فیک عاشقی p14
ا/ت ویو: که دیدم اون کوک بود . دروغ چرا از دیدنش ذوق زدم . گفتم .
ا/ت: سلام . خوبی؟
کوک: آره خوبم . چه جالب که همو دیدیم(خنده)
ا/ت: آره .با کی اومدی؟
کوک: با پدرم و تو؟
ا/ت: آها . من با هیونجین .
کوک: (لبخندش محو شد)آها خوش بگذره .
ا/ت: چیزی شد؟
کوک: نه .(لبخند فیک) من دیگه باید برم .
ا/ت: باشه . فردا میبینمت(لبخند)
ا/ت ویو: من چرا اینجوری شدم . با هرکسی انقدر زود گرم نمیگرفتم . وقتی دیدمش واقعا خوشحال شدم . رفتم سرویسبهداشتی و.....
کوک ویو: چرا با اون اومده ؟ یعنی باهم قرار میزارن ؟نه آخه چرا باید تهیونگ رو ول کنه بره با اون . فکرم خیلی درگیر بود . رفتم پیش پدرم و یکی از شرکاش نشستم .
دختر شریک بابام . خیلی داشت ناز و عشوه میومد . دیگه واقعا رفته بود رو اعصابم .
همش لحظه شماری میکردم زودتر تموم بشه . رستوران خیلی بزرگی بود . نتونستم ا/ت رو ببینم.
شاممنون تموم شد اما هنوز داشتن. مشروب میخوردن و صحبت میکردن . واقعا دیگه خسته شده بودم.
هنوز داشتن حرف میزدن که دختره بهم گفت .
دختره: هی کوکیااا . چطوره یکم بیشتر آشنا بشیم؟
کوک: نه ممنون .
دختره: هیی ناز نکن .
کوک: نمی خوام(حرصی ولی با لبخند)
دختره: بعدا که میخوای .
کوک ویو: ایش دختره نچسب .
بلاخره تموم شد . گفتم .
کوک: خداحافظ آقای یوجین(اسم شریک باباش)
یوجین: خداحافظ پسرم(لبخند) یکم بیشتر با یورا (دخترش) وقت بگذرونین . تنهاس تو خونه . البته اگر تمایل داشته باشی .
کوک: آخه میدونید سرم با درسا خیلی شلوغه .
یوجین: مشکلی نداره . خدا نگه دار (لبخند)
یورا: خداحافظ کوکی.
کوک: خداحافظ(سرد)
سلاممم عشقای من . اینم پارت ۱۴ و از حمایتتون ممنونم . ببخشید اگه کم شد تازه از مدرسه اومدم خستم . شب پارت میزارم😘
ا/ت: سلام . خوبی؟
کوک: آره خوبم . چه جالب که همو دیدیم(خنده)
ا/ت: آره .با کی اومدی؟
کوک: با پدرم و تو؟
ا/ت: آها . من با هیونجین .
کوک: (لبخندش محو شد)آها خوش بگذره .
ا/ت: چیزی شد؟
کوک: نه .(لبخند فیک) من دیگه باید برم .
ا/ت: باشه . فردا میبینمت(لبخند)
ا/ت ویو: من چرا اینجوری شدم . با هرکسی انقدر زود گرم نمیگرفتم . وقتی دیدمش واقعا خوشحال شدم . رفتم سرویسبهداشتی و.....
کوک ویو: چرا با اون اومده ؟ یعنی باهم قرار میزارن ؟نه آخه چرا باید تهیونگ رو ول کنه بره با اون . فکرم خیلی درگیر بود . رفتم پیش پدرم و یکی از شرکاش نشستم .
دختر شریک بابام . خیلی داشت ناز و عشوه میومد . دیگه واقعا رفته بود رو اعصابم .
همش لحظه شماری میکردم زودتر تموم بشه . رستوران خیلی بزرگی بود . نتونستم ا/ت رو ببینم.
شاممنون تموم شد اما هنوز داشتن. مشروب میخوردن و صحبت میکردن . واقعا دیگه خسته شده بودم.
هنوز داشتن حرف میزدن که دختره بهم گفت .
دختره: هی کوکیااا . چطوره یکم بیشتر آشنا بشیم؟
کوک: نه ممنون .
دختره: هیی ناز نکن .
کوک: نمی خوام(حرصی ولی با لبخند)
دختره: بعدا که میخوای .
کوک ویو: ایش دختره نچسب .
بلاخره تموم شد . گفتم .
کوک: خداحافظ آقای یوجین(اسم شریک باباش)
یوجین: خداحافظ پسرم(لبخند) یکم بیشتر با یورا (دخترش) وقت بگذرونین . تنهاس تو خونه . البته اگر تمایل داشته باشی .
کوک: آخه میدونید سرم با درسا خیلی شلوغه .
یوجین: مشکلی نداره . خدا نگه دار (لبخند)
یورا: خداحافظ کوکی.
کوک: خداحافظ(سرد)
سلاممم عشقای من . اینم پارت ۱۴ و از حمایتتون ممنونم . ببخشید اگه کم شد تازه از مدرسه اومدم خستم . شب پارت میزارم😘
۱۵.۸k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.