پارت♕۸♕
ویو نامجون
صبح بیدار شدم لباس پوشیدم و کار های لازم رو کردم
رفتم سمت خونه ی لینا زنگ درو زدم و لینا درو باز کرد
(لینا& نامجون _)
&: سلام عشقم خوش اومدی
_: سلام عشقم ممنونم
&: عشقم چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی(با حالت لوس)
_: ببخشید عشقم کار داشتم
&: عب نداره
&: عشقم یه سوال دارم
_: بپرس عزیزم
&: کی ازون دختره طلاق میگیری؟
_: عزیزم به زودی ازش طلاق میکنم و با تو ازدواج میکنم
&: مرسی عشقم
_: خواهش میکنم عزیزم
لینا توی ذهنش
و......
دوستان از این به بعد شرط داره برای پارت بعد
۱۰ لایک
۲ فالوور
صبح بیدار شدم لباس پوشیدم و کار های لازم رو کردم
رفتم سمت خونه ی لینا زنگ درو زدم و لینا درو باز کرد
(لینا& نامجون _)
&: سلام عشقم خوش اومدی
_: سلام عشقم ممنونم
&: عشقم چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی(با حالت لوس)
_: ببخشید عشقم کار داشتم
&: عب نداره
&: عشقم یه سوال دارم
_: بپرس عزیزم
&: کی ازون دختره طلاق میگیری؟
_: عزیزم به زودی ازش طلاق میکنم و با تو ازدواج میکنم
&: مرسی عشقم
_: خواهش میکنم عزیزم
لینا توی ذهنش
و......
دوستان از این به بعد شرط داره برای پارت بعد
۱۰ لایک
۲ فالوور
۱۱.۰k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.