نوشیدن خون قرمز
𝑫𝒓𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒓𝒆𝒅 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝑷𝒂𝒓𝒕 17)
(𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒂𝒔𝒕 𝒑𝒂𝒓𝒕)
ات: دخترم..... وقتی که تو هنوز توی شکمم بودی و به دنیا نیومده بودی با پدرت قرار گذاشتیم که یه روزی وقتی بزرگ شدی باهم 3 تایی بیایم لب دریا......و امروز همون روزه....
ایزوئل: ( لبخند میزنه)...... من میرم یکم بازی کنم....
ات: باشه فقط زیاد دور نشو.....
( ایزوئل رفت و تهیونگ با دوتا دستاش دست ات رو گرفت و رو به روی هم قرار گرفتن و تهیونگ گفت)....
تهیونگ: خوشحالم تموم اتفاقات بد رو پشت سرش گذاشتیم..... و الان 3 خانواده خوشبخت هستیم....
ات: اوهوم....
تهیونگ: عاشقتم.....
ات: منم عاشقتم....
( تهیونگ لباشو برد سمت لبای ات و بوسیدتش....)
ادمین
ات و تهیونگ اولا زندگی ای نداشتن که عشق و محبت بهشون بورزن..... سختی های زیادی کشیدن.... اون از داستان ات که دشمنایی داشت که باعث جدایی پدر و مادرش شد..... اون از داستان تهیونگ که شخصی پدرشو به خون اشام تبدیل کرده بود و مادرش توسط پدرش جلوی چشماش کشته شد و خودشم به خون اشام تبدیل شد..... ولی بعدا همه ی این مشکلات حل شد..... ات تونست پدر و مادرشو کنار هم قرار بده.... تهیونگ توانست یه زندگی جدید بر خودش بسازه که الان برادرش جونگ کوک هم زندگیه قبلی رو نداره و تهیونگ از این بابت خوشحاله..... همچنین دوست هاش هم از جمله جیمین، نامجون، شوگا زندگی ای برای خودشون ساختن..... همشون خیلی خوشبخت هستن کنار خانواده اشون..... تهیونگ و ات هم خیلی خوشبخت هستن...... با مرور زمان بچه های همشون بزرگ شدن و ازدواج کردن و بچه دار شدن..... تهیونگ و ات و جیمین و رزی و جونگ کوک جنی و نامجون نورا و تیدا و شوگا...... بعد دیدن نوه هاشون به خواب ارامش بخشی رفتن..... و بچه های همشون داستان زندگیه هر کدوم از پدر و مادر هاشون رو برای بچه هاشون تعریف کردن.... و زندگی رو به بچه هاشون یاد دادن..... اینده درست..... و زندگی درست.....:)))
.....
(پایان)
امیدوارم از فیکم خوشتون اومده باشه و اگر بد بود ببخشید...... هر چقد عاشق این فیک هستید قلب بنفش برام بفرستید هر چقدری که دوسش داشتید..... ممنون از حمایت هاتون....
اگه دوست داشتین بگید بازم براتون فیک بزارم🤍🤍
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝑷𝒂𝒓𝒕 17)
(𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒂𝒔𝒕 𝒑𝒂𝒓𝒕)
ات: دخترم..... وقتی که تو هنوز توی شکمم بودی و به دنیا نیومده بودی با پدرت قرار گذاشتیم که یه روزی وقتی بزرگ شدی باهم 3 تایی بیایم لب دریا......و امروز همون روزه....
ایزوئل: ( لبخند میزنه)...... من میرم یکم بازی کنم....
ات: باشه فقط زیاد دور نشو.....
( ایزوئل رفت و تهیونگ با دوتا دستاش دست ات رو گرفت و رو به روی هم قرار گرفتن و تهیونگ گفت)....
تهیونگ: خوشحالم تموم اتفاقات بد رو پشت سرش گذاشتیم..... و الان 3 خانواده خوشبخت هستیم....
ات: اوهوم....
تهیونگ: عاشقتم.....
ات: منم عاشقتم....
( تهیونگ لباشو برد سمت لبای ات و بوسیدتش....)
ادمین
ات و تهیونگ اولا زندگی ای نداشتن که عشق و محبت بهشون بورزن..... سختی های زیادی کشیدن.... اون از داستان ات که دشمنایی داشت که باعث جدایی پدر و مادرش شد..... اون از داستان تهیونگ که شخصی پدرشو به خون اشام تبدیل کرده بود و مادرش توسط پدرش جلوی چشماش کشته شد و خودشم به خون اشام تبدیل شد..... ولی بعدا همه ی این مشکلات حل شد..... ات تونست پدر و مادرشو کنار هم قرار بده.... تهیونگ توانست یه زندگی جدید بر خودش بسازه که الان برادرش جونگ کوک هم زندگیه قبلی رو نداره و تهیونگ از این بابت خوشحاله..... همچنین دوست هاش هم از جمله جیمین، نامجون، شوگا زندگی ای برای خودشون ساختن..... همشون خیلی خوشبخت هستن کنار خانواده اشون..... تهیونگ و ات هم خیلی خوشبخت هستن...... با مرور زمان بچه های همشون بزرگ شدن و ازدواج کردن و بچه دار شدن..... تهیونگ و ات و جیمین و رزی و جونگ کوک جنی و نامجون نورا و تیدا و شوگا...... بعد دیدن نوه هاشون به خواب ارامش بخشی رفتن..... و بچه های همشون داستان زندگیه هر کدوم از پدر و مادر هاشون رو برای بچه هاشون تعریف کردن.... و زندگی رو به بچه هاشون یاد دادن..... اینده درست..... و زندگی درست.....:)))
.....
(پایان)
امیدوارم از فیکم خوشتون اومده باشه و اگر بد بود ببخشید...... هر چقد عاشق این فیک هستید قلب بنفش برام بفرستید هر چقدری که دوسش داشتید..... ممنون از حمایت هاتون....
اگه دوست داشتین بگید بازم براتون فیک بزارم🤍🤍
۴۳.۵k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.