اشتباه پارت 2
چسبودنم به دیوار<br>
با خشمی که تو. چشاش بود <br>
ترسی به تمام وجودم پناه برد<br>
دستش کنار صورتم رویه دیوار بود<br>
داشت با عصبانیت چشم هاش و نفسش نگاهم میکرد<br>
_چیو میخوای توضیح بدی هوم؟ <br>
+جونگکوک من... <br>
_هیسس بزار حرفم تموم شه میزارم حرف بزنی<br>
ساکت شدم<br>
_نمیخوای بس کنی؟ خستم کردی! این مرتیکه کی بود ها؟ <br>
نکنه خیلی وقته باهمین؟ دوسش داری آره؟ <br>
نکنه نکنه میخوای باهاش باشی؟ همین الان تمومش کن ات<br>
دیگه حق بیرون رفتن بدون منو نداری فهمیدی؟؟؟؟؟؟ <br>
انگاری واقعا کوک حسودیش شده بود اما اون دختر من نبودم <br>
تو خسته شدی؟ هع جایه من باشی چیمیگی؟ <br>
+جونگکوک پسرم گوش کن من.... <br>
_هیس اعصاب ندارم فردا شب دیر میام زنگ نزن حصلتو ندارم<br>
بعد از کنارم رد شد رفت بالا<br>
بغض دوباره گلوم رو صاحب شد<br>
نشستم روی زمین تویه آشپزخونه<br>
*پرش زمانی*<br>
یک ساعتی میشه نشستم تو اشپزخونه و دارم به این که جقدر بدبختم فکر میکنم<br>
*ویو کوک*<br>
خوابم نمیبرد هرکاری میکردم<br>
دلم نمیومد ازش معذرت خواهی نکنم نباید اونجوری پیش میرفتم اما اگه اون صحنه واقعیت داشته باشه چی؟ <br>
نمیدونم <br>
بلند شدم رفتم پایین دیدم چراغا خاموشه جز چراغ آشپزخونه <br>
رفتم داخل اشپزخونه دیدم<br>
نشسته رویه زمین سرش رویه زانوهاشه<br>
نشستم جلوش<br>
_دختره من<br>
سرشو آورد بالا<br>
سره دماغش قرمز بودو چشم هاش باد کرده بودن<br>
اروم بغلم رو باز کردم<br>
نیومد تو بغلم<br>
_ببخشید باشه؟ <br>
+چیو ببخشم کوک چیوو؟؟؟ این که هر دفعه میزنی منو بعدش میگی ببخشید کوک بسته دیگه کفرمو در آوردی<br>
همش ببخشید نمیبخشم هیچ وقت نمیبخشمت<br>
بدنم یه جایه سالم از مشت هایه تو نداره<br>
من اشتباه کردم عاشقت شدم اره؟؟؟؟ <br>
بستمه دارم روانی میشم<br>
نمیفهمم من کیسه بوکسم یا اون بی صاحاب<br>
جلو مامان بابات مظلوم نمیایی میکنی اما نمیدونن چقدر تو خونه وحشی بازی در میاری کوک اگه تا الان باهاتم بدون دوست دارم وگرنه همون روزه اولی که زدی تو. گوشم<br>
صیکتو میزدم<br>
فهمیدی؟ بستمه خستم کردی(با گریه و داد گفتی) <br>
نگاهش میکردم<br>
خیلی عصبی بود گفتم؛ اگه نری رو مخم کاریت ندارم<br>
+جونگکوک خیلی رو داری خیلی <br>
از جلوم بلند شدو رفت بالا<br>
* پایان ویو کوک *<br>
رفتم بالا<br>
نمیدونم اما از این که به کوک ریدم خوشحال بودم<br>
نشستم رویه تخت<br>
بعد از نیم ساعت خبری ازش نشد<br>
رفتم بیرون دیدم نیست<br>
احتمالا باز رفته بیرون<br>
*پرش زمانی*<br>
ساعت2 هنوز برنگشته<br>
نمیخوام بهش زنگ بزنم اما..... <br>
ادامه دارد....
