بامداد عاشقی
بامداد عاشقی
تهمو : چه استایل زدی ! ولی از این به بعد مشکی بپوش . ا/ت : نه بابا ؛ راجب استایل منم باید شما تصمیم بگیرید . تهمو : ا/ت نزار جلوی راننده حسابت رو برسم ، هرچی میگم باید بگی چشم . تو قرار عضو مافیا بشی ، اونجا اینجوری حرف بزنی میمیری . من دوست رئیس بزرگترین باند مافیام ، گفتم بدونی .
ا/ت : اینکه تو عضو مافیا هستی رو میدونم ولی من ، عضو مافیا ؟ تهمو : آره . نگران نباش آموزش میبینی
" ا/ت "
ترسیده بودم . دوست نداشتم عضو مافیا بشم .
رسیدیم به یک عمارت خیلی بزرگ . مردی اومد در رو برام باز کرد . مرد : خوش اومدید بفرمایید . پیاده شدیم،همه تعظیم میکردن
ا/ت : اینا چرا تعظیم میکنن
تهمو : بخاطر تو عه . سوال نپرس فقط پشت سر من بیا
(پارک سونگهون پدر جیمینه)
وارد عمارت شدیم .
سونگهون : تهمو ! دوست قدیمی من خوش اومدی . تهمو : ممنون سونگهون . این دخترمه .
ترسیدم ولی همونجوری که پدر گفت باید معدب باشم تا اتفاقی نیوفته .
ا/ت : سلام از آشنایی با شما خوشبختم
کانگ ا/ت هستم . سونگهون : سلام ا/ت شی منم پارک سونگهون هستم ، میتونی سونگهون صدام کنی . سونگهون دستش رو روبه بالا تکان داد و به بادیگاردش علامت داد . سونگهون: ا/ت شی لطفا شما چمدونتون رو به این آقا بدید و باهاش برید .بهتون اتاقتون رو نشون میده .
ا/ت : بله ممنون
" تهمو "
ا/ت رفت و منم با دوستم تنها شدم .
سونگهون: خوب حتما بهش گفتی که قرار اولین دختر این باند مافیا باشه دیگه .
تهمو : آره بهش گفتم ؛ باید حتما وارد مافیا بشه . سونگهون: بهت افتخار میکنم . دخترت رو خوب بزرگ کردی ، اگر مادرش هم لیاقت داشت میموند و اونم عضو مافیا میشد .
( مادر ا/ت و پدرش از هم جدا شدن )
تهمو : لطفا دیگه راجب اون زن حرف نزن .
سونگهون: باشه ! بیا بریم یکم اینجا رو نشونت بدم .
تهمو : چه استایل زدی ! ولی از این به بعد مشکی بپوش . ا/ت : نه بابا ؛ راجب استایل منم باید شما تصمیم بگیرید . تهمو : ا/ت نزار جلوی راننده حسابت رو برسم ، هرچی میگم باید بگی چشم . تو قرار عضو مافیا بشی ، اونجا اینجوری حرف بزنی میمیری . من دوست رئیس بزرگترین باند مافیام ، گفتم بدونی .
ا/ت : اینکه تو عضو مافیا هستی رو میدونم ولی من ، عضو مافیا ؟ تهمو : آره . نگران نباش آموزش میبینی
" ا/ت "
ترسیده بودم . دوست نداشتم عضو مافیا بشم .
رسیدیم به یک عمارت خیلی بزرگ . مردی اومد در رو برام باز کرد . مرد : خوش اومدید بفرمایید . پیاده شدیم،همه تعظیم میکردن
ا/ت : اینا چرا تعظیم میکنن
تهمو : بخاطر تو عه . سوال نپرس فقط پشت سر من بیا
(پارک سونگهون پدر جیمینه)
وارد عمارت شدیم .
سونگهون : تهمو ! دوست قدیمی من خوش اومدی . تهمو : ممنون سونگهون . این دخترمه .
ترسیدم ولی همونجوری که پدر گفت باید معدب باشم تا اتفاقی نیوفته .
ا/ت : سلام از آشنایی با شما خوشبختم
کانگ ا/ت هستم . سونگهون : سلام ا/ت شی منم پارک سونگهون هستم ، میتونی سونگهون صدام کنی . سونگهون دستش رو روبه بالا تکان داد و به بادیگاردش علامت داد . سونگهون: ا/ت شی لطفا شما چمدونتون رو به این آقا بدید و باهاش برید .بهتون اتاقتون رو نشون میده .
ا/ت : بله ممنون
" تهمو "
ا/ت رفت و منم با دوستم تنها شدم .
سونگهون: خوب حتما بهش گفتی که قرار اولین دختر این باند مافیا باشه دیگه .
تهمو : آره بهش گفتم ؛ باید حتما وارد مافیا بشه . سونگهون: بهت افتخار میکنم . دخترت رو خوب بزرگ کردی ، اگر مادرش هم لیاقت داشت میموند و اونم عضو مافیا میشد .
( مادر ا/ت و پدرش از هم جدا شدن )
تهمو : لطفا دیگه راجب اون زن حرف نزن .
سونگهون: باشه ! بیا بریم یکم اینجا رو نشونت بدم .
۳۱.۹k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.