jinus p36
"من که باورم نمیشه دختر ریزه میزه و فسقلی مثل تو انقدر سرسخت باشه، هنوزم مثل بچگیات بغلی و کوچولویی!" il sung
" یااااا من الان ۲۶ سالمه دیگه بچه نیستمممم" a,t
بینی ظریفش رو آروم کشید و گاز آرومی از گونه اش گرفت
"تو بچه ی منی کله خر !" il sung
لبخند زد و سرش روی سینه پهنش نشست
" اگه اون مردا تقاص کاراشون رو پس بدن ناراحت میشی ؟"a,t
دستی میون موهای بلندش کشید
" نمیدونم ، قطعا نه اما خب ما نمیتونیم کاری کنیم " il sung
کاش می تونست بگه اون مردا طبقه پایین همین خونن!
اما اونقدر قلب برادرش قوی نبود که چیزای سنگین رو حمل کنه پس ترجیح داد سکوت کنه
" غذا بخوریم و بخوابیم من خیلی خستم " il sung
سری تکون داد و ادامه کارش رو داد...
با طلوع خورشید چشماش رو باز کرد ، کمی چشماش رو ماساژ داد تا راحت تر ببینه، نگاهی به کنار تخت که برادرش خواب بود انداخت
اوضاع آروم بود و باعث راحتیش میشد ، وارد حمام شد و دوش رو باز کرد
بعد از دوش کوتاهی لباس های مد نظرش رو پوشید و صبحانه کوتاهی صرف کرد و برای برادرش هم گذاشت
وارد آسانسور شد و بعد از شدن در ها سمت زیر زمین راه افتاد
صورت ترسون هفتا مردی که مرگشون نزدیک بود به گفته های خودش زخم کهنه اش رو آروم میکرد
"دیدی چقدر بیخیال بودی لی؟ از بقیه انتظار داشتم اما از تو نه ! تو که دیدی اون شب چقدر با نفرت بهت زل زدم چرا جدی نگرفتی!؟" a,t
"فکر میکنی کشتن ما به این راحتیاس؟"
خندید و با پا صندلی که بهش بسته بود رو هل داد
"دقیقا همین طوره! " a,t
برگشت سمت نگهبان و اشاره ای به سگ های بسته کرد
" بازشون کن " a,t
روی کمر خم شد و سمت سگا رفت ، وارد آسانسور شد و آخرین تصویری که ازشون دید چهره های پر از التماس آنها بود !
پوزخند گوشه لبش نشست و با ایستادن آسانسور بیرون رفت
سوار ماشین شد ؛ احساس خوبی داشت ، احساسی که داشت انتقام این سال ها بدبختی رو می گرفت
با دیدن هلدینگ پا روی ترمز گذاشت و تا خود شب سر کار بود ...
بی حوصله سوار ماشین شد ، نزدیک پارکی که اونجا بود خاموش کرد و پیاده شد ، نیاز داشت کمی پیاده روی کنه تا این افکارش و منظم پشت هم بچینه
به کاشی کاری زمین خیره بود که به موجود کوچولویی برخورد
دختر کوچولویی که توی یه لباس خیلی با نمک داشت با سگی سفید و کوچیک بازی میکرد
لبخند روی لبش نشست و آروم روی زانو هاش نشست
"این وقت شب تنها چیکار میکنی کوچولو؟"a,t
" بابام رفته واسم غذا بگیره ، منم این سگ کوشولو رو دیدم ؛ خیلی نازهه!!"
" یااااا من الان ۲۶ سالمه دیگه بچه نیستمممم" a,t
بینی ظریفش رو آروم کشید و گاز آرومی از گونه اش گرفت
"تو بچه ی منی کله خر !" il sung
لبخند زد و سرش روی سینه پهنش نشست
" اگه اون مردا تقاص کاراشون رو پس بدن ناراحت میشی ؟"a,t
دستی میون موهای بلندش کشید
" نمیدونم ، قطعا نه اما خب ما نمیتونیم کاری کنیم " il sung
کاش می تونست بگه اون مردا طبقه پایین همین خونن!
اما اونقدر قلب برادرش قوی نبود که چیزای سنگین رو حمل کنه پس ترجیح داد سکوت کنه
" غذا بخوریم و بخوابیم من خیلی خستم " il sung
سری تکون داد و ادامه کارش رو داد...
با طلوع خورشید چشماش رو باز کرد ، کمی چشماش رو ماساژ داد تا راحت تر ببینه، نگاهی به کنار تخت که برادرش خواب بود انداخت
اوضاع آروم بود و باعث راحتیش میشد ، وارد حمام شد و دوش رو باز کرد
بعد از دوش کوتاهی لباس های مد نظرش رو پوشید و صبحانه کوتاهی صرف کرد و برای برادرش هم گذاشت
وارد آسانسور شد و بعد از شدن در ها سمت زیر زمین راه افتاد
صورت ترسون هفتا مردی که مرگشون نزدیک بود به گفته های خودش زخم کهنه اش رو آروم میکرد
"دیدی چقدر بیخیال بودی لی؟ از بقیه انتظار داشتم اما از تو نه ! تو که دیدی اون شب چقدر با نفرت بهت زل زدم چرا جدی نگرفتی!؟" a,t
"فکر میکنی کشتن ما به این راحتیاس؟"
خندید و با پا صندلی که بهش بسته بود رو هل داد
"دقیقا همین طوره! " a,t
برگشت سمت نگهبان و اشاره ای به سگ های بسته کرد
" بازشون کن " a,t
روی کمر خم شد و سمت سگا رفت ، وارد آسانسور شد و آخرین تصویری که ازشون دید چهره های پر از التماس آنها بود !
پوزخند گوشه لبش نشست و با ایستادن آسانسور بیرون رفت
سوار ماشین شد ؛ احساس خوبی داشت ، احساسی که داشت انتقام این سال ها بدبختی رو می گرفت
با دیدن هلدینگ پا روی ترمز گذاشت و تا خود شب سر کار بود ...
بی حوصله سوار ماشین شد ، نزدیک پارکی که اونجا بود خاموش کرد و پیاده شد ، نیاز داشت کمی پیاده روی کنه تا این افکارش و منظم پشت هم بچینه
به کاشی کاری زمین خیره بود که به موجود کوچولویی برخورد
دختر کوچولویی که توی یه لباس خیلی با نمک داشت با سگی سفید و کوچیک بازی میکرد
لبخند روی لبش نشست و آروم روی زانو هاش نشست
"این وقت شب تنها چیکار میکنی کوچولو؟"a,t
" بابام رفته واسم غذا بگیره ، منم این سگ کوشولو رو دیدم ؛ خیلی نازهه!!"
۳۴.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.