در از درون
PART12.
VIEVE SARA:
و ازش پرسیدم:«چرا گریه میکنی؟»
دختره بهم نگاه کردم
دختر:«هـ.... هق... او... اونی... چانم.. رو... هق.... گم... کلدم...»(باید بچگونه حرف بزنه دیگه🗿)
ایمی:«کجا گمش کردی؟»
دختر:«باهاش رفته.... بودم... هق... بیرون...بعد رفتم.... سمت... هق.... بستنی... فرو... هق.... شی.... پشتمو... هق... نگاه کردم... دیدم نیس.... هق.....»
سارا:«خب پیداش میکنیم! راستی ، اسمت چیه؟»
دختر:«لو... لونا...»(اگه گفتین اسم کیه؟ 🗿 )
ایمی:«خیلی خب لونا چان گریه نکن ! اونی چانت رو پیدا میکنیم!»
و یه دستمال از تو جیبش برداشت و اشکای لونا رو پاک کرد
بعد دستشو گرفت و باهم به راه ادامه دادیم
سارا:«خدایی چرا هرکسی که میبینم اونی چان داره؟ 🗿😐»
ایمی:« بیخبرم ؛-؛ »
سارا:« صحیح ؛-؛ »
لونا هم به ما نگاه میکرد
یه ساعت راه رفتیم و خسته شدیم
و همچنین گشنه ؛-؛
بعد ایمی رفت ساندویچ فروشی و سه تا هات داگ گرفت و اومد
خوشمزه بود
قیافه لونا هم با سوس دور دهنش خیلی کیوت شده بود!
VIEVE MIKA:
اونه چان رو به زور فرستادم خونه تا استراحت کنه
هوف!
بالاخره کلاسم تموم شد!
بهتره یه سر به سارا بزنم!
رفتم بیمارستان
به سمت اتاق سارا رفتم در رو زدم اما کسی جواب نداد
میکا:«سارا؟»
و در رو باز کردم
اما..........
اما.............
اماسارا روی تخت نبوددد!!!
همه جای اتاق رو گشتم اما نبود!!!
پرستار رو صدا زدم و ازش پرسیدم:«هانمیا سارا کجاستت؟؟؟»
پرستار:«مـ... مگه تو اتاقش نیست؟...«
با یه دستم زدم به پیشونیم
میکا:«هوف! عالی شد!»
رفتم به سمت پیشخوان و بهشون گفتم
اونام دوربین ها رو چک کردن اما انگار از در بیمارستان خارج نشده بود
بعد دوربین اتاق سارا رو دیدن و بم نشون دادن
هوف!
سارا از پنجره فرار کرده بود!
دختره اسکل...
رو به کارکنان ببمارستان اروم یه بی عرضه هایی گفتم و رفتم بیرون دنبال سارا
اما کجا میتونم پیداش کنم اخه
اون ساعت ۹ صبح فرار کرده و الان ساعت ۲ ظهره
عالی شد!
چون الان اگه به اونه چان هبر بدم سکته رو میزنه!
هوف....
؟:«عه تو!»
انگار منو داشت صدا میکرد
به پشت سرم برگشتم
عه!
همون پسر مو دو رنگیه ابنبات به دهان بود!(واکاسا🗿)
میکا:«عه من»
واکاسا:« ؛-؛ »
میکا:« 눈_눈»
بعد............
(بچه ها من بهتون یه قول میدم از این به بعد هر شب ساعت ۹ پارت میزارم🙂
تا پارت بعد بدرودد🎆)
VIEVE SARA:
و ازش پرسیدم:«چرا گریه میکنی؟»
دختره بهم نگاه کردم
دختر:«هـ.... هق... او... اونی... چانم.. رو... هق.... گم... کلدم...»(باید بچگونه حرف بزنه دیگه🗿)
ایمی:«کجا گمش کردی؟»
دختر:«باهاش رفته.... بودم... هق... بیرون...بعد رفتم.... سمت... هق.... بستنی... فرو... هق.... شی.... پشتمو... هق... نگاه کردم... دیدم نیس.... هق.....»
سارا:«خب پیداش میکنیم! راستی ، اسمت چیه؟»
دختر:«لو... لونا...»(اگه گفتین اسم کیه؟ 🗿 )
ایمی:«خیلی خب لونا چان گریه نکن ! اونی چانت رو پیدا میکنیم!»
و یه دستمال از تو جیبش برداشت و اشکای لونا رو پاک کرد
بعد دستشو گرفت و باهم به راه ادامه دادیم
سارا:«خدایی چرا هرکسی که میبینم اونی چان داره؟ 🗿😐»
ایمی:« بیخبرم ؛-؛ »
سارا:« صحیح ؛-؛ »
لونا هم به ما نگاه میکرد
یه ساعت راه رفتیم و خسته شدیم
و همچنین گشنه ؛-؛
بعد ایمی رفت ساندویچ فروشی و سه تا هات داگ گرفت و اومد
خوشمزه بود
قیافه لونا هم با سوس دور دهنش خیلی کیوت شده بود!
VIEVE MIKA:
اونه چان رو به زور فرستادم خونه تا استراحت کنه
هوف!
بالاخره کلاسم تموم شد!
بهتره یه سر به سارا بزنم!
رفتم بیمارستان
به سمت اتاق سارا رفتم در رو زدم اما کسی جواب نداد
میکا:«سارا؟»
و در رو باز کردم
اما..........
اما.............
اماسارا روی تخت نبوددد!!!
همه جای اتاق رو گشتم اما نبود!!!
پرستار رو صدا زدم و ازش پرسیدم:«هانمیا سارا کجاستت؟؟؟»
پرستار:«مـ... مگه تو اتاقش نیست؟...«
با یه دستم زدم به پیشونیم
میکا:«هوف! عالی شد!»
رفتم به سمت پیشخوان و بهشون گفتم
اونام دوربین ها رو چک کردن اما انگار از در بیمارستان خارج نشده بود
بعد دوربین اتاق سارا رو دیدن و بم نشون دادن
هوف!
سارا از پنجره فرار کرده بود!
دختره اسکل...
رو به کارکنان ببمارستان اروم یه بی عرضه هایی گفتم و رفتم بیرون دنبال سارا
اما کجا میتونم پیداش کنم اخه
اون ساعت ۹ صبح فرار کرده و الان ساعت ۲ ظهره
عالی شد!
چون الان اگه به اونه چان هبر بدم سکته رو میزنه!
هوف....
؟:«عه تو!»
انگار منو داشت صدا میکرد
به پشت سرم برگشتم
عه!
همون پسر مو دو رنگیه ابنبات به دهان بود!(واکاسا🗿)
میکا:«عه من»
واکاسا:« ؛-؛ »
میکا:« 눈_눈»
بعد............
(بچه ها من بهتون یه قول میدم از این به بعد هر شب ساعت ۹ پارت میزارم🙂
تا پارت بعد بدرودد🎆)
۱.۱k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.