درگیرِ مافیاها
پارت ۱۱
از زبان تهیونگ:
صبح که از خواب بیدار شدم بعد از اینکه صبحونه خوردم رفتم رو تو بالکن نشستم و یکی از نگهبانا رو صدا زدم اونم اومد : بفرمایید رییس در خدمتم
تهیونگ: اون دکتره که ازش داروی بیهوشی رو گرفتی برو بیارش اینجا خیلی سریع
نگهبان : چشم قربان نیم ساعته اینجاس
رفت و بعد نیم ساعت با دکتره برگشت ...
دکتر : جناب کیم در خدمتتونم امری با بنده داشتین؟
تهیونگ: همونطور که پشتم بهش بود و از بالکن بیرونو نگاه میکردم پرسیدم : اون داروی بیهوشی کی اثرش میپره ؟ ا/ت کی بیدار میشه ؟
دکتر: قربان شما داروی قوی خواسته بودین تا ۲۴ ساعت بیدار نمیشه
تهیونگ: پس دیشب حدودای ساعت ۷ اون دارو رو خورده تا امشب بیدار نمیشه؟
دکتر: خیر قربان بیدار نمیشن
تهیونگ: باشه برو قضیه جایی درز نکنه پولتم اوناهاش تو اون کیف روی میزه بردار ببر
دکتر:چشم درز نمیکنه؛ ممنون ؛ کیفو برداشت و رفت
دکتر که رفت منم بلند شدم به جونگکوک زنگ زدم که بیاد چون یه کار نیمه تموم قدیمی داشتیم باید یه نفرو که با دم شیر بازی کرده بود ادب میکردیم اینجور کارا رو نمیشد تو شهر و اطراف عمارت شهر انجام داد چون اونجا چشمای زیادی مراقبمون بود برای همین خارج شهر بهتر از همه جا بود ...
از پله ها که پایین میومدم به خدمتکار گفتم در اتاق
ا/ت رو قفل کنه چون وقتی بیدار بشه معلوم نیس چه واکنشی داشته باشه در آخرم به خدمتکار تاکید کردم که وقتی بیدار شد سریع بهم زنگ بزنه و کسی طرفش نره اونم اطاعت کرد و رفت ....
منو جونگکوک توی جنگل قرار گذاشتیم چون یه کلبه چوبی داشتیم که شخص مدنظرمون اونجا زندانی بود رفتیم سراغش اول باید در مورد یه سری چیزا اعتراف میگرفتیم ازش ولی عوضی نم پس نمیداد:
جونگکوک: مرتیکه مگه با تو نیستم حرف بزن؛ و با لگد به شکم مرده نقش زمینش کرد
چند ساعت طول کشید و این عوضی بلاخره اعتراف کرد بعدشم دیگه به دردمون نمیخورد همون لحضه گوشیم زنگ خورد خدمتکارمون بود : الوو جناب تهیونگ خانوم ا/ت بیدار شدن و دارن داد و هوار میکنن چیکار کنیم ؟ گفتم کاری نکنین الان میام گوشیو قطع کردم به جونگکوک گفتم این عوضیو بکشه اونم هفت تیرشو مسلح کرد و ۴ تا گلوله خوابوند تو مخش
بعدشم به نگهبانا گفتیم بسوزوننش...
سریع برگشتم به طرف ماشین که برگردم عمارت جونگکوکم دنبالم اومد بازومو گرفت گفت کجا با این عجله اون تلفن چی بود؟
تهیونگ: تو برو عمو ایل سوک و بردار بیار عمارت تا بهتون بگم چی شده
جونگکوک: یعنی نمیشه تلفنی بهش بگم بیاد ؟
تهیونگ: نه جونگکوک عجله دارم اعصابمو خورد نکن پسر نمیتونم دو دفعه یه چیزو توضیح بدم برو عمو رو بیار که یه بار توضیح بدم قضیش خیلی مفصله تلفنی و عجله ایم نمیشه گفتش
جونگکوک: خیلی خب باشه تا شب میایم
از زبان تهیونگ:
صبح که از خواب بیدار شدم بعد از اینکه صبحونه خوردم رفتم رو تو بالکن نشستم و یکی از نگهبانا رو صدا زدم اونم اومد : بفرمایید رییس در خدمتم
تهیونگ: اون دکتره که ازش داروی بیهوشی رو گرفتی برو بیارش اینجا خیلی سریع
نگهبان : چشم قربان نیم ساعته اینجاس
رفت و بعد نیم ساعت با دکتره برگشت ...
