فیک هانما part 8
یوری: ولی این دلیلینیس ک اینجایی..میخام تورو به یکی از سنپای هات معرفی کنم...
ا/ت: چیییییییییییییی؟؟؟؟!!! حالا کی هس؟
یوری: شوجی هانما...دیگه باید برسه الان...
ا/ت:😳😳😳😳😳😳 *یا خدا الان ینی اینجاس..؟ نگا کردن به پنجره...یا خوده خداااااااااا* باید برم قایم شممممممم...!
یوری: اع..هانما جان رسیدی؟[هانما جاننن🤣]
هانما: خب شما همیشه قبل ما میرسید..! این منو بد قول نشون نمیده؟
یوری: ایششش پسره ی گوستاخ[با لحن شوخی] بشین
*اونور سمت ا/ت: یا خدا الان میفهمه نباید منو دختر ببینه..بعد شک نمیکنه اون پسره چرا انقد شبیهه منه؟ وای نههههه چه غلطی بکنمممم؟ ماسک...ارع...یه ماسک اینجاست........بزار بزنمش...موهامم میریزم جلوی چشمام ...و
هانما: خب گفتید میخاید کسی رو به من معرفی کنید...
یوری:ارع..ا/ت چان.. سنپایت اینجاست...نمیخای تشریف بیاری؟[البته اسم ا/ت رو اینجا گف ساده شده در نظر بگیرید مثلن کازوتورا سادهش میشه کازو یا تورا..اینجاعم نصفه گفت...]
ا/ت: امممم الان میام..
یوری: بیا این چایی رو بگیر باهم بخوریم [یه کاپ خیلی کوچولو]
هانما: *در حال خوردن...
یوری:* در حال خوردن...
هانما: *چایی میپره تو گلوش....* اع..قضیه چیه؟
یوری: ا/ت چان تو چرا روبروت تابلوئه.. چرا ماسک زدی و چرا موهات انقدر بهم ریختس؟
هانما: این مراسم خوش آمد گوییه؟ هننن؟؟؟!*تابلو: اوهایو سنپای*
ا/ت: اوع..سلام سنپایی..!
هانما:*نسبتن هول*:اوع...خب اوهایوو*دستشم تکون میده..*
ا/ت:* تابلو رو میزاره کنار و الفراااااررررررررررر: گومنه سنپای...استاد من یه کاری دارممم..باید الان برمممم *فرار میکنه...
هانما: وایسا ببینم...!
ا/ت:*وای میسته...
هانما:*پا میشه میره سمت ا/ت: چرا ماسک زدی؟
ا/ت:من زشتم...
هانما: منم میخام ببینم چقدر زشتی..!*میخاد دست بزنه به ماسک..*
ا/ت: دستای هانما رو هل میده* گومنه سنپای گومنههههههههه
هانما: وایسا ببینم !!
ا/ت: رف بیرونه محوته
هانما:این اون سال پایینیه با استعدادی بود ک میخاستید به من معرفی کنید؟😂🚬🚬
یوری: چی؟نه اون اصلن اینطوری رفتار نمیکنه ..الان نمیفهمم چ اتفاقی افتاد...
هانما: شما ک نمیخاستید بیاریدش تو گنگ من؟ 😶من دیگه هرگز یه دختر رو قبول نمیکنم..
یوری:هنوزم ...تو اون موقع و اون اتفاق داری سیر میکنی؟ نکنه بابتش هنوز...
هانما:بابت چای ممنون من کلی کار دارم...
*فلش به خونه ی خوده هانما:*فک کن حاجی هانما خودش خونه داره..*الان شبه*
هانما: گوشیم زنگ میخوره کازوتوراس...*پاسخ و اسپیکر*
هانما:کازوتورا این موقع شب به من زنگ زده ینی چی کار دارع؟
کازوتورا:خاستم بگم معروف شدی رف...*
هانما:برای چی اون وقت؟ چون جذابم؟
کازوتورا:الان میفرستم برات..نگاهی بهش بنداز..
*قطع..*نگا کردن...
