یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت نودو یک
ملکا:هاااکااااننننن
هاکان:دارم میام عشقم
دکتر:باهامون همکاری کن وگرنه همینطوری درد خواهی داشت
ملکا:باشه ولی نمیتونم
دکتر:تو میتونی یکم دیگه زود باش
اصلا نفهمیدم چیشد که یهو صدای گریشون اومد
منم که گریم گرفته بود
ملکا:بچه هام
هاکان هم داشت گریه میکرد
ملکا:وای خدایا چقدر نازن اینا چقدر کوچولو هستن
هاکان:دخترم الناز
ملکا:پسرم اطلس
از بیمارستان مرخص شدم رفتیم خونمون
اطلس توی بغل من بود الناز توی بغل هاکان
وقتی وارد خونمون شدیم
مامان:به دوربین نگاه کنین یک دو سه
۴ سال بعد...
داشتم به عکسمون نگاه میکردم که چقدر آنجا اطلس و الناز کوچولو و شیرین بودن
که یهو صدای گریه الناز اومد
ملکا:وای چیشدی مامانی
خوردی زمین دختر خوشگلم از این به بلد خواستی از راه پله ها بیای پایین بشین و بیا باشه قبوله
الناز:قبوله
ملکا:حالا بیا بغلم که بریم غذا بخوریم
اطلس:مامان منم بغل کن
ملکا:بیا اینجا ببینمت پسر شیرمرد من
سر میز نشسته بودیم که در خونه در زدم
الناز و اطلس بدو بدو رفتن
درو باز کردن
رمان ارتش
پارت نودو یک
ملکا:هاااکااااننننن
هاکان:دارم میام عشقم
دکتر:باهامون همکاری کن وگرنه همینطوری درد خواهی داشت
ملکا:باشه ولی نمیتونم
دکتر:تو میتونی یکم دیگه زود باش
اصلا نفهمیدم چیشد که یهو صدای گریشون اومد
منم که گریم گرفته بود
ملکا:بچه هام
هاکان هم داشت گریه میکرد
ملکا:وای خدایا چقدر نازن اینا چقدر کوچولو هستن
هاکان:دخترم الناز
ملکا:پسرم اطلس
از بیمارستان مرخص شدم رفتیم خونمون
اطلس توی بغل من بود الناز توی بغل هاکان
وقتی وارد خونمون شدیم
مامان:به دوربین نگاه کنین یک دو سه
۴ سال بعد...
داشتم به عکسمون نگاه میکردم که چقدر آنجا اطلس و الناز کوچولو و شیرین بودن
که یهو صدای گریه الناز اومد
ملکا:وای چیشدی مامانی
خوردی زمین دختر خوشگلم از این به بلد خواستی از راه پله ها بیای پایین بشین و بیا باشه قبوله
الناز:قبوله
ملکا:حالا بیا بغلم که بریم غذا بخوریم
اطلس:مامان منم بغل کن
ملکا:بیا اینجا ببینمت پسر شیرمرد من
سر میز نشسته بودیم که در خونه در زدم
الناز و اطلس بدو بدو رفتن
درو باز کردن
۱۴.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.