پارت ۱۳ ویو ات

پارت ۱۳ ویو ات
بلاخره رسیدیم۰
ازماشین پیاده شدم و تعظیمه کوتاهی کردم و تشکری کردم۰رفتم داخل اتاق خوابم وسایلم رو گذاشتم۰پنجره اتاق خواب رو بستم خیلی هوا سرد بود۰که در اتاق خواب زده شد،میدونستم کی چون فقط منو اون داخل این عمارتیم۰
درو باز کردم که دیدم داره با خودش ور میره که وقتی متوجه شد دارم نگاش میکنم و درو باز کردم سریع به شکل قبل خودش برگشت و گفت:ااا ا تو گشنه نیستی؟؟

ات:آره گشنمه

جانگوک:خوب بیا که بریم غذا بخوریم۰

ات:الان میام لباسم رو عوض کنم

بعداز لباس عوض کردن رفتم توی ردیف خودم نشستم که گفت:کسی که اینجا نیست برای چی نمیای نزدیک تر؟؟

حاجی این چرا داره اینجوری حرف میزنههه؟؟به تو چه!دوست دارم اینجا بشینم۰اصلا برای چی باید بشینم اینجا که گفت:الکی فکر نکن بخاطر این میگم بیا نزدیک تر که غذا هی نره اون ته بیاد بالا۰هی من بگیرم هی تو اینجوری وقتم الکی میره۰

از سر تا پام رو قهوه ای کرد لبخندی زدم و رفتم کنارش نشستم۰
کلا هردوتامون سر غذا حرف نزدیم اصلا هم درخواست صحبت نداشتیم۰

بعداز غذا خوردنم بشقابم رو جمع کردم و بردم گذاشتم روی سینک اونم همین کارو کرد و رفتیم که بخوابیم۰