"دوروی یک سکه"
"دوروی یک سکه"
Part29
نورا در جعبه هارو باز کرد جواهرات که الماس بودن برق میزدن نورا بقیه جعبه هارو باز کرد لباس هایی باز و بدن نما بود و یک برگه روشون بود برگه باز کرد و نوشته بود:
<همیشه از این لباس ها دوست داشتی پس برات تهیه کردم و دوست دارم فردا شب تو تنت بیبینم>
نورا چشم هایش درشت شده بود و برگه رو به بچه ها نشون داد و رابین گفت:
-یعنی فردا شب رییس به اون مهمونی میاد؟
"شاید نیاد ولی از دور نظارت میکنه^پیمان^
^اول اسم شخصیت هارو میزارم مثلا پیمان"P(رابین"R(سوگند"S(نورا"N)
s"عجبیه که رییس همچین کاری بکنه نورا مگه چیکار کرده که رییس اینقدر براش مهمه؟
N"من نمتونم همچین لباس رو بپوشم
R"نوشته که تو از این مدل هایی لباس خوشت میاد پس بپوش
رابین سوگند و پیمان و حامیم همشون رفتن اونا حسودی میکردن به نورا ولی نورا ترسیده بود چون
شب شد بچه ها پیتزا سفارش داده بودن و اوناها خوردن همشون به اتاق خواب هاشون رفتن
نورا به اتاق رابین رفت و زیر تخت یک تشک انداخت و اونجا خوابید
N"رابین بیداری؟
R"اره بیدارم
N"یک چیزی بگم باور میکنی؟
R"اگر منطقی باشه ارع
N"تو گفتی خودت از لباس هایی بدن نما و اینجوری خوشت میاد و اینکه رییستون هم نوشتع بود
R"خب؟
N"ولی اون خواهرمه که خوشش میاد اون ندا که همیشه اینجور لباس هایی میپوشه و اون من نیستم
رابین سرشو از لبه تخت اورد پایین و با تعجب گفت:
R"متوجه منظورت نمشم؟
N"منو خواهرم دوقلو هایی هم شکلیم یعنی به هم دیگه مو نمزنیم فقط تو ورژن هایی مختلفیم من حدس میزنم شاید رییستون منو با ندا اشتباه گرفته یا با ندا قبلا در ارتباط بوده
R"رییس ما خیلی زرنگه اگه زرنگ نبود اینجور قمار خونه ی نداشت پس امکان نداره که اشتباه کنه اینو از ذهنت بنداز بیرون
Part29
نورا در جعبه هارو باز کرد جواهرات که الماس بودن برق میزدن نورا بقیه جعبه هارو باز کرد لباس هایی باز و بدن نما بود و یک برگه روشون بود برگه باز کرد و نوشته بود:
<همیشه از این لباس ها دوست داشتی پس برات تهیه کردم و دوست دارم فردا شب تو تنت بیبینم>
نورا چشم هایش درشت شده بود و برگه رو به بچه ها نشون داد و رابین گفت:
-یعنی فردا شب رییس به اون مهمونی میاد؟
"شاید نیاد ولی از دور نظارت میکنه^پیمان^
^اول اسم شخصیت هارو میزارم مثلا پیمان"P(رابین"R(سوگند"S(نورا"N)
s"عجبیه که رییس همچین کاری بکنه نورا مگه چیکار کرده که رییس اینقدر براش مهمه؟
N"من نمتونم همچین لباس رو بپوشم
R"نوشته که تو از این مدل هایی لباس خوشت میاد پس بپوش
رابین سوگند و پیمان و حامیم همشون رفتن اونا حسودی میکردن به نورا ولی نورا ترسیده بود چون
شب شد بچه ها پیتزا سفارش داده بودن و اوناها خوردن همشون به اتاق خواب هاشون رفتن
نورا به اتاق رابین رفت و زیر تخت یک تشک انداخت و اونجا خوابید
N"رابین بیداری؟
R"اره بیدارم
N"یک چیزی بگم باور میکنی؟
R"اگر منطقی باشه ارع
N"تو گفتی خودت از لباس هایی بدن نما و اینجوری خوشت میاد و اینکه رییستون هم نوشتع بود
R"خب؟
N"ولی اون خواهرمه که خوشش میاد اون ندا که همیشه اینجور لباس هایی میپوشه و اون من نیستم
رابین سرشو از لبه تخت اورد پایین و با تعجب گفت:
R"متوجه منظورت نمشم؟
N"منو خواهرم دوقلو هایی هم شکلیم یعنی به هم دیگه مو نمزنیم فقط تو ورژن هایی مختلفیم من حدس میزنم شاید رییستون منو با ندا اشتباه گرفته یا با ندا قبلا در ارتباط بوده
R"رییس ما خیلی زرنگه اگه زرنگ نبود اینجور قمار خونه ی نداشت پس امکان نداره که اشتباه کنه اینو از ذهنت بنداز بیرون
۱.۴k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.