فیک تهیونگ( پروانه سیاه) پارت ۶۲
میون: هاها...حالا انگار من عاشقشم...من دلم میخواد تورو عین چسپ بزنم به دیوار...حیف که نمیزارن وگرنه عین پیاز حلقه حلقت میکردم!( اوضاع خطری شد😂🔪)
جونگ کوک: حالا باز خوبه یونا گذاشت رفت وگرنه تا الان همدیگرو رنده کرده بودین.
میشا: موافقم...جداً میون...فازت چیه؟...حتی ا.ت هم انقدر با یونا درگیر نشد که تو شدی.
میون: اشکال نداره...خودم جای ا.ت با اون دختره ی گوجه خیار لج میکنم...پدرش رو در میارم دختره ی سلیطه ی فتنهگر!
جونگ کوک:گناه داره نامردی نکن.
میون: میدونی نامردی واقعی چیه؟...نامردی واقعی اینه که بعد از چندین سال رابطه... فقط با دو سه تا کلمه یه دخترو بخاطر حرف پدر بزرگت ول کنی بری...بعد از سه سال پیدات شه...بگی مجبور بودم...و هنوزم ادعای عاشق بودن بکنی نامردی واقعی اینه آقای جئون!
میشا: اوووووو...خواهری تو هم کینه ی شتری به دل داشتی و خبر نداشتیم.(شت😂)
میون: حالا بزار برای خودتم اتفاق بیوفته تهش که میای بغل گوشم عر بزنی...همون موقع هم میفهمی کینه ی شتری چیه دختره ی خیره سر!(یه روز ضایع نکنه نمیشه🗿🔪)
جونگ کوک: تا کی میخوای اینارو بزنی تو سرم...اگه دست خودم بود که ولت نمیکردم...بابا دارم میگم مجبور بودم...مجبور!
میون: مجبور نبودی!...نباید مارو بخاطر حرص و انتقام پدربزرگت فدا میکردی جونگ کوک...نباید میکردی!...ببین جونگ کوک تو از خودت و من گذشتی...چه ناخواسته یا چه با خواسته ی خودت بدترین ظلم رو در حق من کردی...پس دیگه با من از بیرحمی و نامردی حرف نزن!
بعد هم با چهرهای در هم گذاشت رفت.
قشنگ میتونستی متوجه بشی جونگ کوک چقدر حالش گرفته اس...دستاش رو به هم قفل کرده بود و بدون پلک زدن به پایین خیره شده بود.
جونگ کوک: حق داره!...من بدترین بدی رو در حقش کردم.
میشا: جونگ کوک بهش زمان بده!...ببین اون زمانی که عاشق تو شد...یه دختر تنها بود!...من ایتالیا بودم...ا.ت لندن بود...از کسی هم که نمیشد توقع ای داشت...اومد عاشق تو شد...وقتی کامل بهت اعتماد کرد...کامل عاشق شد یهو ولش کردی!...همزمان با رفتن تو میون هم داغون شد...شب و صبح که نداشت...الان هم که این اتفاقات افتاد... راستش فکر میکردم تا تورو ببینه همتون رو به رگبار ببنده...در جا قیمه قیمه ات کنه...اما همچنان داره باهات مدارا میکنه درحالی که دلش شکسته...پس به تیکه انداختن هاش عادت کن!
تیان: ببخشید مزاحم میشم...ولی شما میدونید جیسون کجاست پیداش نمیکنم.
جیمین: امروز بابا بزرگت مثل همیشه حالشو گرفت.
میشا و جونگ کوک که حواسشون نبود به خودشون اومدن.
جونگ کوک: ببینم بابا بزرگ ایندفعه چیکار کرده؟
جیمین: جیسون یکی از امتحان هایی که تقریباً مهم بوده رو افتاده...پدر بزرگت هم برای تنبیه دستور داده یه امتحان بالا تر از سطح و درجه خودش ازش بگیرن و حتی تهدید کرده و گفته اگه یه نمره خوب به دست نیاری باید قید دانشگاه رو بزنی...از اون موقع تا حالا جیسون از اتاقش نیومده بیرون.
جونگ کوک کلافه بلند شد و دستی به موهاش کشید
جونگ کوک: مشکلات که یکی دوتا نیست!
«جیسون»
اشکم در اومده بود...نمیتونستم جلوش رو بگیرم به هق هق افتادم...که پیام از طرف گوشیم اومد...باز همون!
نوشته بود:
_برای حل شدن مشکل امتحان باید کاری که میگم رو بکنی!
زیرش یه آیکون سبز بود نوشته بود قبول میکنم کنارش یه آیکون قرمز بود نوشته بود قبول نمیکنم.
دو دل بودم...این کیه؟...اما چاره ی دیگه ای ندارم.
آیکون سبز رو زدم...که نوشته تغییر کرد.
_امروز یه هدیه به دستت میرسه چیزی که داخل اون جعبه هست رو تا امشب فرصت داری به اتاق تهیونگ برسونی و برنده شی!
نمیدونم این کیه...نمیدونم داره چیکار میکنه...نمیدونم چرا داره اینکارو میکنه...نمیدونم چرا اینکارو کردم!...اما اینو مطمئنم فقط و فقط تقصیر توئه بابا بزرگ!
