عشق یک خونآشام
پارت ۶
ویو کوک
اصن انتظار چنین رفتاری رو نداشتم فک نمیکردم انقد ناراحت و عصبی باشه بهتره دیه اذیتش نکنم میخام تمام داستانو براش تعریف کنم
_ ات میخام امشب فق ب حرفام گوش کنی بعد قضاوتش با خودت .
حدود بیست سال پیش یکی از شبای دلگیر زمستون ک برف همه جارو پوشونده بود با صدای رعد و برق از خاب پریدم ی چن روزی بود ک تغییراتی رو تو بدنم میدیدم مثلن دندونای نیشم بزرگ شده بود دیگه کنترلی روی اعصابم نداشتم و... همیشه فک میکردم منم ی انسان عادیم ولی کمکم تغییراتم بیشتر و بیشتر شد جوری ک نمیتونستم در کنار هیچ انسانی زندگی کنم خودمم نمیدونستم کی هستم ولی کمکم فهمیدم ک من ی انسان نیستم ی گونه عجیب از موجودات خیالی ات من ی انسان نیستم ک بتونم خیلی راحت خودمو کنترل کنم من فق میخام ی زندگی خوب درکنار کسی ک دوسش دارم داشته باشم فق نیاز دارم یکی درکم کنه همین
+ تو چ موجودی هستی ؟
_ من یک خونآشامم .
+ او.. عام .... م ... من ..م ..معذرت میخام
_ ات من هیچ آسیبی بهت نمینمیرسونم لطفن ازم نترس من من فق ...... دوست دارم
ویو ات
با شنیدن حرفش ی حس عجیبی داشتم من دیگه ب کل خودمو گم کرده بودم نمیدونستم ک قراره چیکار کنم کلن زندگیم بهم ریخته بود نمیتونستم هیچ تصمیمی بگیرم فق ب نظرم باید فضا رو آروم کنم ک ی چن روزی آرامش داشته باشیم تا حدقل ببینم با خودم چن چندم
تصمیم گرفتم ک کوک رو آروم کنم پس آروم ب سمتش قدم ورداشتم و آروم بغلش کردم و زمزمه کردم
+ میفهممت میتونم کاملن درکت کنم سعی میکنم کمکت کنم تا بتونی رو خودت کنترل داشته باشی
_ ممنونم ات ولی بی فایدس
+ مطمئن باش نتیجه میده .
ویو ات
(فلش بک ب دو روز بعد )
بعد از اون شب کوک دیه مث قبلش نبود انگار ب خاطر اینکه فهمیدم خون آشامه حس میکنه ازش بدم میاد یا حس بدی بهش دارم و ب اجبار تحملش میکنم اما میخام ک ب حالت قبلش برگرده پس رفتم دم در اتاقش و در زدم .
+میتونم بیام تو ؟.
_ بیا
+ عام ... کوک
_ ات میدونم از من بدت میاد و میخای بری دیگه نمیتونم کنترلت کنم میتونی بری امید وارم تو زندگیت موفق باشی
ویو ات
( بچه ها از این ب بعد ی جوری مینویسم انگار دارن داستانو تعریف میکنن )
و میدونم بد شد
شرمنده
ویو کوک
اصن انتظار چنین رفتاری رو نداشتم فک نمیکردم انقد ناراحت و عصبی باشه بهتره دیه اذیتش نکنم میخام تمام داستانو براش تعریف کنم
_ ات میخام امشب فق ب حرفام گوش کنی بعد قضاوتش با خودت .
حدود بیست سال پیش یکی از شبای دلگیر زمستون ک برف همه جارو پوشونده بود با صدای رعد و برق از خاب پریدم ی چن روزی بود ک تغییراتی رو تو بدنم میدیدم مثلن دندونای نیشم بزرگ شده بود دیگه کنترلی روی اعصابم نداشتم و... همیشه فک میکردم منم ی انسان عادیم ولی کمکم تغییراتم بیشتر و بیشتر شد جوری ک نمیتونستم در کنار هیچ انسانی زندگی کنم خودمم نمیدونستم کی هستم ولی کمکم فهمیدم ک من ی انسان نیستم ی گونه عجیب از موجودات خیالی ات من ی انسان نیستم ک بتونم خیلی راحت خودمو کنترل کنم من فق میخام ی زندگی خوب درکنار کسی ک دوسش دارم داشته باشم فق نیاز دارم یکی درکم کنه همین
+ تو چ موجودی هستی ؟
_ من یک خونآشامم .
+ او.. عام .... م ... من ..م ..معذرت میخام
_ ات من هیچ آسیبی بهت نمینمیرسونم لطفن ازم نترس من من فق ...... دوست دارم
ویو ات
با شنیدن حرفش ی حس عجیبی داشتم من دیگه ب کل خودمو گم کرده بودم نمیدونستم ک قراره چیکار کنم کلن زندگیم بهم ریخته بود نمیتونستم هیچ تصمیمی بگیرم فق ب نظرم باید فضا رو آروم کنم ک ی چن روزی آرامش داشته باشیم تا حدقل ببینم با خودم چن چندم
تصمیم گرفتم ک کوک رو آروم کنم پس آروم ب سمتش قدم ورداشتم و آروم بغلش کردم و زمزمه کردم
+ میفهممت میتونم کاملن درکت کنم سعی میکنم کمکت کنم تا بتونی رو خودت کنترل داشته باشی
_ ممنونم ات ولی بی فایدس
+ مطمئن باش نتیجه میده .
ویو ات
(فلش بک ب دو روز بعد )
بعد از اون شب کوک دیه مث قبلش نبود انگار ب خاطر اینکه فهمیدم خون آشامه حس میکنه ازش بدم میاد یا حس بدی بهش دارم و ب اجبار تحملش میکنم اما میخام ک ب حالت قبلش برگرده پس رفتم دم در اتاقش و در زدم .
+میتونم بیام تو ؟.
_ بیا
+ عام ... کوک
_ ات میدونم از من بدت میاد و میخای بری دیگه نمیتونم کنترلت کنم میتونی بری امید وارم تو زندگیت موفق باشی
ویو ات
( بچه ها از این ب بعد ی جوری مینویسم انگار دارن داستانو تعریف میکنن )
و میدونم بد شد
شرمنده
۱۶.۴k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.