بهت یاد ندادن؟
این بار حرصی چشم چرخوند و گفت:خانم ؟؟ یکم زیادیت نیست...
مشتی حواله بازوش کردم و گفتم:به این خانمی از کجا میخوای پیدا کنی هاا؟
خنده ای که میرفت روی لباش بشینه رو کنترل کرد و فقط اسممو صدا زد ..که یعنی چرت و پرت نگو ...جواب سوالمو بده...این بشر توی فکرامم ادب نداره...قطعا ازش تاثیر بد میگیرم...
لیا:خب ...چی بگم ازش...
هامین:هر چیزی که میدونی...
لیا:خب من فقط میدونم خیلی زیاد مهربون و خوش رفتار بوده...موهای مشکی و چشم های رنگیت از مادرت بهت ارث رسیده...که من شندیم دلیل انتخاب تو شباهت بی اندازت به خاله ا/ت بود...یه دختر اروم و برخلاف مامان من که شیطون بود...و خیلی خیلی خیلی خوشگل بود...من که حسودی کردم چطور میتونه انقد خوشگل باشه...اینا تنها چیزیه که از شخصیتش میدونم ...اما میتونم از زیر زبون مامانم حرف بکشم ...حتما کمک بزرگی میکنه...هامین زیر لب تکرار میکرد:چشم طوسی..موی مشکی..
لیا:با این نشونه ها پیدا کردنش راحت تره ...ولی نمی تونی خیابون های رو بگردی تا یکی مثلش پیدا کنی ...و معلوم نیست که حتما توی سئول باشن...نمی خوام ته دلت و خالی کنم....ولی...ممکنه اصلا کره نباش!...
چشم بهم دوخت و با اطمینان لب زد:پیداشون میکنم...
وقتی تصمیم محکمشو دیدم تنها به این فکر کردم چطور میتونم کمکش کنم ...باید همه تلاشمو میکردم...دلم نمیخواست غصه پسر مقابلمو ببینم که کمتر از شکنجه برام نبود!....
:لیااااا
با شنیدن اسمم با صدای مامان نگاه من و هامین به هم کشیده شد...از جام بلند شدم و گفتم:من و اون عکس یجوری کش میرم...هر حرفی که مامان در مورد خاله ا/ت گفت باهات در میون میزارم...الانم من میرم پایین حواسشو پرت میکنم تو از در پشتی بیا داخل خونه ....
اشاره ای به سر رسید دستش کردمو گفتم:حواست بهش باشه...فقط من و تو...عمو تهیونگ و مامانم از وجود این سر رسید باخبره...
اروم سر تکون داد...به سمت در رفتم و انگار که چیزی یادم اومده باشه برگشتم سمتشو گفتم:توی یه وقت عالی بخونش شاید چیز بدرد بخوری توش باشه..
هامین:چیزی از قلم نیوفتاده؟
خنده ریزی کردم و گفتم :الان این تیکه بود...ن چیزی دیگه ای نمونده....
از جاش بلند شد و اومد سمت و اروم پیشونیم و بوسید...
هامین:اکه نداشتمت چیکار میکردم؟...
شونه ای بالا انداختم و گفتم:زندگی...فقط بدون من...میدونم یکم کسل کننده میشد..اخه میدونی من خیلی کول ام....(!cool یعنی باحال)
شونه هامو گرفت و در باز کرد هول یواشی داد که از اتاق افتادم بیرون...
هامین:خب دیگه خوش گذشت ...بچه پرو
۱۳۴.۶k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.