یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت پنجاه و نه
هاکان:(با داد)میفهمی چی میگی یعنی چی
ملکا:سرم داد نزن عه من چیزی دیدم رو گفتم
شونه هامو گرفت منو به خودش نزدیک کرد
ملکا:بهم دست نزن کثیف
هاکان:خفه شووووووو
سرم درد گرفت یه چیزایی یادم اومد هولش دادم و نشستم روی زمین
دستامو گذاشتم روی سرم تا تونستم جیغ کشیدم
اره این برام آشناست این صدا برام آشناست کسی که قبلا داد میزد سرم پس هاکان بود
یهو خیانت هاکان یادم اومد که توی بغل هاریکا بود
هاکان:حالت خوبه ملکا
زدم توی صورتش
ملکا:ازت متنفرم یعنی انقدر واست بی ارزش شده بودم که بهم خیانت کردی
هاکان:نه بین من و هاریکا هیچ اتفاقی نیوفتاده بود
از جام بلند شدم از اتاقش زدم بیرون داشتم خفه میشدم
ملکا:این در کوفتی رو باز کنین میخوام برم بیروووووننن
سرباز سریع درو باز کرد
رفتم بیرون
داشتم میرفتم که یهو یه ماشین داشت میومد
دست تکون دادم رد شد
ملکا:اشغال اگه راست میگی وایستاد خودم جرت میدم
که یهو نگه داشت دنده عقب اومد
ناشناس:یه بار میگم میخوای برسونمت؟
رمان ارتش
پارت پنجاه و نه
هاکان:(با داد)میفهمی چی میگی یعنی چی
ملکا:سرم داد نزن عه من چیزی دیدم رو گفتم
شونه هامو گرفت منو به خودش نزدیک کرد
ملکا:بهم دست نزن کثیف
هاکان:خفه شووووووو
سرم درد گرفت یه چیزایی یادم اومد هولش دادم و نشستم روی زمین
دستامو گذاشتم روی سرم تا تونستم جیغ کشیدم
اره این برام آشناست این صدا برام آشناست کسی که قبلا داد میزد سرم پس هاکان بود
یهو خیانت هاکان یادم اومد که توی بغل هاریکا بود
هاکان:حالت خوبه ملکا
زدم توی صورتش
ملکا:ازت متنفرم یعنی انقدر واست بی ارزش شده بودم که بهم خیانت کردی
هاکان:نه بین من و هاریکا هیچ اتفاقی نیوفتاده بود
از جام بلند شدم از اتاقش زدم بیرون داشتم خفه میشدم
ملکا:این در کوفتی رو باز کنین میخوام برم بیروووووننن
سرباز سریع درو باز کرد
رفتم بیرون
داشتم میرفتم که یهو یه ماشین داشت میومد
دست تکون دادم رد شد
ملکا:اشغال اگه راست میگی وایستاد خودم جرت میدم
که یهو نگه داشت دنده عقب اومد
ناشناس:یه بار میگم میخوای برسونمت؟
۱۲.۷k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.