دکتر : جناب کیم در خدمتتونم امری با بنده داشتین؟
تهیونگ: همونطور که پشتم بهش بود و از بالکن بیرونو نگاه میکردم پرسیدم : اون داروی بیهوشی کی اثرش میپره ؟ ا/ت کی بیدار میشه ؟
دکتر: قربان شما داروی قوی خواسته بودین تا ۲۴ ساعت بیدار نمیشه
تهیونگ: پس دیشب حدودای ساعت ۷ اون دارو رو خورده تا امشب بیدار نمیشه؟
دکتر: خیر قربان بیدار نمیشن
تهیونگ: باشه برو قضیه جایی درز نکنه پولتم اوناهاش تو اون کیف روی میزه بردار ببر
دکتر:چشم درز نمیکنه؛ ممنون ؛ کیفو برداشت و رفت
دکتر که رفت منم بلند شدم به جونگکوک زنگ زدم که بیاد چون یه کار نیمه تموم قدیمی داشتیم باید یه نفرو که با دم شیر بازی کرده بود ادب میکردیم اینجور کارا رو نمیشد تو شهر و اطراف عمارت شهر انجام داد چون اونجا چشمای زیادی مراقبمون بود برای همین خارج شهر بهتر از همه جا بود ...
از پله ها که پایین میومدم به خدمتکار گفتم در اتاق
ا/ت رو قفل کنه چون وقتی بیدار بشه معلوم نیس چه واکنشی داشته باشه در آخرم به خدمتکار تاکید کردم که وقتی بیدار شد سریع بهم زنگ بزنه و کسی طرفش نره اونم اطاعت کرد و رفت ....
منو جونگکوک توی جنگل قرار گذاشتیم چون یه کلبه چوبی داشتیم که شخص مدنظرمون اونجا زندانی بود رفتیم سراغش اول باید در مورد یه سری چیزا اعتراف میگرفتیم ازش ولی عوضی نم پس نمیداد:
جونگکوک: مرتیکه مگه با تو نیستم حرف بزن؛ و با لگد به شکم مرده نقش زمینش کرد
چند ساعت طول کشید و این عوضی بلاخره اعتراف کرد بعدشم دیگه به دردمون نمیخورد همون لحضه گوشیم زنگ خورد خدمتکارمون بود : الوو جناب تهیونگ خانوم ا/ت بیدار شدن و دارن داد و هوار میکنن چیکار کنیم ؟ گفتم کاری نکنین الان میام گوشیو قطع کردم به جونگکوک گفتم این عوضیو بکشه اونم هفت تیرشو مسلح کرد و ۴ تا گلوله خوابوند تو مخش
بعدشم به نگهبانا گفتیم بسوزوننش...
سریع برگشتم به طرف ماشین که برگردم عمارت جونگکوکم دنبالم اومد بازومو گرفت گفت کجا با این عجله اون تلفن چی بود؟
تهیونگ: تو برو عمو ایل سوک و بردار بیار عمارت تا بهتون بگم چی شده
جونگکوک: یعنی نمیشه تلفنی بهش بگم بیاد ؟
تهیونگ: نه جونگکوک عجله دارم اعصابمو خورد نکن پسر نمیتونم دو دفعه یه چیزو توضیح بدم برو عمو رو بیار که یه بار توضیح بدم قضیش خیلی مفصله تلفنی و عجله ایم نمیشه گفتش
جونگکوک: خیلی خب باشه تا شب میایم
۱۷.۶k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.