چند پارتی بنگ چان p2
تابع قوانین جمهوری اسلامی، تابع قوانین ویسگون، جانم فدای وطن
#بنگ_چان
یه چند پارتی غمگین و عاشقانه از چان بنویس جوری که گریه ی آدم دربیاد(ای به چشم.. 🌚)
_ای کاش زنده بودم
دختر با شنیدن این حرف کمی جا خورد، اما با گذشت ثانیه ای احساس تاسف و ناراحتی به سراغش آمد، دیدن چهره غمگین کریس.. قلبش رو آزار میداد، بعد از کمی تامل برای دلداری دادن به دوستش شروع به حرف زدن کرد
&من خیلی دوست داشتم جای تو باشم کریس، آدما تورو نمیبینن، نمی تونن قضاوتت کنن، تو هروقت در هر زمان و مکانی که بخوای میتونی حضور پیدا بکنی، میتونی از کسایی که اذیتت کردن انتقام بگیری، تازه از دیوارا رد نمیشی، اجسامم که لمس میکنی..
وسط حرفش پرید و گفت
_اما نمی تونم تورو لمس کنم
برای ثانیه ای به چشم های تیله ای پسر خیره موند، بعد از مکث طولانی مدتش گفت
&بیخیال.. لمس من نسبت به این ویژگی هایی که داری هیچی نیست
گرچه دروغ گفته بود، حتی خودش هم هزاران بار دلش خواسته بود تا بتونه دوستش رو بغل کنه، ببوسه، دست هاش رو بگیره، اما نمی تونست، وقتی به چشم های غمگین پسر خیره میشد، ناامیدی تمام وجودش رو فرا میگرفت، داشت دنبال راهی میگشت تا خواسته دوستش رو برآورده بکنه، همینطور به چشم های مظلومش خیره بود که نوری از تفکر مثل لامپ ذهنش رو روشن کرد
&کریس.. پتو رو بده
از این خواسته یهویی تعجب کرد، اما خیلی سریع پتوی روی تخت رو برداشت و به دختر داد، متعجب به سوفیا که داشت پتو رو دور خودش میپیچید خیره شد، سوفی به سمتش برگشت و با یک لبخند گیج گفت
&بغلم کن
_من نمی...
&بذار یکبار امتحان کنیم هوم؟! ضرر نداره
سوفی سمتش رفت و با همون پتوی دورش توی بغلش نشست.. برای اولین بار روی تخت نیفتاد و می تونست عضله رانش رو حس بکنه، با ذوق فراوان جسمش رو به بدن دوستش تکیه داد، از روی پتو می تونست اجزای بدنش رو احساس بکنه
&کریس جواب داد.. جواب داد
کریستوفر با لبخندی ناباورانه دست هاش رو محکم دور پتو حلقه کرد
_سوفی بغلت کردم.. سوفی... تو توی بغلمی
&هستم کریس
#بنگ_چان
یه چند پارتی غمگین و عاشقانه از چان بنویس جوری که گریه ی آدم دربیاد(ای به چشم.. 🌚)
_ای کاش زنده بودم
دختر با شنیدن این حرف کمی جا خورد، اما با گذشت ثانیه ای احساس تاسف و ناراحتی به سراغش آمد، دیدن چهره غمگین کریس.. قلبش رو آزار میداد، بعد از کمی تامل برای دلداری دادن به دوستش شروع به حرف زدن کرد
&من خیلی دوست داشتم جای تو باشم کریس، آدما تورو نمیبینن، نمی تونن قضاوتت کنن، تو هروقت در هر زمان و مکانی که بخوای میتونی حضور پیدا بکنی، میتونی از کسایی که اذیتت کردن انتقام بگیری، تازه از دیوارا رد نمیشی، اجسامم که لمس میکنی..
وسط حرفش پرید و گفت
_اما نمی تونم تورو لمس کنم
برای ثانیه ای به چشم های تیله ای پسر خیره موند، بعد از مکث طولانی مدتش گفت
&بیخیال.. لمس من نسبت به این ویژگی هایی که داری هیچی نیست
گرچه دروغ گفته بود، حتی خودش هم هزاران بار دلش خواسته بود تا بتونه دوستش رو بغل کنه، ببوسه، دست هاش رو بگیره، اما نمی تونست، وقتی به چشم های غمگین پسر خیره میشد، ناامیدی تمام وجودش رو فرا میگرفت، داشت دنبال راهی میگشت تا خواسته دوستش رو برآورده بکنه، همینطور به چشم های مظلومش خیره بود که نوری از تفکر مثل لامپ ذهنش رو روشن کرد
&کریس.. پتو رو بده
از این خواسته یهویی تعجب کرد، اما خیلی سریع پتوی روی تخت رو برداشت و به دختر داد، متعجب به سوفیا که داشت پتو رو دور خودش میپیچید خیره شد، سوفی به سمتش برگشت و با یک لبخند گیج گفت
&بغلم کن
_من نمی...
&بذار یکبار امتحان کنیم هوم؟! ضرر نداره
سوفی سمتش رفت و با همون پتوی دورش توی بغلش نشست.. برای اولین بار روی تخت نیفتاد و می تونست عضله رانش رو حس بکنه، با ذوق فراوان جسمش رو به بدن دوستش تکیه داد، از روی پتو می تونست اجزای بدنش رو احساس بکنه
&کریس جواب داد.. جواب داد
کریستوفر با لبخندی ناباورانه دست هاش رو محکم دور پتو حلقه کرد
_سوفی بغلت کردم.. سوفی... تو توی بغلمی
&هستم کریس
۱۳.۸k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.