با خشمی که تو. چشاش بود <br>
ترسی به تمام وجودم پناه برد<br>
دستش کنار صورتم رویه دیوار بود<br>
داشت با عصبانیت چشم هاش و نفسش نگاهم میکرد<br>
_چیو میخوای توضیح بدی هوم؟ <br>
+جونگکوک من... <br>
_هیسس بزار حرفم تموم شه میزارم حرف بزنی<br>
ساکت شدم<br>
_نمیخوای بس کنی؟ خستم کردی! این مرتیکه کی بود ها؟ <br>
نکنه خیلی وقته باهمین؟ دوسش داری آره؟ <br>
نکنه نکنه میخوای باهاش باشی؟ همین الان تمومش کن ات<br>
دیگه حق بیرون رفتن بدون منو نداری فهمیدی؟؟؟؟؟؟ <br>
انگاری واقعا کوک حسودیش شده بود اما اون دختر من نبودم <br>
تو خسته شدی؟ هع جایه من باشی چیمیگی؟ <br>
+جونگکوک پسرم گوش کن من.... <br>
_هیس اعصاب ندارم فردا شب دیر میام زنگ نزن حصلتو ندارم<br>
بعد از کنارم رد شد رفت بالا<br>
بغض دوباره گلوم رو صاحب شد<br>
نشستم روی زمین تویه آشپزخونه<br>
*پرش زمانی*<br>
یک ساعتی میشه نشستم تو اشپزخونه و دارم به این که جقدر بدبختم فکر میکنم<br>
*ویو کوک*<br>
خوابم نمیبرد هرکاری میکردم<br>
دلم نمیومد ازش معذرت خواهی نکنم نباید اونجوری پیش میرفتم اما اگه اون صحنه واقعیت داشته باشه چی؟ <br>
نمیدونم <br>
بلند شدم رفتم پایین دیدم چراغا خاموشه جز چراغ آشپزخونه <br>
رفتم داخل اشپزخونه دیدم<br>
نشسته رویه زمین سرش رویه زانوهاشه<br>
نشستم جلوش<br>
_دختره من<br>
سرشو آورد بالا<br>
سره دماغش قرمز بودو چشم هاش باد کرده بودن<br>
اروم بغلم رو باز کردم<br>
نیومد تو بغلم<br>
_ببخشید باشه؟ <br>
+چیو ببخشم کوک چیوو؟؟؟ این که هر دفعه میزنی منو بعدش میگی ببخشید کوک بسته دیگه کفرمو در آوردی<br>
همش ببخشید نمیبخشم هیچ وقت نمیبخشمت<br>
بدنم یه جایه سالم از مشت هایه تو نداره<br>
من اشتباه کردم عاشقت شدم اره؟؟؟؟ <br>
بستمه دارم روانی میشم<br>
نمیفهمم من کیسه بوکسم یا اون بی صاحاب<br>
جلو مامان بابات مظلوم نمیایی میکنی اما نمیدونن چقدر تو خونه وحشی بازی در میاری کوک اگه تا الان باهاتم بدون دوست دارم وگرنه همون روزه اولی که زدی تو. گوشم<br>
صیکتو میزدم<br>
فهمیدی؟ بستمه خستم کردی(با گریه و داد گفتی) <br>
نگاهش میکردم<br>
خیلی عصبی بود گفتم؛ اگه نری رو مخم کاریت ندارم<br>
+جونگکوک خیلی رو داری خیلی <br>
از جلوم بلند شدو رفت بالا<br>
* پایان ویو کوک *<br>
رفتم بالا<br>
نمیدونم اما از این که به کوک ریدم خوشحال بودم<br>
نشستم رویه تخت<br>
بعد از نیم ساعت خبری ازش نشد<br>
رفتم بیرون دیدم نیست<br>
احتمالا باز رفته بیرون<br>
*پرش زمانی*<br>
ساعت2 هنوز برنگشته<br>
نمیخوام بهش زنگ بزنم اما..... <br>
ادامه دارد....
۴.۹k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.