سلول عشق مافیا🖤 p: 1
ا.ت ویو
دیگه از زندگیم خسته شدم من توی یه کارگاه لباس کار میکردم تا همین یک ساعت پیش که یه گربه اومد تو بخش من و تمام لباسارو خراب کرد پس رییسم اخراجم کرد، اصلا دلیل خوبی نیس ولی رییس از من بدش میومد پس طبیعیه تصمیم گرفتم برم بار پس رفتم خونه و یه لباس نسبتا باز مشکی با گردنبند مادرم انداختم اون روز، روز آخری که مادرمو دیدم تازه این گردنبند و انداخته بود و توی ماشین به من داد که ببینمش اما همون موقع...
درست فکر کردین یه تصادف بزرگ رخ داد و من تبدیل شدم به ی بچه ی یتیم
از خاطرات گذشته در بیایم کفش پاشنه بلند مشکی پوشیده و رفتم بار
ته ویو
سرم درد میکرد ولی باید میرفتم پیش افرادم تا چند نفر رو بکشیم خیلی خسته و پوکر به سمت ماشین رفتم و به سمت امارت متروکه ته شهر حرکت کردم و بم بم کار 8 نفر تموم شد و من حدود یه 2 میلیاردی برداشتم ، خیلی خسته بودم پس رفتم خونه و لباس عوض کردم و به سمت بار حرکت کردم
پرش زمانی /توی بار
رفتم اون وسطا نشستم و یه کوکایین سفارش دادم نگاه های 100 نفر رو ، رو خودم حس میکردم
همه ی دخترا سعی میکردم خودشون بهم بچسبونن انقد که جذابم( بله بله😁)
بین همه ی اونا هیچ دختر قشنگی پیدا نمیشد
همه مث بز آرایش کرده بودن
پرش زمانی
دیگه کم کم ساعت داشت به 4 صبح نزدیک میشد و فقط چند نفر تو بار مونده بودن
گوشه ی بار یه دختر بودکه رو میز خم شده بود و تو گوشیش بود بر خلاف تک تک دخترایی که دورم بودن اون خوشگل بود یه کوکایین دیگه زدم و همونجا موندم و به سایت شرکت یه سر زدم خبر خاصی نبود ولی طراح های لباسمون کم بود( ته شرکت طراحی داره ) باید دنبال یه طراح باشم و همچنین یه خدمتکار واسه خونم آخه یکیو دیروز کشتم ( بسی زیبا😐 )
ساعت 4و نیم بود و جز من و دختره کس خاص دیگه ای نبود متوجه شدم داره دنبال کار میگرده و اینم شانس عالی من رفتم کنارش نشستم انقد مست بود که متوجه من نشد کارتمو انداختم جلوش این خدمتکارم بشه خوبه( ا.ت _ ته ته +)
+ های دنبال کار میگردی؟
......... _
+ باتوعم
......... _
مسئول بار : آقا لطفا این خانوم بردارید ببرید
+ وات؟
+ واسه چی من؟
مسئول بار : 6 ساعته اینجاس ولی نمیزاره کسی بره پیشش هرکی رفته کنارشو دک کرده ولی باتو کاری نداشته خو تو یه کاریش کن
#بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیک_بی_تی_اس #فیک
دیگه از زندگیم خسته شدم من توی یه کارگاه لباس کار میکردم تا همین یک ساعت پیش که یه گربه اومد تو بخش من و تمام لباسارو خراب کرد پس رییسم اخراجم کرد، اصلا دلیل خوبی نیس ولی رییس از من بدش میومد پس طبیعیه تصمیم گرفتم برم بار پس رفتم خونه و یه لباس نسبتا باز مشکی با گردنبند مادرم انداختم اون روز، روز آخری که مادرمو دیدم تازه این گردنبند و انداخته بود و توی ماشین به من داد که ببینمش اما همون موقع...
درست فکر کردین یه تصادف بزرگ رخ داد و من تبدیل شدم به ی بچه ی یتیم
از خاطرات گذشته در بیایم کفش پاشنه بلند مشکی پوشیده و رفتم بار
ته ویو
سرم درد میکرد ولی باید میرفتم پیش افرادم تا چند نفر رو بکشیم خیلی خسته و پوکر به سمت ماشین رفتم و به سمت امارت متروکه ته شهر حرکت کردم و بم بم کار 8 نفر تموم شد و من حدود یه 2 میلیاردی برداشتم ، خیلی خسته بودم پس رفتم خونه و لباس عوض کردم و به سمت بار حرکت کردم
پرش زمانی /توی بار
رفتم اون وسطا نشستم و یه کوکایین سفارش دادم نگاه های 100 نفر رو ، رو خودم حس میکردم
همه ی دخترا سعی میکردم خودشون بهم بچسبونن انقد که جذابم( بله بله😁)
بین همه ی اونا هیچ دختر قشنگی پیدا نمیشد
همه مث بز آرایش کرده بودن
پرش زمانی
دیگه کم کم ساعت داشت به 4 صبح نزدیک میشد و فقط چند نفر تو بار مونده بودن
گوشه ی بار یه دختر بودکه رو میز خم شده بود و تو گوشیش بود بر خلاف تک تک دخترایی که دورم بودن اون خوشگل بود یه کوکایین دیگه زدم و همونجا موندم و به سایت شرکت یه سر زدم خبر خاصی نبود ولی طراح های لباسمون کم بود( ته شرکت طراحی داره ) باید دنبال یه طراح باشم و همچنین یه خدمتکار واسه خونم آخه یکیو دیروز کشتم ( بسی زیبا😐 )
ساعت 4و نیم بود و جز من و دختره کس خاص دیگه ای نبود متوجه شدم داره دنبال کار میگرده و اینم شانس عالی من رفتم کنارش نشستم انقد مست بود که متوجه من نشد کارتمو انداختم جلوش این خدمتکارم بشه خوبه( ا.ت _ ته ته +)
+ های دنبال کار میگردی؟
......... _
+ باتوعم
......... _
مسئول بار : آقا لطفا این خانوم بردارید ببرید
+ وات؟
+ واسه چی من؟
مسئول بار : 6 ساعته اینجاس ولی نمیزاره کسی بره پیشش هرکی رفته کنارشو دک کرده ولی باتو کاری نداشته خو تو یه کاریش کن
#بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیک_بی_تی_اس #فیک
۴.۹k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.