قمارِ عشق پارت شونزده(فصل دوم)
دستمال رو خیس کرد و روی زخم لب پسر گذاشت:
+خیلی درد میکنه؟
کوک نگاهش رو به رونا داد و با لبخند مهربونی گفت:
_اره .. زیاد درد میکنه
+اوو من ..معذرت میخوام.
_رونا
نفس یکباره توی سینش حبس شد ... باورش نمیشد...جونگ کوک داشت مثل قبلا اونو صدا میکرد...چقدر دلنشین بود.
سرش رو چرخوند و نگاهش رو به صورت زخمی پسر داد.
+ب..بله
_چرا مثل غریبه ها باهام حرف میزنی.
+ه..ا..ع
مثل غریبه ها...جونگ کوک و رونا کی اینقدر بهم نزدیک شدن که مثل غریبه ها باهم رفتار نکنن!
پسر نگاهش رو به چشمای نیمه قرمز و اشکی رونا داد و دوباره تکرار کرد.
_یعنی انقدر برات غریبه شدم...
+ج..ونگ..کوک ..تو
_من فراموشی گرفته بودم
+یعنی..الان
_دلم برات خیلی تنگ شده بود
بغض توی صدای کوک معلوم بود ... چرا انقدر درد آور بود ... همه ی فیلما آخرش کسایی که عاشقن به هم میرسن ..ولی اونا فقط فیلمن و بازیگر دارن!
_ولی..فکر نمیکردم ...
پسر اشکی از چشماش چکید و سرش رو پایین برد و نگاهش رو به کفشاش داد.
_فکر نمیکردم که اینطوری میشه ...هیچ وقت فکر نمیکردم
+من..
_منو ببخش ...دلیل همه ی بلا هایی که سرت امده منم
+جونگ ..کوک..من..
_قول میدم دیگه برم و پیدام نشه ..قول میدم
+جونگ کوک لطفا...
_فقط ..بزار برای آخرین بار بغلت کنم..نمیخوام باعث آزار جیمین و پسرتون بشم.
اشکی از گوشه ی چشم دختر چکید ... پسر جیمین؟
جونگ کوکا اون پسر خودته ...پسری که کلی برای امدنش ذوق داشتی.
پسر از روی تخت بلند شد و اشکاش رو پاک کرد و پشتش رو به رونا کرد .
دختر از روی تخت بلند شد و مماس کوک پشتش قرار گرفت و با حصرت تمام به تنها مرد زندگیش که حالا داشت میرفت نگا کرد.
+جونگ کوکا ..میشه اینبار نری؟
پسر با چشمایی که ازش اشک میریخت روبه دختر برگشت و به چشمای بارونی دختر زل زد.
+میشه...تنهامون نزاری ... من و بچت خیلی وقت بود ... منتظرت بودیم.
نفس جونگ کوک یکباره توی سینش حبس شد.....نمیخواست باور کنه ... بچمون؟؟ ..... یعنی ..اون بچه ی جونگ کوک بود....کسی که همیشه براش آشنا بود.
با لکنت شروع کرد به حرف زدن..
بچه ها من یکم سرم شلوغه لطفا نیاین تو کامنتا هی بنویسین کی میزاری کی میزاری
+خیلی درد میکنه؟
کوک نگاهش رو به رونا داد و با لبخند مهربونی گفت:
_اره .. زیاد درد میکنه
+اوو من ..معذرت میخوام.
_رونا
نفس یکباره توی سینش حبس شد ... باورش نمیشد...جونگ کوک داشت مثل قبلا اونو صدا میکرد...چقدر دلنشین بود.
سرش رو چرخوند و نگاهش رو به صورت زخمی پسر داد.
+ب..بله
_چرا مثل غریبه ها باهام حرف میزنی.
+ه..ا..ع
مثل غریبه ها...جونگ کوک و رونا کی اینقدر بهم نزدیک شدن که مثل غریبه ها باهم رفتار نکنن!
پسر نگاهش رو به چشمای نیمه قرمز و اشکی رونا داد و دوباره تکرار کرد.
_یعنی انقدر برات غریبه شدم...
+ج..ونگ..کوک ..تو
_من فراموشی گرفته بودم
+یعنی..الان
_دلم برات خیلی تنگ شده بود
بغض توی صدای کوک معلوم بود ... چرا انقدر درد آور بود ... همه ی فیلما آخرش کسایی که عاشقن به هم میرسن ..ولی اونا فقط فیلمن و بازیگر دارن!
_ولی..فکر نمیکردم ...
پسر اشکی از چشماش چکید و سرش رو پایین برد و نگاهش رو به کفشاش داد.
_فکر نمیکردم که اینطوری میشه ...هیچ وقت فکر نمیکردم
+من..
_منو ببخش ...دلیل همه ی بلا هایی که سرت امده منم
+جونگ ..کوک..من..
_قول میدم دیگه برم و پیدام نشه ..قول میدم
+جونگ کوک لطفا...
_فقط ..بزار برای آخرین بار بغلت کنم..نمیخوام باعث آزار جیمین و پسرتون بشم.
اشکی از گوشه ی چشم دختر چکید ... پسر جیمین؟
جونگ کوکا اون پسر خودته ...پسری که کلی برای امدنش ذوق داشتی.
پسر از روی تخت بلند شد و اشکاش رو پاک کرد و پشتش رو به رونا کرد .
دختر از روی تخت بلند شد و مماس کوک پشتش قرار گرفت و با حصرت تمام به تنها مرد زندگیش که حالا داشت میرفت نگا کرد.
+جونگ کوکا ..میشه اینبار نری؟
پسر با چشمایی که ازش اشک میریخت روبه دختر برگشت و به چشمای بارونی دختر زل زد.
+میشه...تنهامون نزاری ... من و بچت خیلی وقت بود ... منتظرت بودیم.
نفس جونگ کوک یکباره توی سینش حبس شد.....نمیخواست باور کنه ... بچمون؟؟ ..... یعنی ..اون بچه ی جونگ کوک بود....کسی که همیشه براش آشنا بود.
با لکنت شروع کرد به حرف زدن..
بچه ها من یکم سرم شلوغه لطفا نیاین تو کامنتا هی بنویسین کی میزاری کی میزاری
۶۲.۵k
۱۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.