در مدرسه دانش آموز منضبط و مرتب و درسخوانی بودم به صرفه د
در مدرسه دانش آموز منضبط و مرتب و درسخوانی بودم به صرفه درس میخواندم سعی میکردیم خرجی برای پدر و مادرم نداشته باشیم یک مانتو و کفش را سه سال پوشیدم در ۵ سال دبستان دو جفت کفش پاره کردم و ۲ مانتو کلاس سوم پارچه مانتویی سهمهای گرفتم و دادیم خیاط دوخت مقنعه ها را بیبی با دست میدوخت از ترس اینکه زیپ کیفم خراب نشود زیاد باز و بستهاش نمیکردم دختر لاغر و قد بلندی مثل من جایش همیشه میز آخر بود اما درسهایم خوب بود دفتر دیکتههایم پر از ۲۰ بود با اینکه جای کمی داشتیم و امکانات و کمدی نداشتیم دفتر دیکته هایم را از کلاس اول تا پنجم نگه داشته بودم کلاس سوم و چهارم مبصر هم بودم و به عنوان دانش آموزی درس خوان و فعال پای تخته مسئله ها را حل میکردم در مدرسه صدایم می کردند ام البنین حتی معلم و مدیر و ناظم. عاشق مداد رنگی بودم از رویاهایم این بود که یک بسته ۱۲ تایی مداد رنگی داشته باشم کلاس اول برایم مداد رنگی نگرفتند مادرم گفت:" حالا چند هفته ای برو مدرسه تا پول دستم بیاید برایت میخرم" با چه عشق و حسرت ای به مداد رنگی های بچه ها نگاه میکردم هر روز وقتی از مدرسه تعطیل می شدیم به هم میزی ام سلیمه حسینی میگفتم امروز که بروم خانه مادرم حتماً یک جعبه مداد رنگی خریده و من فردا با مداد رنگی خودم می آیم اما وقتی به خانه می رسیدم خبری از مدادرنگی نبود...
#علی_رضا_توسلی
#علی_رضا_توسلی
۱.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.