Part 25
عاشق پسر عموم شدم پارت25
(فردا)
_(از خواب بیدار شدم دیدم ا.ت مث یه توله توی بغلم خوابیده بود ای توله کیوت پس چرا وقتی زیرمی اینقد هاتی (لبشو گزید و خنده تو گلوی کرد) اه دلم برا بوی تنت برا خودت تنگ شده میخوامت ا.ت نیازت دارم تو یه هفتهس منو از این بو محروم کردی تاوان بدی قرار پس بدی خانم جئون هنوز یادم نرفته چطور اون روز ت*حریکم کردی و بعد نزاشتی بهت دست بزنم برای شب عروسی مون لحظه شماری میکنم (خنده توگلوی کردم)میخوام یه توله کوچولو مث خودت زیر دلت بکارم پرنسسم و بعد بوسه ای روی پیشونیش زدم و برای اینکه بیدارش نکم اروم از اتاقش اومدم و رفتم اتام یه دوش 10 مینی گرفتم اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم چون امروز قرار بود با ا.ت بریم برا خرید لباس عروس و دوماد از اتاقم اومدم بیرون و به سمت اتاق ا.ت رفتم و بدون درزدن واردشدم که ا.ت هینی کشید معلوم بود تازه از ح*موم بیرون اومده چون داشت لباس زی*ر می پوشید و موهاش خیس بود )
+یااااا کوک محز رضای ف*اک این در کوفتی رو برا چی گزاشتن
_(پوکر) نه که تا حالا ندیدمت ...ولی اوففف عجب ب*دنی داری پرنسس خوبه مال خودمه(خنده)
+کوککککک
_چیه خوب دارم زنمو نگا میکنم...
+حالا هرچی برو بیرون ...(زیر لب گفت)اههه شت این کوفتی چرا بسته نمیشه
_(می خاست بندسوت*ینش رو ببنده اما نمیتونست که بهش نزدیک شدمو همون طور که روش بهم بود بغلش کردم وهمون طور چونمو رو شونه های ل*ختش و دستامو روکمر ل*ختش گزاشتم که بدنش لرزید و این از چشم من دور نموند پس اونم دلش تنگ شده (نیشخند رضایت بخش زد) دستمو به طرف پشتش نوازش وار بردم و بند هارو دونه دونه بستم اهههه شت این بوی توتفرنگیش همیشه هوش از سرم میبره همینطور که چونم روشونش بود سرمو یکم اوردم عقب و گرد*نش رو بو*سدم اههههه لعنتی هر لحظه خوردنیه ل*بام رو از گر*دنش کشیم سمت ل*باش و م*ک محکمی زدم اون هم همینطوری دستشو دورگردنم بود و با رضایت همکاری میکرد و منی که بیشتر راضی بودم مکثی کردمو طوری که ل*بامون به هم بر خورد میکرد گفتم
_ مال خودمی تومال منی لعنتییی چرا اینقد خوشمزه ای همینطوری عمیق و محکم طوری که انگار اخرین بار باشه م*ک میزدم و دستامو رو همه جاش می کشیدم تو اوج لذت بودیم که صدای مادر ا.ت متوقف مون کرد از پشت در ا.ت و صدا زد و تقه ای کرد که منو ا.ت به خودمون اومدیم ا.ت زود لباسش رو برداشت و با دو وارد ح*موم شد که مادر ا.ت بعد سومین تق ی که به در زده بود وارد شد و منو دید و با تعجب گفت)
=جونگکوک پسرم تو اینجا چیکار میکنی؟؟
_(خنده ضایع) عاااا زن عمو راستش اممم ....اها اومدم ا.ت بیدار کنم با هم بریم خرید که میبینم خانم هنوز تو ح*مومن(خنده ضایع)
=اها متوجه شدم
_پس من برم برا صبحانه (رفت)
=عه این پسر چرا اینقد عجیب بود(همون لحظه ا.ت بیرون اومد)
+عه مامان چیزی شده(خنده ضایع)
=نه اومدم بگم بیا برا صبحانه بعد با کوک برید خرید عروسی
+عااا اوکی(لبخند ضایع)
=مادر ا.ت رفت و زیر لب گفت (چقد عجیبن این دو تا)
خب خب داریم نزدیک به پایان وانشات میشیم
شرطا کامنت:۷۰
لایک :۱۰
(فردا)