ادامه دارد.......
جونگ کوک: حالا باز خوبه یونا گذاشت رفت وگرنه تا الان همدیگرو رنده کرده بودین.
میشا: موافقم...جداً میون...فازت چیه؟...حتی ا.ت هم انقدر با یونا درگیر نشد که تو شدی.
میون: اشکال نداره...خودم جای ا.ت با اون دختره ی گوجه خیار لج میکنم...پدرش رو در میارم دختره ی سلیطه ی فتنهگر!
جونگ کوک:گناه داره نامردی نکن.
میون: میدونی نامردی واقعی چیه؟...نامردی واقعی اینه که بعد از چندین سال رابطه... فقط با دو سه تا کلمه یه دخترو بخاطر حرف پدر بزرگت ول کنی بری...بعد از سه سال پیدات شه...بگی مجبور بودم...و هنوزم ادعای عاشق بودن بکنی نامردی واقعی اینه آقای جئون!
میشا: اوووووو...خواهری تو هم کینه ی شتری به دل داشتی و خبر نداشتیم.(شت😂)
میون: حالا بزار برای خودتم اتفاق بیوفته تهش که میای بغل گوشم عر بزنی...همون موقع هم میفهمی کینه ی شتری چیه دختره ی خیره سر!(یه روز ضایع نکنه نمیشه🗿🔪)
جونگ کوک: تا کی میخوای اینارو بزنی تو سرم...اگه دست خودم بود که ولت نمیکردم...بابا دارم میگم مجبور بودم...مجبور!
میون: مجبور نبودی!...نباید مارو بخاطر حرص و انتقام پدربزرگت فدا میکردی جونگ کوک...نباید میکردی!...ببین جونگ کوک تو از خودت و من گذشتی...چه ناخواسته یا چه با خواسته ی خودت بدترین ظلم رو در حق من کردی...پس دیگه با من از بیرحمی و نامردی حرف نزن!
بعد هم با چهرهای در هم گذاشت رفت.
قشنگ میتونستی متوجه بشی جونگ کوک چقدر حالش گرفته اس...دستاش رو به هم قفل کرده بود و بدون پلک زدن به پایین خیره شده بود.
جونگ کوک: حق داره!...من بدترین بدی رو در حقش کردم.
میشا: جونگ کوک بهش زمان بده!...ببین اون زمانی که عاشق تو شد...یه دختر تنها بود!...من ایتالیا بودم...ا.ت لندن بود...از کسی هم که نمیشد توقع ای داشت...اومد عاشق تو شد...وقتی کامل بهت اعتماد کرد...کامل عاشق شد یهو ولش کردی!...همزمان با رفتن تو میون هم داغون شد...شب و صبح که نداشت...الان هم که این اتفاقات افتاد... راستش فکر میکردم تا تورو ببینه همتون رو به رگبار ببنده...در جا قیمه قیمه ات کنه...اما همچنان داره باهات مدارا میکنه درحالی که دلش شکسته...پس به تیکه انداختن هاش عادت کن!
تیان: ببخشید مزاحم میشم...ولی شما میدونید جیسون کجاست پیداش نمیکنم.
جیمین: امروز بابا بزرگت مثل همیشه حالشو گرفت.
میشا و جونگ کوک که حواسشون نبود به خودشون اومدن.
جونگ کوک: ببینم بابا بزرگ ایندفعه چیکار کرده؟
جیمین: جیسون یکی از امتحان هایی که تقریباً مهم بوده رو افتاده...پدر بزرگت هم برای تنبیه دستور داده یه امتحان بالا تر از سطح و درجه خودش ازش بگیرن و حتی تهدید کرده و گفته اگه یه نمره خوب به دست نیاری باید قید دانشگاه رو بزنی...از اون موقع تا حالا جیسون از اتاقش نیومده بیرون.
جونگ کوک کلافه بلند شد و دستی به موهاش کشید
جونگ کوک: مشکلات که یکی دوتا نیست!
«جیسون»
اشکم در اومده بود...نمیتونستم جلوش رو بگیرم به هق هق افتادم...که پیام از طرف گوشیم اومد...باز همون!
نوشته بود:
_برای حل شدن مشکل امتحان باید کاری که میگم رو بکنی!
زیرش یه آیکون سبز بود نوشته بود قبول میکنم کنارش یه آیکون قرمز بود نوشته بود قبول نمیکنم.
دو دل بودم...این کیه؟...اما چاره ی دیگه ای ندارم.
آیکون سبز رو زدم...که نوشته تغییر کرد.
_امروز یه هدیه به دستت میرسه چیزی که داخل اون جعبه هست رو تا امشب فرصت داری به اتاق تهیونگ برسونی و برنده شی!
نمیدونم این کیه...نمیدونم داره چیکار میکنه...نمیدونم چرا داره اینکارو میکنه...نمیدونم چرا اینکارو کردم!...اما اینو مطمئنم فقط و فقط تقصیر توئه بابا بزرگ!
ادامه دارد.......
۷.۶k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.