-ترسناک؟توفوق العاده ای- ¹⁰
-ترسناک؟توفوقالعادهای- ¹⁰
"¹ماهبعد"
اتویو
توی این یک ماه، زندگیم خیلی عالی شده
توی یه شرکت مدلینگ کار میکنم، پول در میارم، خونه دارم..
ولی..ولی هنوزم از خودم راضی نیستم
من نمیدونم راه حلش کوتاه کردن موهامه یا صبح تا شب مستیه، یا گریه زاریه یا غیب شدنه یا پریدن از پشت بوم حتی نمیدونم حالمو چجوری توصیف کنم..
به سمت پلی که همه اونو "پل مرگ" میشناسن حرکت کردم(از خودم دراوردم)
بعداز چند مین رسیدم..
واقعا..باید خودمو پرت کنم پایین؟ یا ادامه بدم؟
هرچی باشه کسیو ندارم که بعداز مرگم سر قبرم، زار زار گریه کنه
یا قبل خواب قاب عکسمو بغل کنه بگه "کاش پیشم بودی"
مگه تا الان برا کسی مهم بودم که از این به بعد هم مهم باشم؟
چشمامرو بستم و خودمو رها کردم..
اما معلق موندم، گوشهی چشمم رو باز کردم..
کوکویو
اطراف پل مرگ داشتم قدم میزدم که دیدم یکی سعی داره خودشو بکشه..با سرعت دویدم سمتش و گرفتمش
به صورتش نگاه کردم..اما..اما اینکه..اتس!!
کوک ـ بلاخره..بلاخره پیدات کردم"اترو بغل کرد"
ات ـ .....
کوک ـ معلوم هست چیکار میکردی؟؟
ات ـ مگه برای کسی مهمه؟
کوک ـ اره
ات ـ چرند نگو..برای هیچکس مهم نیست
کوک ـ اگه مهم نبود تورو نجات نمیدادم!
ات ـ الان حتما خوشحالی که منو پیدا کردی!
کوک ـ اره!
ات ـ خوشحالی چون..دوباره منو میخوای ببری توی اون دیوونه خونه..
کوک ـ ...
ات ـ اره دیگه..از دید شماها من روانیم..ولی..چرا باور نمیکنین من چیزیم نیست؟ مثل شماها زندگی میکنم، میخوابم، میخورم
کوک ـ قرار نیست ببرمت اونجا..خودمم قرار نیست دیگه پامو اونجا بزارم!
ات ـ پس چرا نجاتم دادی؟
کوک ـ چون برام مهمی!
ات ـ چرت نگو! من برای تو مهمم؟
کوک ـ مگه چیه؟؟ نمیتونم نگرانت باشم؟ نمیتونم...
ات ـ نمیتونم چی؟ الکی بهونه نیار، هرچیم باشه بخاطر دلسوزیه!
کوک ـ دلسوزی نیست!
ات ـ پس چه کوفتیه؟؟
کوک ـ ....
ات ـ هااا چیه جواب بده دیگه، دلسوزی نیست پس چیه؟
کوک ـ عشق..
ات ـ چی؟
ــ
یوهاها
"¹ماهبعد"
اتویو
توی این یک ماه، زندگیم خیلی عالی شده
توی یه شرکت مدلینگ کار میکنم، پول در میارم، خونه دارم..
ولی..ولی هنوزم از خودم راضی نیستم
من نمیدونم راه حلش کوتاه کردن موهامه یا صبح تا شب مستیه، یا گریه زاریه یا غیب شدنه یا پریدن از پشت بوم حتی نمیدونم حالمو چجوری توصیف کنم..
به سمت پلی که همه اونو "پل مرگ" میشناسن حرکت کردم(از خودم دراوردم)
بعداز چند مین رسیدم..
واقعا..باید خودمو پرت کنم پایین؟ یا ادامه بدم؟
هرچی باشه کسیو ندارم که بعداز مرگم سر قبرم، زار زار گریه کنه
یا قبل خواب قاب عکسمو بغل کنه بگه "کاش پیشم بودی"
مگه تا الان برا کسی مهم بودم که از این به بعد هم مهم باشم؟
چشمامرو بستم و خودمو رها کردم..
اما معلق موندم، گوشهی چشمم رو باز کردم..
کوکویو
اطراف پل مرگ داشتم قدم میزدم که دیدم یکی سعی داره خودشو بکشه..با سرعت دویدم سمتش و گرفتمش
به صورتش نگاه کردم..اما..اما اینکه..اتس!!
کوک ـ بلاخره..بلاخره پیدات کردم"اترو بغل کرد"
ات ـ .....
کوک ـ معلوم هست چیکار میکردی؟؟
ات ـ مگه برای کسی مهمه؟
کوک ـ اره
ات ـ چرند نگو..برای هیچکس مهم نیست
کوک ـ اگه مهم نبود تورو نجات نمیدادم!
ات ـ الان حتما خوشحالی که منو پیدا کردی!
کوک ـ اره!
ات ـ خوشحالی چون..دوباره منو میخوای ببری توی اون دیوونه خونه..
کوک ـ ...
ات ـ اره دیگه..از دید شماها من روانیم..ولی..چرا باور نمیکنین من چیزیم نیست؟ مثل شماها زندگی میکنم، میخوابم، میخورم
کوک ـ قرار نیست ببرمت اونجا..خودمم قرار نیست دیگه پامو اونجا بزارم!
ات ـ پس چرا نجاتم دادی؟
کوک ـ چون برام مهمی!
ات ـ چرت نگو! من برای تو مهمم؟
کوک ـ مگه چیه؟؟ نمیتونم نگرانت باشم؟ نمیتونم...
ات ـ نمیتونم چی؟ الکی بهونه نیار، هرچیم باشه بخاطر دلسوزیه!
کوک ـ دلسوزی نیست!
ات ـ پس چه کوفتیه؟؟
کوک ـ ....
ات ـ هااا چیه جواب بده دیگه، دلسوزی نیست پس چیه؟
کوک ـ عشق..
ات ـ چی؟
ــ
یوهاها
۱۱۱
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.