_(از خواب بیدار شدم دیدم ا.ت مث یه توله توی بغلم خوابیده بود ای توله کیوت پس چرا وقتی زیرمی اینقد هاتی (لبشو گزید و خنده تو گلوی کرد) اه دلم برا بوی تنت برا خودت تنگ شده میخوامت ا.ت نیازت دارم تو یه هفتهس منو از این بو محروم کردی تاوان بدی قرار پس بدی خانم جئون هنوز یادم نرفته چطور اون روز ت*حریکم کردی و بعد نزاشتی بهت دست بزنم برای شب عروسی مون لحظه شماری میکنم (خنده توگلوی کردم)میخوام یه توله کوچولو مث خودت زیر دلت بکارم پرنسسم و بعد بوسه ای روی پیشونیش زدم و برای اینکه بیدارش نکم اروم از اتاقش اومدم و رفتم اتام یه دوش 10 مینی گرفتم اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم چون امروز قرار بود با ا.ت بریم برا خرید لباس عروس و دوماد از اتاقم اومدم بیرون و به سمت اتاق ا.ت رفتم و بدون درزدن واردشدم که ا.ت هینی کشید معلوم بود تازه از ح*موم بیرون اومده چون داشت لباس زی*ر می پوشید و موهاش خیس بود )
+یااااا کوک محز رضای ف*اک این در کوفتی رو برا چی گزاشتن
_(پوکر) نه که تا حالا ندیدمت ...ولی اوففف عجب ب*دنی داری پرنسس خوبه مال خودمه(خنده)
+کوککککک
_چیه خوب دارم زنمو نگا میکنم...
+حالا هرچی برو بیرون ...(زیر لب گفت)اههه شت این کوفتی چرا بسته نمیشه
_(می خاست بندسوت*ینش رو ببنده اما نمیتونست که بهش نزدیک شدمو همون طور که روش بهم بود بغلش کردم وهمون طور چونمو رو شونه های ل*ختش و دستامو روکمر ل*ختش گزاشتم که بدنش لرزید و این از چشم من دور نموند پس اونم دلش تنگ شده (نیشخند رضایت بخش زد) دستمو به طرف پشتش نوازش وار بردم و بند هارو دونه دونه بستم اهههه شت این بوی توتفرنگیش همیشه هوش از سرم میبره همینطور که چونم روشونش بود سرمو یکم اوردم عقب و گرد*نش رو بو*سدم اههههه لعنتی هر لحظه خوردنیه ل*بام رو از گر*دنش کشیم سمت ل*باش و م*ک محکمی زدم اون هم همینطوری دستشو دورگردنم بود و با رضایت همکاری میکرد و منی که بیشتر راضی بودم مکثی کردمو طوری که ل*بامون به هم بر خورد میکرد گفتم
_ مال خودمی تومال منی لعنتییی چرا اینقد خوشمزه ای همینطوری عمیق و محکم طوری که انگار اخرین بار باشه م*ک میزدم و دستامو رو همه جاش می کشیدم تو اوج لذت بودیم که صدای مادر ا.ت متوقف مون کرد از پشت در ا.ت و صدا زد و تقه ای کرد که منو ا.ت به خودمون اومدیم ا.ت زود لباسش رو برداشت و با دو وارد ح*موم شد که مادر ا.ت بعد سومین تق ی که به در زده بود وارد شد و منو دید و با تعجب گفت)
=جونگکوک پسرم تو اینجا چیکار میکنی؟؟
_(خنده ضایع) عاااا زن عمو راستش اممم ....اها اومدم ا.ت بیدار کنم با هم بریم خرید که میبینم خانم هنوز تو ح*مومن(خنده ضایع)
=اها متوجه شدم
_پس من برم برا صبحانه (رفت)
=عه این پسر چرا اینقد عجیب بود(همون لحظه ا.ت بیرون اومد)
+عه مامان چیزی شده(خنده ضایع)
=نه اومدم بگم بیا برا صبحانه بعد با کوک برید خرید عروسی
+عااا اوکی(لبخند ضایع)
=مادر ا.ت رفت و زیر لب گفت (چقد عجیبن این دو تا)
خب خب داریم نزدیک به پایان وانشات میشیم
شرطا کامنت:۷۰
لایک :۱۰
۱۶.۵k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.