هانما: اععععع این چیهههههههههههههههههه
ا/ت: چیییییییییییییی؟؟؟؟!!! حالا کی هس؟
یوری: شوجی هانما...دیگه باید برسه الان...
ا/ت:😳😳😳😳😳😳 *یا خدا الان ینی اینجاس..؟ نگا کردن به پنجره...یا خوده خداااااااااا* باید برم قایم شممممممم...!
یوری: اع..هانما جان رسیدی؟[هانما جاننن🤣]
هانما: خب شما همیشه قبل ما میرسید..! این منو بد قول نشون نمیده؟
یوری: ایششش پسره ی گوستاخ[با لحن شوخی] بشین
*اونور سمت ا/ت: یا خدا الان میفهمه نباید منو دختر ببینه..بعد شک نمیکنه اون پسره چرا انقد شبیهه منه؟ وای نههههه چه غلطی بکنمممم؟ ماسک...ارع...یه ماسک اینجاست........بزار بزنمش...موهامم میریزم جلوی چشمام ...و
هانما: خب گفتید میخاید کسی رو به من معرفی کنید...
یوری:ارع..ا/ت چان.. سنپایت اینجاست...نمیخای تشریف بیاری؟[البته اسم ا/ت رو اینجا گف ساده شده در نظر بگیرید مثلن کازوتورا سادهش میشه کازو یا تورا..اینجاعم نصفه گفت...]
ا/ت: امممم الان میام..
یوری: بیا این چایی رو بگیر باهم بخوریم [یه کاپ خیلی کوچولو]
هانما: *در حال خوردن...
یوری:* در حال خوردن...
هانما: *چایی میپره تو گلوش....* اع..قضیه چیه؟
یوری: ا/ت چان تو چرا روبروت تابلوئه.. چرا ماسک زدی و چرا موهات انقدر بهم ریختس؟
هانما: این مراسم خوش آمد گوییه؟ هننن؟؟؟!*تابلو: اوهایو سنپای*
ا/ت: اوع..سلام سنپایی..!
هانما:*نسبتن هول*:اوع...خب اوهایوو*دستشم تکون میده..*
ا/ت:* تابلو رو میزاره کنار و الفراااااررررررررررر: گومنه سنپای...استاد من یه کاری دارممم..باید الان برمممم *فرار میکنه...
هانما: وایسا ببینم...!
ا/ت:*وای میسته...
هانما:*پا میشه میره سمت ا/ت: چرا ماسک زدی؟
ا/ت:من زشتم...
هانما: منم میخام ببینم چقدر زشتی..!*میخاد دست بزنه به ماسک..*
ا/ت: دستای هانما رو هل میده* گومنه سنپای گومنههههههههه
هانما: وایسا ببینم !!
ا/ت: رف بیرونه محوته
هانما:این اون سال پایینیه با استعدادی بود ک میخاستید به من معرفی کنید؟😂🚬🚬
یوری: چی؟نه اون اصلن اینطوری رفتار نمیکنه ..الان نمیفهمم چ اتفاقی افتاد...
هانما: شما ک نمیخاستید بیاریدش تو گنگ من؟ 😶من دیگه هرگز یه دختر رو قبول نمیکنم..
یوری:هنوزم ...تو اون موقع و اون اتفاق داری سیر میکنی؟ نکنه بابتش هنوز...
هانما:بابت چای ممنون من کلی کار دارم...
*فلش به خونه ی خوده هانما:*فک کن حاجی هانما خودش خونه داره..*الان شبه*
هانما: گوشیم زنگ میخوره کازوتوراس...*پاسخ و اسپیکر*
هانما:کازوتورا این موقع شب به من زنگ زده ینی چی کار دارع؟
کازوتورا:خاستم بگم معروف شدی رف...*
هانما:برای چی اون وقت؟ چون جذابم؟
کازوتورا:الان میفرستم برات..نگاهی بهش بنداز..
*قطع..*نگا کردن...
هانما: اععععع این چیهههههههههههههههههه
۱۶.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.