-پارت : ۲ -
رفتیم داخل و بوی غذا پیچیده بود داشتم ازش لذت میبردم که ...
م/ک:" ا/ت سفره رو بیار ... بچینش ... سالادارو هم درست کن ... توی خونه که کار نمیکنی حداقل اینجا یکم کن دختره ی احمق"
مطمئن بودم جونگکوک نمیشنومش من تو آشپزخونه بودم و اون جای خواهرش بود
نزدیک بود هق هقم بگیره
اشکام رویه صورتم پخش شد یهو حس کردم یکی از پشت موهامو گرفت
م/ک:" حواستو جمع کن ... اگر بفهمم یه چیزیو از قلم جا اندازی تیکه بزرگت گوشته فهمیدی ... حالایم آب دماغاتو جمع کن همش رو ریختی تو غذاها"
حالایم هق هقام بیشتر شده بود
میدونستم حتی اگر یه قطره اشکم بریزم بازم صورتم پف میکنه با این حال بازم گریم بند نمیومد
درحال درست کردن سالاد انگشتم رو بریدم ولی تنها بودم جونگکوکی درکار نبود که کارم رو راه بندازه
سریع دستمو آب کشیدم و دورش یه دستمال پیچیدم و رویه صندلی همون نزدیکا نشستم که یانگ سو اومد و بدون توجه به انگشت خونیم غرغر کرد
یانگ سو:" اوووع ا/ت کارات زیاده ها ... لطفا احمق بازی درنیار و سریع کارتو انجام بده ... هممم امشب خیلی گرسنمه ممکنه سهم تورم درسته قورت بدم ... وای لطفا سالادارو ریزتر کن "
نمیدونستم این دیگه چرا بهم چشم غره میرفت
احساس ضعف تو کل بدنم پیچید و یه لحظه نگاهم به چاقوی رویه کابینت افتاد
ا/ت:" نههه احمق بازی درنیار لطفا و حواستو بده به سالادای درست نشدت"
جونگکوک:"داری با کی حرف میزنی"
واااااای
سریع موهامو ریختم دورم
جونگکوک:"هععی چیشده"
جلوم زانو زد و انگشت خونیم رو گرفت
جونگکوک:"چه بلایی سر خودت اوردی "
ا/ت:"هیچی فقط ، دستم و بریدم"
《بیخیال بیا سریع از شرش خلاص بشیم》
بلندشدم و به جونگکوک توجهی نکردم و دوباره شروع به ریز کردن سالادا شدم.
جونگکوک:"بدش به من به اندازه ی کافی ریز کردی"
چاقو رو از دستم گرفت و منو کنار هل داد
با اخمای تو هم رفتش شروع به ریز کردن سالادا شد
جونگکوک زیرلب:"نمیفهمم چته"
اهمیت ندادم
《تو چی میدونی من چمه آخه برو ببین اون مادرت و یانگ سو چشووونه رواانیااا》
وای خدایا
دستمو به صورتم کشیدم وهمراهشم پوفی به در کردم و سعی کردم بغضم رو نگهدارم ولی چشمام هنوز اشکاش مونده بود
.....
این داستان ادامه دارد ...؟!
م/ک:" ا/ت سفره رو بیار ... بچینش ... سالادارو هم درست کن ... توی خونه که کار نمیکنی حداقل اینجا یکم کن دختره ی احمق"
مطمئن بودم جونگکوک نمیشنومش من تو آشپزخونه بودم و اون جای خواهرش بود
نزدیک بود هق هقم بگیره
اشکام رویه صورتم پخش شد یهو حس کردم یکی از پشت موهامو گرفت
م/ک:" حواستو جمع کن ... اگر بفهمم یه چیزیو از قلم جا اندازی تیکه بزرگت گوشته فهمیدی ... حالایم آب دماغاتو جمع کن همش رو ریختی تو غذاها"
حالایم هق هقام بیشتر شده بود
میدونستم حتی اگر یه قطره اشکم بریزم بازم صورتم پف میکنه با این حال بازم گریم بند نمیومد
درحال درست کردن سالاد انگشتم رو بریدم ولی تنها بودم جونگکوکی درکار نبود که کارم رو راه بندازه
سریع دستمو آب کشیدم و دورش یه دستمال پیچیدم و رویه صندلی همون نزدیکا نشستم که یانگ سو اومد و بدون توجه به انگشت خونیم غرغر کرد
یانگ سو:" اوووع ا/ت کارات زیاده ها ... لطفا احمق بازی درنیار و سریع کارتو انجام بده ... هممم امشب خیلی گرسنمه ممکنه سهم تورم درسته قورت بدم ... وای لطفا سالادارو ریزتر کن "
نمیدونستم این دیگه چرا بهم چشم غره میرفت
احساس ضعف تو کل بدنم پیچید و یه لحظه نگاهم به چاقوی رویه کابینت افتاد
ا/ت:" نههه احمق بازی درنیار لطفا و حواستو بده به سالادای درست نشدت"
جونگکوک:"داری با کی حرف میزنی"
واااااای
سریع موهامو ریختم دورم
جونگکوک:"هععی چیشده"
جلوم زانو زد و انگشت خونیم رو گرفت
جونگکوک:"چه بلایی سر خودت اوردی "
ا/ت:"هیچی فقط ، دستم و بریدم"
《بیخیال بیا سریع از شرش خلاص بشیم》
بلندشدم و به جونگکوک توجهی نکردم و دوباره شروع به ریز کردن سالادا شدم.
جونگکوک:"بدش به من به اندازه ی کافی ریز کردی"
چاقو رو از دستم گرفت و منو کنار هل داد
با اخمای تو هم رفتش شروع به ریز کردن سالادا شد
جونگکوک زیرلب:"نمیفهمم چته"
اهمیت ندادم
《تو چی میدونی من چمه آخه برو ببین اون مادرت و یانگ سو چشووونه رواانیااا》
وای خدایا
دستمو به صورتم کشیدم وهمراهشم پوفی به در کردم و سعی کردم بغضم رو نگهدارم ولی چشمام هنوز اشکاش مونده بود
.....
این داستان ادامه دارد ...؟!
۳۷.۰k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.