p: 56
شخصی که صورتش رو پوشونده بود از پنجره وارد اتاق شد
با قدمای آهسته به سمت تختی که روش قرار داشتم اومد نمیتونستم بفهمم که اون کیه چون این رو غیرممکن کرده بود
آنیتا:ت..ت..تو ک..کی هستی
تکه پارچه مشکیی که روی صورتش بود رو برداشت
_دلم برات تنگ شده بود عروسک
هیونجین....اون دقیقا روبه روی من بود میدونستم که اون نمرده
دستش رو نوازش وار روی صورتم کشید
زبونم قفل شده بود میخواستم بپرم بغلش و تلافی این مدتی که نبوده رو دربیارم و به اندازه دلتنگیایی که مجبور به تحملشون بودم اون رو بغل کنم اما از یه طرف هم دلم میخواست اونو به بار کتک ببندم که باعث شده بود این همه اذیت بشیم و اینقدر از نبودنش عذاب بکشیم
متوجه نشدم که چطور چشام به این سرعت پر از اشک شد
آنیتا:من گفتم تو نمردی...اونا باور نکردن(بغض)
اون لبخندی زد دلم براش خیلی تنگ شده بود برای لبخندش که خودم اخرین بار باعث از بین رفتنش شده بودم حسرت این لحظه مدت ها توی دلم مونده بود
هیونجین که متوجه اشک های عشقش شده بود اروم اون رو توی آغوشش گرفت و بوسه ای روی سرش زد و موهاش رو عمیق بو کشید دلتنگ عطر خوش موهاش شده بود عطری که همیشه از خود بی خودش میکرد و مثل مسکن ارومش میکرد
آنیتا:تو..توی عوضی تمام این مدت زنده بودی و خودت رو مخفی کردی از شکسته شدن من لذت میبردی میدیدی چطور التماست میکردم برگردی و با این حال خودت رو مخفی کردی(گریه،داد)
هیونجین:ببخشید....واقعا ازت معذرت میخوام عشقم(بغض)
دیدن این وضع انیتا قطعا قلب اون رو هم به درد میاوورد
محکم تر اون رو بغل میکنه جوری که انگار اگه کمی حلقه دستش دور اون رو شل تر کنه پرواز میکنه و میره
آنیتا:ازت بخاطر تمام حرفایی که زدم معذرت میخوام هیون تو لایق اون ها نبودی از روی ناراحتی دلت رو بدجور شکوندم(گریه)
هیونجین به ارومی پشتش رو نوازش میکرد یادآوری اون روز باعث بوجود اومدن لبخند تلخی روی لباش شد
هیونجین:هیشش اروم باش عزیزمم
روی تخت میشینه و سر معشوقهش رو روی سینه اش میذاره و اجازه میده خودش رو خالی کنه
هیونجین:من باید معذرت بخوام بخاطر اینکه اینقدر اذیتتون کردم،....خیلی رنجوندمتون
ساعت ها میگذشت و اون ها بدون حرفی همدیگه رو بغل کردن
آنیتا:قبول کنم دیوونه نشدم و تو واقعی؟یا برعکسه نکنه تو فقط توهم من باشی هیون
هیونجین:نه عروسک من واقعیم نمردم (خنده) خلاص شدن از دست من به این راحتیا نیستااا
آنیتا:حتی اگه جزوی از توهمات و دیوونه بودنم باشی هرگز نمیخوام درمان شم دیوونه بودن و هرروز دیدن تورو به هرچی ترجیح میدم حتی اگه این یک خواب باشه دلم نمیخواد هرگز بیدار بشم هیون
هیونجین خنده ای میکنه و به آرومی لبش رو میبوسه
هیونجین:برای واقعی بودنم کافی بود؟
با قدمای آهسته به سمت تختی که روش قرار داشتم اومد نمیتونستم بفهمم که اون کیه چون این رو غیرممکن کرده بود
آنیتا:ت..ت..تو ک..کی هستی
تکه پارچه مشکیی که روی صورتش بود رو برداشت
_دلم برات تنگ شده بود عروسک
هیونجین....اون دقیقا روبه روی من بود میدونستم که اون نمرده
دستش رو نوازش وار روی صورتم کشید
زبونم قفل شده بود میخواستم بپرم بغلش و تلافی این مدتی که نبوده رو دربیارم و به اندازه دلتنگیایی که مجبور به تحملشون بودم اون رو بغل کنم اما از یه طرف هم دلم میخواست اونو به بار کتک ببندم که باعث شده بود این همه اذیت بشیم و اینقدر از نبودنش عذاب بکشیم
متوجه نشدم که چطور چشام به این سرعت پر از اشک شد
آنیتا:من گفتم تو نمردی...اونا باور نکردن(بغض)
اون لبخندی زد دلم براش خیلی تنگ شده بود برای لبخندش که خودم اخرین بار باعث از بین رفتنش شده بودم حسرت این لحظه مدت ها توی دلم مونده بود
هیونجین که متوجه اشک های عشقش شده بود اروم اون رو توی آغوشش گرفت و بوسه ای روی سرش زد و موهاش رو عمیق بو کشید دلتنگ عطر خوش موهاش شده بود عطری که همیشه از خود بی خودش میکرد و مثل مسکن ارومش میکرد
آنیتا:تو..توی عوضی تمام این مدت زنده بودی و خودت رو مخفی کردی از شکسته شدن من لذت میبردی میدیدی چطور التماست میکردم برگردی و با این حال خودت رو مخفی کردی(گریه،داد)
هیونجین:ببخشید....واقعا ازت معذرت میخوام عشقم(بغض)
دیدن این وضع انیتا قطعا قلب اون رو هم به درد میاوورد
محکم تر اون رو بغل میکنه جوری که انگار اگه کمی حلقه دستش دور اون رو شل تر کنه پرواز میکنه و میره
آنیتا:ازت بخاطر تمام حرفایی که زدم معذرت میخوام هیون تو لایق اون ها نبودی از روی ناراحتی دلت رو بدجور شکوندم(گریه)
هیونجین به ارومی پشتش رو نوازش میکرد یادآوری اون روز باعث بوجود اومدن لبخند تلخی روی لباش شد
هیونجین:هیشش اروم باش عزیزمم
روی تخت میشینه و سر معشوقهش رو روی سینه اش میذاره و اجازه میده خودش رو خالی کنه
هیونجین:من باید معذرت بخوام بخاطر اینکه اینقدر اذیتتون کردم،....خیلی رنجوندمتون
ساعت ها میگذشت و اون ها بدون حرفی همدیگه رو بغل کردن
آنیتا:قبول کنم دیوونه نشدم و تو واقعی؟یا برعکسه نکنه تو فقط توهم من باشی هیون
هیونجین:نه عروسک من واقعیم نمردم (خنده) خلاص شدن از دست من به این راحتیا نیستااا
آنیتا:حتی اگه جزوی از توهمات و دیوونه بودنم باشی هرگز نمیخوام درمان شم دیوونه بودن و هرروز دیدن تورو به هرچی ترجیح میدم حتی اگه این یک خواب باشه دلم نمیخواد هرگز بیدار بشم هیون
هیونجین خنده ای میکنه و به آرومی لبش رو میبوسه
هیونجین:برای واقعی بودنم کافی بود؟
۹.۳k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.