رمان جاسوس و مدرسه پارت ۱۲( پس از مدت بسیار)
از زبان آنیا::
اینم فکری و آقای فردریک درست میگن،یعنی واقعا فرد مناسب دیگه ای نیست که ازش کمک بخواهم و اینکه آیا واقعا این وقتی که من صرف چنین کاری میکنم باعث آسیب زدن به خودم و هدر دادن زمان نیست؟!
ممکن که تا زمانی که من دست به کار بشم افراد دیگه ای مشکل را حل کرده باشند؟
واقعا خیلی گیج شدم... پدر به مدت ۲ هفته به سفر کاری رفته ومادرم سرش شلوغه من نمیتونم ازشون کمک بگیرم...
شاید این کاری که می خواهم انجام بدم ریسک بزرگی باشه اما به امتحانش می ارزه شاید نتیجه ی خوبی داد!
(آنیا::+،بکی::*،فردریک دزموند::_)
+آقای فردریک میدونم که انجام اینکار ممکن زیان های زیادی برایم داشته باشد اما احساس قلبی نسبت به این دارم که میتونم نتیگه ی خوبی از این کارم بگیرم*
میتونم بپرسم وضعیت دامیان الان چطور؟
_که اینطور بسیاز شجاع و ریسک پذیر بنظر میاید،حقیقتا دو هفته پیش در نیویورک اقامت داشتم با مادر دامیان ملاقات داشتم منتهی خود دامیان نه،اون طور که بنده با مادرش صحبت کردم گویا که حال روحیش نه چندان خوب نیست و مادرش هم اهمیتی به او نمی داد.
احساس می کنم به شدت افسرده شده ودست به کار های خطرناکی زده!
پس از دوروز صحبت با مادرش خبر رسیده بود که دامیان به علت مشکوکی زخمی شده ودر بیمارستان مرکز شهر بستری و هزینه ی مداوای اون بسیار زیاد بنابراین من به عنوان سرپرست مالی شرکت بخشی از پول مداوایش را پرداخت کردم و امیدوار بودم که حالش بهتر بشه و این باعث بشه که خانواده اش اهمیت بیشتری بهش بدن منتهی مادر وبرادرش مشغول امور خودشون هستند و مراقبت از دامیان را به دست پرستاران ودکتران گذاشتند!
من خودم متعجبم که درکی ضمن محبت نسبت به فرزند وخانواده ی خودشون را ندارند؟ انقدر بیخیال و بی تفاوت اند؟
راوی::
آنیا لب هایش را محکم به یکدیگر فشرد و با لحنی بغض کرده و آمیخته به گریه گفت::
+اوچقدر غم انگیز!،بیچاره دامیان
من برای نجات دامیان هم شده حتما باید ببینمش!
اینم فکری و آقای فردریک درست میگن،یعنی واقعا فرد مناسب دیگه ای نیست که ازش کمک بخواهم و اینکه آیا واقعا این وقتی که من صرف چنین کاری میکنم باعث آسیب زدن به خودم و هدر دادن زمان نیست؟!
ممکن که تا زمانی که من دست به کار بشم افراد دیگه ای مشکل را حل کرده باشند؟
واقعا خیلی گیج شدم... پدر به مدت ۲ هفته به سفر کاری رفته ومادرم سرش شلوغه من نمیتونم ازشون کمک بگیرم...
شاید این کاری که می خواهم انجام بدم ریسک بزرگی باشه اما به امتحانش می ارزه شاید نتیجه ی خوبی داد!
(آنیا::+،بکی::*،فردریک دزموند::_)
+آقای فردریک میدونم که انجام اینکار ممکن زیان های زیادی برایم داشته باشد اما احساس قلبی نسبت به این دارم که میتونم نتیگه ی خوبی از این کارم بگیرم*
میتونم بپرسم وضعیت دامیان الان چطور؟
_که اینطور بسیاز شجاع و ریسک پذیر بنظر میاید،حقیقتا دو هفته پیش در نیویورک اقامت داشتم با مادر دامیان ملاقات داشتم منتهی خود دامیان نه،اون طور که بنده با مادرش صحبت کردم گویا که حال روحیش نه چندان خوب نیست و مادرش هم اهمیتی به او نمی داد.
احساس می کنم به شدت افسرده شده ودست به کار های خطرناکی زده!
پس از دوروز صحبت با مادرش خبر رسیده بود که دامیان به علت مشکوکی زخمی شده ودر بیمارستان مرکز شهر بستری و هزینه ی مداوای اون بسیار زیاد بنابراین من به عنوان سرپرست مالی شرکت بخشی از پول مداوایش را پرداخت کردم و امیدوار بودم که حالش بهتر بشه و این باعث بشه که خانواده اش اهمیت بیشتری بهش بدن منتهی مادر وبرادرش مشغول امور خودشون هستند و مراقبت از دامیان را به دست پرستاران ودکتران گذاشتند!
من خودم متعجبم که درکی ضمن محبت نسبت به فرزند وخانواده ی خودشون را ندارند؟ انقدر بیخیال و بی تفاوت اند؟
راوی::
آنیا لب هایش را محکم به یکدیگر فشرد و با لحنی بغض کرده و آمیخته به گریه گفت::
+اوچقدر غم انگیز!،بیچاره دامیان
من برای نجات دامیان هم شده حتما باید ببینمش!
۷.۱k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.