this is not a normal school(pt.4)
رفت و توی توضیحات خوند: اینجا دانشگاهیه که هرکسی رو با هر گونه شرایطی قبول میکنه،و...
همین توضیح برای entp کافی بود. اون رفت و توی قسمت داغ ترین ثبت نام ها خوند: شغل پدر: قاتل. شعر مادر: پ**ن استار! Entp در مقابل اونا هیچ بود، شاید میتونست بالاخره به آرزوش برسه....
تقریبا بعد ۱۰ دقیقه سر و صدای دعوای پدراش تموم شد و چراغا خاموش، درد شونه ی entp هم خیلی بهتر شده بود. Entp بلند شد و کولش رو برداشت، چند تا چیز مثل شارژر و ایرپاد و چاقو جیبیش رو توش گذاشت،و چند دست لباس.کیف پولش هم برداشت،شاید الان بود که از پول روز مباداش استفاده کنه...
لباسش رو عوض کرد و لباس همیشگیش رو پوشید، یه پیراهن مردونه و پلیور بنفش.
بنفش رنگ مورد علاقش بود، نمیدونست چرا.اما بیشتر از هرچیزی اونو به خودش جذب میکرد.
وقتی مطمئن شد امادست، کولش رو انداخت و از پنجره به بیرون نگاه کرد....ارتفاع زیاد بود. اما اون تسلیم نمیشد،از پنجره بیرون رفت و دستش رو به لوله آب گیر داد، و پاش رو لب پنجره گذاشت.و بعد عین میله آتش نشانی از اون پایین اومد.
اینکه لوله آب وزنش رو نگه میداشت،خیلی خوب بود.بالاخره به زمین رسید،چرا زودتر همچین ترفندی رو اجرا نکرده بود؟ به محض اینکه پاشو توی خیابون گذاشت یهو همه نگاه ها بهش خیره شد. آخه اون پسر جذابی بود! قد بلند و هیکل ورزشکاری، اون آرزوی هر دختری بود...همینطور که داشت تا ایستگاه قدم میزد،تازه با خودش فکر کرد که شادی زندگی اونقدرا هم بد نباشه.
اentp گوشیش رو از توی جیبش در آورد و از خیابون عکسی گرفت و توی ایسنتا پستش کرد.زیرش نوشت: پیش به سوی آزادی.اگه به شماهم داره سخت نیکذره،فقط امتحانش کنین! پنجره رو بدین بالا،از پنجره بدترین بیرون و فرار.
اینم از سرگذشت entpppp
به نظرتون بعدی سرگذشت کیه؟
یه چندتا پارت فقط سرگذشت شخصیتاست 😂
دو یو نو وات ایز حمایتتتتتت؟؟؟؟؟؟
همین توضیح برای entp کافی بود. اون رفت و توی قسمت داغ ترین ثبت نام ها خوند: شغل پدر: قاتل. شعر مادر: پ**ن استار! Entp در مقابل اونا هیچ بود، شاید میتونست بالاخره به آرزوش برسه....
تقریبا بعد ۱۰ دقیقه سر و صدای دعوای پدراش تموم شد و چراغا خاموش، درد شونه ی entp هم خیلی بهتر شده بود. Entp بلند شد و کولش رو برداشت، چند تا چیز مثل شارژر و ایرپاد و چاقو جیبیش رو توش گذاشت،و چند دست لباس.کیف پولش هم برداشت،شاید الان بود که از پول روز مباداش استفاده کنه...
لباسش رو عوض کرد و لباس همیشگیش رو پوشید، یه پیراهن مردونه و پلیور بنفش.
بنفش رنگ مورد علاقش بود، نمیدونست چرا.اما بیشتر از هرچیزی اونو به خودش جذب میکرد.
وقتی مطمئن شد امادست، کولش رو انداخت و از پنجره به بیرون نگاه کرد....ارتفاع زیاد بود. اما اون تسلیم نمیشد،از پنجره بیرون رفت و دستش رو به لوله آب گیر داد، و پاش رو لب پنجره گذاشت.و بعد عین میله آتش نشانی از اون پایین اومد.
اینکه لوله آب وزنش رو نگه میداشت،خیلی خوب بود.بالاخره به زمین رسید،چرا زودتر همچین ترفندی رو اجرا نکرده بود؟ به محض اینکه پاشو توی خیابون گذاشت یهو همه نگاه ها بهش خیره شد. آخه اون پسر جذابی بود! قد بلند و هیکل ورزشکاری، اون آرزوی هر دختری بود...همینطور که داشت تا ایستگاه قدم میزد،تازه با خودش فکر کرد که شادی زندگی اونقدرا هم بد نباشه.
اentp گوشیش رو از توی جیبش در آورد و از خیابون عکسی گرفت و توی ایسنتا پستش کرد.زیرش نوشت: پیش به سوی آزادی.اگه به شماهم داره سخت نیکذره،فقط امتحانش کنین! پنجره رو بدین بالا،از پنجره بدترین بیرون و فرار.
اینم از سرگذشت entpppp
به نظرتون بعدی سرگذشت کیه؟
یه چندتا پارت فقط سرگذشت شخصیتاست 😂
دو یو نو وات ایز حمایتتتتتت؟؟؟؟؟؟
۳۰۹
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.