عشق ممنوعه p1
ی دفترچه با ظاهر معمولی، جلد قهوهای رنگی داشت یعنی رنگ مورد علاقه تاجر، روش کلمهی "forbidden love" نوشته بود به معنای عشق ممنوعه.
داخل اون دفترچه از تمام حسش به یک مرد 30 ساله نوشته شده بود خودشم دوست نداشت که کسی از وجود این احساسات خبر دار بشه پس دفترچه رو همیشه مخفی میکرد. راستش با عقل هم جور در نمیاومد!
ی پسر بچهی دبیرستانی که کمکم میخواست فارغ التحصیل بشه عاشق شریک 30 ساله باباش شده بود اما خودشم نمیخواست این موضوع رو قبول کنه.
.
.
سر سفره شام سکوت سنگینی حاکم بود،کسی جرئت نمیکرد این سکوت رو بشکنه.
تنها چیزی که شنیده میشد صدای برخورد قاشق به بشقاب بود.
خدمت کارها با قدمهای آروم به سمت میز غذاخوری میاومدن و غذاهای جدید میزاشتن و بشقاب های کثیف رو جمع میکردن. غذاهای رنگارنگ در سکوت خورده شد؛ سفره هم در عرض چند دقیقه توسط خدمت کارها جمع شد.
سونگ سو با صدای کلفتی گفت:
- میخوام برای این آخر هفته مهمانی بزرگی برگذار کنم
کلارا سریع وسط حرفش پرید:
- عزیزم فکر نمیکنی برای این کار خیلی زوده؟
- نه، دیر هم شده بالاخره باید زیر دستام بفهمن که شریک عزیزم کیه
قهقه بلندی زد
- کیم تهیونگ هم باید زیر دستامو بشناسه
جونگ کوک با شنیدن اسم "کیمتهیونگ" سرفه کرد و چشماشو گشاد کرد. قلب لعنتیش باز هم شروع به تند زدن کرد.
جونگ سوک با غرور گفت:
- پس قراره حسابی خوش بگذره
بعد دستشو روی شونهی برادر کوچیکش گذاشت و چشمک زد و ادامه داد:
- من دیگه میرم اتاقم ممنون بابت شام
جونگ کوک هم بلافاصله از جاش بلند شد و تعظیم کرد:
- ممنونم
خیلی آروم صندلی رو عقب داد و با قدم های آهسته به سمت اتاقش رفت.
پله ها رو آروم آروم بالا میرفت و همزمان به نرده های چوبی که روشون طراحی های متفاوتی انجام شده بود نگاه میکرد. از پشت نرده نگاهش به میز غذاخوری و پدر و مادرش که درمورد مهمونی صحبت میکردن افتاد و با یاد آوری تهیونگ لبخند گشادی زد.
در اتاقو باز کرد و چشمش به گیتار خاک خورده کنار دیوار افتاد. گیتار رو برداشت دفتر نوت هایی که کنار گیتار بود رو باز کرد و شروع کرد به نواختن، چشماشو بست و آهنگی متناسب با نوت هارو خوند..
دیوارهای زندگی ام سست شده اند
Je m’y accroche mais je glisse
به آنها چنگ می زنم ولی می لغزم
Lentement vers ma destinée
آهسته به سمت سرنوشتم
mourir d’aimer
که از عشق مردن است
Tandis que le monde me juge
در حالی که دنیا به قضاوت من نشسته است
Je ne vois pour moi qu’un refuge
تنها یک پناه برای خودم می بینم
Toute issue m’étant condamnée
وقتی در هر راهی محکوم می شوم
mourir d’aimer
و آن از عشق مردن است
mourir d’aimer
داخل اون دفترچه از تمام حسش به یک مرد 30 ساله نوشته شده بود خودشم دوست نداشت که کسی از وجود این احساسات خبر دار بشه پس دفترچه رو همیشه مخفی میکرد. راستش با عقل هم جور در نمیاومد!
ی پسر بچهی دبیرستانی که کمکم میخواست فارغ التحصیل بشه عاشق شریک 30 ساله باباش شده بود اما خودشم نمیخواست این موضوع رو قبول کنه.
.
.
سر سفره شام سکوت سنگینی حاکم بود،کسی جرئت نمیکرد این سکوت رو بشکنه.
تنها چیزی که شنیده میشد صدای برخورد قاشق به بشقاب بود.
خدمت کارها با قدمهای آروم به سمت میز غذاخوری میاومدن و غذاهای جدید میزاشتن و بشقاب های کثیف رو جمع میکردن. غذاهای رنگارنگ در سکوت خورده شد؛ سفره هم در عرض چند دقیقه توسط خدمت کارها جمع شد.
سونگ سو با صدای کلفتی گفت:
- میخوام برای این آخر هفته مهمانی بزرگی برگذار کنم
کلارا سریع وسط حرفش پرید:
- عزیزم فکر نمیکنی برای این کار خیلی زوده؟
- نه، دیر هم شده بالاخره باید زیر دستام بفهمن که شریک عزیزم کیه
قهقه بلندی زد
- کیم تهیونگ هم باید زیر دستامو بشناسه
جونگ کوک با شنیدن اسم "کیمتهیونگ" سرفه کرد و چشماشو گشاد کرد. قلب لعنتیش باز هم شروع به تند زدن کرد.
جونگ سوک با غرور گفت:
- پس قراره حسابی خوش بگذره
بعد دستشو روی شونهی برادر کوچیکش گذاشت و چشمک زد و ادامه داد:
- من دیگه میرم اتاقم ممنون بابت شام
جونگ کوک هم بلافاصله از جاش بلند شد و تعظیم کرد:
- ممنونم
خیلی آروم صندلی رو عقب داد و با قدم های آهسته به سمت اتاقش رفت.
پله ها رو آروم آروم بالا میرفت و همزمان به نرده های چوبی که روشون طراحی های متفاوتی انجام شده بود نگاه میکرد. از پشت نرده نگاهش به میز غذاخوری و پدر و مادرش که درمورد مهمونی صحبت میکردن افتاد و با یاد آوری تهیونگ لبخند گشادی زد.
در اتاقو باز کرد و چشمش به گیتار خاک خورده کنار دیوار افتاد. گیتار رو برداشت دفتر نوت هایی که کنار گیتار بود رو باز کرد و شروع کرد به نواختن، چشماشو بست و آهنگی متناسب با نوت هارو خوند..
دیوارهای زندگی ام سست شده اند
Je m’y accroche mais je glisse
به آنها چنگ می زنم ولی می لغزم
Lentement vers ma destinée
آهسته به سمت سرنوشتم
mourir d’aimer
که از عشق مردن است
Tandis que le monde me juge
در حالی که دنیا به قضاوت من نشسته است
Je ne vois pour moi qu’un refuge
تنها یک پناه برای خودم می بینم
Toute issue m’étant condamnée
وقتی در هر راهی محکوم می شوم
mourir d’aimer
و آن از عشق مردن است
mourir d’aimer
۵.۸k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.